پس از پیامبری حضرت سلیمان(ع)خفقان وناامنی برای جادوگران و شیاطین آغاز شد و همانطئر که قبلا ذکر شد کتب آنان جمع و دفن گردید که در قرن 11 میلادی توسط شوالیه های معبد بیرون کشیده شده که باعث تولد دوباره کابالا و ایجاد فرقه فراماسونری شد.

زمانی که مرگ حضرت سلیمان فرا رسید،آن حضرت از خدا خواست که مرگ مرا از جنیان پنهان دار تا انسیان  بدانند که جنیان عالم به غیب نیستند.پس آن حضرت به صورت ایستاده وتکیه بر عصا از دنیا رفت و تا یکسال به این حالت ماندتا بنای ساختمان توسط جنیان کامل شد.بعد از یکسال به فرمان خدا موریانه عصای وی را خوردو بر زمین افتاد و همه از مرگ وی باخبر شدند.

پس از حضرت سلیمان، پیامبران دیگری مثل یونس ،عمران ،ذکریا و یحیی آمدند تا نوبت به عیسی بن مریم رسید.در زمان ایشان بنی اسراییل آن چنان تورات و مبانی دین حضرت موسی (ع) را تحریف کرده بودند .دین حضرت عیسی(ع) را دین جدیدی نامیدند و حاضربه پذیرش آن نشدند.

پس از عروج حضرت عیسی (ع) راهبان بنی اسراییل برای پیشبرد اهداف خویش  و حذف افکار و عقاید حضرت عیسی(ع) سعی در تحریف کتاب و دین ایشان کردند که باید گفت این کار را به خوبی انجام دادند.در این بین می توان گفت که موفقترین سرباز یهودیت در این راه "شاعول یهودی"یا "پولس مسیحی" بوده است.

شاعول یهودی باتنفر بسیار نسبت به مسیحیان بود و مسیحیان بسیاری را به قتل رسانده بود بقه طوری که همه مسیحیان از نام وی می ترسیدند.روزی شاعول وارد شهرشد و شروع به عبادت کرد واظهار توبه و مسیحی شدن کرد.وقتی از وی دلیل کارش را پرسیدند،گفت که در راه حضرت مسیح بر وی نازل شده و از او گلایه کرده که چرا به مسیحیان ظلم می کند و خواسته که به جای این کار به ترویج دین وی بپردازد.

بعد از این ماجرا شاعول اسم خود را به پولس تغییر داد و شروع به ترویج دروغهایی به نام مسیحیت کرد و انجیلی را نیز به نام خود نوشت.

از آنجا که یهودیان تنها خود را شایسته پرستش خدا دانسته و اعتقاد به برگزیده بودن دین خویش دارند، هرگز نتوانستند ظهور دین دیگری را تحمل کنند و همانطور که مسیحیت را تحریف و از آن خود کردند،هنگامی که از نزدیک شدن ظهور آخرین پیامبر در حجاز باخبرشدند به این خیال کهآن پیامبر از نسل بنی اسراییل است 300 سال قبل از ظهور وی به حجاز رفتند.

آنها به طوری مشخصات وی را می دانستند که به نقل از قرآن حتی بیشتر از فرزندان خود وی را می شناختند.این شناخت در حدی بود که حتی می دانستند که این پیامبر از نسل عبدالله پسر عبدالمطلب است.آنان برای اینکه عبدالله رااز آن خویش کنند، زنی از بنی اسراییل را به نام ام قطال که دارای ثروت فراوانی بود بر سر راه عبدالله قرار دادند.ام قطال به عبدالله پیشنهاد داد تا با سرمایه وی تجارت کند ولی عبدالله اجازه مشورت خواست.عبدالمطلب با این شرط که عبدالله قبل از این شراکت با آمنه ازدواج کند راضی به این کار شد.پس از ازدواج عبدالله و آمنه ، عبدالله نزد ام قطال رفت اما ام قطال پس از فهمیدن ماجرای ازدواج عبدالله به وی گفت که "من آن نوری را می خواستم که در صلب تو بود" و پیشنهاد شراکتش را پس گرفت.پس از این ماجرا بالاخره عبدالله را در سفری که یثرب داشت مسموم کرده و کشتند.

آمنه که متوجه تهدید یهودیان برای فرزندش شده بود او را به دایه ای که در بیابان به سر می برد سپرد. اما پس از 5 سال هنگامی که یهودیان از جای وی باخبر شدند، عموی پیامبر و پدر بزرگش او را نزد خویش آورده و بزرگ کردند.

همانطور که دیدید بنی اسراییل در حذف آنچه غیر از عقاید خویش است مهارت دارد و اکنون نیز در لباس های گوناگون دیگری مثل صهیونیزم ، فراماسونری ، وهابیت... سعی در تخریب اسلام و مقدسات اسلامی دارند و هرچند تاسف بار ولی  تا حدودی در این کار موفق بوده است.البته اینکه ما تا کنون در برابر انها ایستاده ایم  نشان از حق بودن راه و لطف الهی است .فراموش نکنیم که شناخت دشمن یکی از ابزارهای پیروزی است.امیدوارم با این دست نوشته گامی در راه پیروزی برداشته باشیم.

 

لینک ثابت

تاریخ بنی اسراییل:

خداوند بارها در قرآن ذکر کرده است که به تاریخ بنگرید وعاقبت گذشتگان را ببینید و عبرت گیرید .بنی اسراییل تاریخی دارد که به واقع اگر هر قوم دیگری اینگونه مورد نعمت و لطف خداوند قرار می گرفت و پیامبرش این معجزات بزرگ را برای آنان می آورد هرگز لحظه ای غفلت و شک را در دل راه نمی دادند و حتی لحظه ای از عبادت خدا غافل نمی شدند . حال این سؤال ایجاد می شود که چرا این قوم پیمانهای خود را یکی پس از دیگری می شکستند و شرک خود را تکرار می کردند؟ واقعیت این است که هنگام ورود بنی اسراییل به مصر چیزی وارد فرهنگ آنها شد که به نقل از تئودور ریناش       " کابالا سمی بود که در رگهای یهودیت تزریق شد و آن را دربر گرفت و هرگز نمی توانند آن را پاک کنند".کابالا شامل ارتباط با موجودات ماوارایی بود، چیزی که خدا آن را منع کرده است. زیرا راه برگشت آن به قدری سخت است که به قیمت زتدگی انسان تمام خواهد شد، همانند توبۀ افرادی از بنی اسراییل که گوساله پرست شدند و مرگ تنها راه قبولی توبه آنها شد که انشاالله در در ادامه به تفصیل برای شما بیان خواهد شد.اکنون از ابتدای تشکیل بنی اسراییل آغاز می کنیم :

حضرت ابراهیم دو پسر به نامهای اسماعیل واسحاق داشت.حضرت یعقوب پسر اسحاق و پدر یوسف بود. به علت لقب حضرت یعقوب (اسراییل:بنده خدا) فرزندان وی را بنی اسراییل نامیدند. البته نام یهود نیزکه بر آنان می گذارند به چند علت است:1)نام پسر بزرگ حضرت یعقوب یهودا بود 2)برگرفته از یهوه به معنای خدا 3) به معنی هدایت یافته ،به خاطر توبه بعد از گوساله پرستی

حضرت یوسف بعد از آنکه عزیز مصر شد. خانواده خود را به مصر آورد و از فرعون خواست تا آنها را در سرزمینی به نام جاسان جای دهد . پس از 17 سال سکونت بنی اسراییل در آنجاحضرت یعقوب از دنیا رفت و بنابر وصیتش در فلسطین به خاک سپرده شد. بنی اسراییل بعداز مرگ حضرت یعقوب به زندگی پر شکوه خود ادامه دادند و فرزندان بسیار و زمینهای زیادی به دست آوردند . در طی سالهایی که بنی اسراییل در مصر بود ، شیفته ثروت و قدرت مصریان شد پس در صدد برآمد تا راه مصریان را در به دست آوردن این عظمت دنبال کند. از این نقطه تاریخ بود که تزریق کابالا به یهودیت آغاز شد.پس از مرگ حضرت یوسف ،فرعون که یهودیان را تهدیدی برای حکومت خود حس کرد شروع به تحت فشار قرار دادن آنان نمود.این ظلم وشکنجه ها ادامه داشت و در زمان تولد حضرت موسی به اوج خود رسید.به خواست خداوند موسی متولد شد ودر دربار فرعون رشد کرد .حضرت موسی به مدین رفت و در آنجا با دختر حضرت شعیب ازدواج کرد وبه مصر بازگشت. در راه بازگشت خداوند مژده نبوت را به وی داد و و او را مأ مور رفتن نزد فرعون و دعوت او ومصریان به پرستش خدای یگانه کرد. حضرت موسی نزد فرعون رفت و دعوت خود را به او و مشاورانش گفت ولی آنان انکار کردند. حضرت موسی معجزات خود را برای آنان آشکار ساخت اما چون جادو وسحر زنگاری سیاه بر دل آنان گذاشته بود جز تعداد کمی ، کسی ایمان نیاورد. ظلم و ستم بر بنی اسراییل افزایش یافت تا جایی که نزد حضرت موسی آمدند و از او خواستند برای نجات آنان و نابودی فرعونیان دعا کند. آن حضرت نیز قوم فرعون را نفرین کرد .پس از آن خداوند بلاهای بسیاری را برفرعونیان  نازل کرد مانند قحطی ، طوفان دریا، حمله ملخ ها ، شپش ها، وزغ ها، خون شدن نیل و آب چاهها، سنگ شدن اموال. بعد از هرکدام از این بلایا ، فرعونیان نزد حضرت موسی آمدند و اظهار توبه نمودند و از آن حضرت خواستند تا برای رفع آن بلا دعا نماید. اما پس از رفع بلا دوباره برکفر خویش اصرار ورزیدند . این اتفاقات ادامه داشت تا وحی بر حضرت موسی آمد که بنی اسراییل را از مصر خارج کند . آن حضرت  به اذن خدا بنی اسراییل را از نیل گذرانید وفرعونیان را در آن غرق کرد. بعد از این  وقایع جای آن داشت که بنی اسراییل به شکرانه این همه نعمت و معجزه تا پایان عمر لحظه ای در دل شرک خدا را راه ندهند. اما بعد از آنکه از نیل عبور کردند از کنار قومی گذشتند که بت پرست بودند پس از حضرت موسی خواستند که" برای ما نیز معبودی بساز چنانچه اینان معبودهایی دارند ".براستی چرا قومی که این همه معجزه را در برخود داشتند این گونه چشم بصیرت شان کور بود.این چنین بود که بنی اسراییل به خاطر تاریکی که تفکرات غلط و ارتباط با شیاطین بر دلهایشان گذاشته بود کر وگنگ شده بودند و حتی بزرگترین معجزات نیز بر آنان اثر نمی گذاشت . بعد از ارشاد وراهنمایی حضرت موسی یهودیان توبه کردند. پس از این ماجرا تصمیم بر آن شد که حضرت موسی برای گرفتن تورات به مدت 30 روز به کوه طور برود . همراه آن حضرت 70 نفر از بنی اسراییل به کوه طور رفتند تا شاهد گفت و گوی آن حضرت با خداوند باشند و بعد از آن شکی در خود راه ندهند. اما هنگامی که گفت گوی موسی با خداوند را شنیدند ، گفتند که از کجا بدانیم که این صدای خداست ما باید خدا را با چشم ببینیم تا بپذیریم.اما خداوند به خاطر این بهانه جویی عذاب خود را بر آنان نازل کرد،که باعث بیهوشی حضرت موسی ومرگ آنها شد . اما حضرت موسی بعد از آنکه به هوش آمد برای آنها تقاضای بخشش کرد و خداوند دعای وی را پذیرفت و آنها را زنده کرد.پس حضرت موسی 10 شب دیگر در طور ماند و پس از 40 روز همراه تورات به میان قومش بازگشت.همین 10 شب سبب آزمایش و فتنه بنی اسراییل شد. سامری از زیور آلات به یغما برده شده از مصر گوساله ای ساخت که صدایی از آن بیرون  می آمد.در روایات اختلاف است که آیا سامری با سحر و جادو باعث ایجاد این صدا می شد یا آن را طوری قرار داده بود که همراه با ورود باد در گوساله صدا می داد(این گوساله در حقیقت نسخه عینی از هاثر وآفیس بتهای مصریان بود.هاثر وآفیس خدایان گاو نر و ماده ، نماد خورشیدپرستی بودند.پرستش این خدایان تنها یک مرحله ا زتاریخ طولانی خورشید پرستی مصر است).سامری فردی منافق بود که که چون از علم سحر و ستاره شناسی آگاه بود از نجات بنی اسراییل خبر داشت و خود را در زمره بنی اسراییل قرار داد تا نجات یابد اما پس از غیبت حضرت موسی شروع به ترویج بت پرستی کرد.حضرت موسی پس از بازگشت به سوی قومش و دیدن گوساله پرستان برآشفت و پس از انذار قومش نزد سامری رفت و او را مورد شماتت قرار داد .در روایات مجازات مختلفی برای سامری بیان شده که از جمله آن مبتلا شدن به یک بیماری لاعلاج بود که در ارتباط با افراد اجتماع شدت پیدا میکرد می باشد، که باعث شد او سر بیابان بگذارد.حضرت موسی گوساله را سوزاند و در دریا افکند.گوساله پرستان که به اشتباه خود پی برده بودند اظهار توبه کردند،پس خداوند اینگونه شرط قبولی توبه آنان را به حضرت موسی بیان کرد:"ای قوم شما به خود ستم کردید پس به پیشگاه پروردگار توبه کنید و به سوی او بازگردیدو خود را به قتل رسانید،این کار برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است"(بقره54،نسا152)

توبه این بود،گوساله پرستان در دو صف غسل کرده و کفن پوشیده ایستادند و 12000 نفر از کسانی که گوساله نپرستیده بودند با شمشیر بران، شروع به کشتن آنان کردند تا آنکه 7000 نفر کشته شد پس خدا توبه آنان را پذیرفت وفرمان قطع کشتار را داد.

بنی اسراییل را تفکری فرا گرفته بود که همچون گرداب آنها را به درون خود میکشید به طوری که اگر زنده می ماندند بیشتر در آن غرق شده وبار دیگر توبه شکسته ، شرک می ورزیدند.

حضرت موسی قومش را به سوی سرزمین مقدس(بیت المقدس)برد. در آن زمان بر بیت المقدس قومی قوی و خشن حکومت می کردند.پس خدا به یهودیان فرمان داد "که بروید و با آنها بجنگید و وارد سرزمین مقدس شوید".وباز هم جسارتی دیگر،بنی اسراییل که ترسیده بودند به حضرت موسی گفتند که "تو وخدایت بروید وبجنگید، ما اینجا نشستته ایم".خدا نیز به خاطر این بی شرمی بیت المقدس را برای 40 سال بر آنان حرام ودر سرزمین تیه سرگردان کرد به طوری که آنان هر روز صبح که بیدار می شدند و تا شب راه می رفتند ولی دیگر روز خود را در همان جای دیروز مشاهده می کردند.  شاید هدف از 40 سال تبعید این بود که این نسل آلوده به گناه و ترسو با نسل جدیدی عوض شود،که ایمان قویتری داشته باشند.در این 40 سال حضرت موسی وبرادرش هارون از دنیا رفتند. بعد از پشت سر نهادن سالهای تبعید بنی اسراییل به رهبری یوشع بن نون که از سبط بنیامین بود وارد سرزمین مقدس شدند.بعد از مرگ حضرت موسی یهودیانی که به جادو آلوده بودند(کابالیستها)ادعا کردند که ما می توانیم که خلقت را اداره کنیم و گفتند که دست خدا بسته است و ماییم که خلقت را اداره می کنیم . پیامبران زیادی پس از یوشع امدند تا بنی اسراییل را از این آلودگی پاک کنند که چندی از آنان را برای شما نام برده میشود: کالب بن یوفنا-حزقیل-الیاس-یسع-ذوالکفل-اشموئیل-طالوت- داوود-سلیمان- یونس- زکریا-یحیی-حضرت عیسی   

یهودیان بار دیگر دچار شرک و نافرمانی و معصیت الهی شدند و وحدت بین آنها از بین رفت. دشمنان آنها از این فرصت استفاده کرده وشهرها وزمینهای آنها را غارت کردند.در یکی از این جنگها بنی اسراییل صندوق عهد را از دست دادند.صندوق عهد، صندوقی بود که به خاطر محتویات داخل آن ( به روایتی تورات و عصای حضرت موسی و میراث دیگر پیامبران)خداوند در آن خاصیتی نهاده بود که آرامش و سکینه آنان هنگام جنگ و پیروزی آنان در جنگ می شد.اما یهود به خاطر نافرمانی از خداوند این صندوق را در یکی از جنگها از دست داد.

خداوند متعال اشموئیل را به پیامبری بنی اسراییل برگزید. وی توانست به سختی اوضاع سیاسی یهود را سامان بخشیده وبا بت پرستی مبارزه کند.یهودیان برای مبارزه با دشمنان و بازپس گیری سرزمینهایشان نزد اشموئیل رفته و از او خواستند تا پادشاهی برای آنان انتخاب کند.اشموئیل طالوت را انتخاب کرد.اما آنان گفتند"از کجا وی را بر ما پادشاهی باشدبا اینکه ما به پادشاهی سزاوارتریم و او را وسعت مال نیست.پیامبرشان به آنها گفت: همانا خداوند او را بر شما برگزید و به فزونی در علم ونیروی بدنی او را برتری دادو خدا به هرکه خواهد پادشاهی دهد که خدا وسعت بخش و داناست.بدانها گفت : نشان پادشاهی او آن است که تابوت که آرامشی از پروردگارتان و باقی مانده ای از خاندان موسی و هارون واکذارده در آن است، برای شما بیاید که که فرشتگان آن را حمل کنند.(بقره246-248)

بازگشت تابوت به بنی اسراییل:

افرادی که تابوت را برده بودند مبتلا به دردی در گردن شدند و هرجا که تابوت را می بردند مرگ و وبا ظاهر می شد. پس چون فهمیدند که همه این بلایا به خاطر تابوت است آن را روی تختی گذاردند و تخت را به دو گاو وصل کرده رها کردند.تا اینکه دو فرشته تابوت را به سوی بنی اسراییل سوق دادند.یهودیان نیز پس از مشاهده تابوت ، طالوت را به پادشاهی قبول کردند.طالوت با سپاهش به نبرد با جالوت که ظلم بسیاری به بنی اسراییل کرده بود،رفت. داوود که در میان سپاهیان طالوت بود توانست در جنگ،جالوت را باسنگی از میان بردارد.از آن پس نام داوود بر زبانها افتاد . حضرت داوود بعد از طالوت به سلطنت و نبوت رسید.خداوند متعال به آن حضرت زبور را نازل کرد که شامل اوراد مذهبی و تسبیح و تمجید پروردگار و برخی از اخبار آینده بود.  

بنای بیت المقدس:

در زمان حضرت داوود طاعون فرا گیر شد .پس آن حضرت به مردم دستور داد که در محل بیت المقدس جمعشون و دعا کنند(چون که دیده بود که فرشتگان از این مکان به آسمان بالا روند).پس از آن به روایتی مردم سر از سجده برنداشته،طاعون رفع شد.بعد از این ماجرا حضرت داوود بنای مسجدی را در آن مکان نهاد.اما حضرت داوود وفات یافت ادامه ساخت مسجد به عهده حضرت سلیمان فرزند وجانشین آن حضرت افتاد.حضرت سلیمان نیز شیاطین واجنه را جمع کرد وبع ساخت بناهای در شهر(12قلعه) و مسجد گمارد. این مسجد همان است که ماسونها آن را معبد سلیمان می نامند و ادعای آن را دارند که 72 (عدد قدرت ماسونها)نفر از بزرگان جادو و جن گیری معبدرا ساخته اند و همچنین نام خود را فراماسون(بنایان آزاد) نهاده اند به این معنا که در ساخت معبد آزاد بوده اند. درصورتی که به اذن خدا اجنه و شیاطین مسخرو در بند حضرت سلیمان بودند. فراماسونها حضرت سلیمان را نه یک پیامبر، بلکه یک پادشاه و جادو گر و جن گیر بزرگ می دانند.این ادعا درحالی است که حضرت سلیمان در زمان خود که جادو بیداد می کرد تمام ابزارآلات جادو گری را جمع ومدفون کرد.ماسونها ساخت معبدرا به یک بنا به نام هیرام نسبت می دهند وافسانه آن را این گونه بیان می کنند: هیرام افرادی را که در ساخت معبد کار میکردند را به سه گروه،استاد بنا(درجه3)،ابزار یاب(درجه2)، شاگرد(درجه1)تقسیم کرد.{بعدها این 3 درجه ارتقا یافت و اکنون 33 درجه لژهای فراماسونی را تشکیل می دهد}هیرام برای هر کدام از این درجه ها کدی قرار داده بود تا اسامی آنان فاش نشوند.مدتی بعد افرادی نزد وی رفته و از او اسامی و کد افراد مشغول به کار در معبد را خواستند اما او مقاومت کرده و اسامی را فاش نکردو در نتیجه آنها هیرام راکشته و تکه تکه کردند.اما 9(عددمقدس ماسونها) عدد از معماران پیرو هیرام به دنبال وی رفته ،قطعات بدنم اورا کنار هم می نهند وهیرام زنده  می شود .پس از این ماجرا آن افراد دستکش سفید در دست کرده به نماد اینکه در قتل هیرام نقش نداشته اند . دستکش سفید امروزه هم به عنوان نماد فراماسونی به کار می رود.  

 

 

 

 

 

لینک ثابت

مقدمه


اي مدني برقع و مکي نقاب 
سايه نشين چند بود آفتاب‏

منتظران را به لب آمد نفس 
اي ز تو فرياد، به فرياد رس‏

ملک بر آراي و جهان تازه کن 
هر دو جهان را پر از آوازه کن‏

سکه تو زن تا امرا کم زنند 
خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند

ما همه جسميم بيا جان تو باش 
ما همه موريم سليمان تو باش‏

شحنه تويي قافله تنها چراست 
قلب تو داري علم اينجا چراست‏

خلوتي پرده اسرار شو 
ما همه خفتيم تو بيدار شو

گر نظر از راه عنايت کني 
جمله مهمات کفايت کني‏

از نفست بوي وفايي ببخش 
ملک سليمان به گدايي ببخش [1] .

بيان احوال حضرت قائم عليه‏السلام، مسأله غيبت و ظهور، نظر علما و محققان و ذکر شبهات و پاسخهاي آن که بر حضرتش وارد آمده نه تنها در اين مجمل نمي‏گنجد بلکه بلکه ذکر رووس هر مطلب نيز ناممکن است. از اين رو نويسنده در بيان عناوين زير کاملا جانب اختصار را رعايت کرده است و اميد است دچار ايجاز مخل نگرديده باشد: ولادت مهدي عليه‏السلام مسلم است، القاب و عناوين، مهدي عليه‏السلام در قرآن کريم، مهدي عليه‏السلام در کتب شيعي، مهدي عليه‏السلام در کتب اهل سنت، موعود در ساير اديان، شبهات و اشکالات.

[ صفحه 65]
 

 

ولادت مهدي از مسلمات است‏
ولادت وجود مبارک امام «حجت بن الحسن المهدي را به 255 يا 256 هجري قمري دانسته‏اند. بنابراين اصل ولادت مهدي جزء مسلمات تاريخ است و در اين تاريخ بين علماء و محدثان و علماي فريقين هيچگونه اختلافي نيست. ابن خلکان مي‏نويسد:«او، در روز جمعه نيمه ماه شعبان سنه‏ي 255 هجري متولد شد. و هنگام درگذشت پدرش، پنج ساله بود. نام مادرش حمط است، و برخي آن را نرجس نيز گفته‏اند». [1] .
مسعودي مي‏گويد: امام حسن عسکري در سن 29 سالگي در عهد خلافت المعتمد عباسي در گذشت و او پدر مهدي منتظر است. [2] .
مهدي عليه‏السلام پس از شهادت پدر که در 5 سالگي او اتفاق افتاد از انظار غائب گرديد و تنها از طريق نواب خود که عبارت بودند از: ابو عمرو عثمان بن سعيد اسدي، ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد، ابوالقاسم حسين بن روح، ابوالحسن علي بن محمد سمري با پيروان خود ارتباط داشت.

[ صفحه 66]

اين غيبت تا درگذشت محمد سمري (326 ه.ق) غيبت صغري ناميده مي‏شود و پس از آن غيبت کبري آغاز مي‏گردد.
کليه محققاني که تولد حضرت مهدي را نقل کرده‏اند اشاره‏اي به وفات ايشان ندارند تنها تعدادي انگشت شمار امثال علاء الدوله سمناني و حافظ ذهبي و ابن حجر کمي گفته‏اند او پس از ولادت وفات يافت. اغلب علماي عامه نيز معتقدند که «مهدي موعود» واقعيت دارد اما در آخر الزمان متولد مي‏گردد. [3] .
 

 

القاب و عناوين‏
القاب و عناوين امام مهدي نيز از اهميت شاياني برخوردار است تا آنجا که تعداد آنها را تا يکصد و هشتاد و دو اسم نوشته‏اند. برخي از اين عناوين بدين قرار است: احمد، ابوجعفر، ابوابراهيم، ابوتراب، احسان، بقية الله، بلدالامين، بهرام، بنده‏يزدان، برهان، باسط، بقيةالانبياء، تمام، جمعه، جابر، جوار الکنس، حجت، حجةالله، حجاب، حامد، حاشر، خاتم‏الاوصياء، خسرو، خازن، خليفةالله، دابةالارض، داعي، راهنما، رب‏الارض، سبيل، شماطيل، صاحب‏الغيبه، عاقبةالدار، غايب، خليل، فرج‏المومنين، قائم، قيمه، مسيح‏الزمان، قاتل‏الکفره، کاشف‏الغطا، کلمةالحق، لسان الصدق، منصور. [1] .
 

 

مهدي در قرآن کريم‏
در قرآن کريم آنگاه که از مسائل و حوادث آينده سخن مي‏گويد و از حکومت صالحان خبر داده پيروزي حق بر باطل را اعلام مي‏دارد مفسران اين آيات را با توجه به احاديث و روايات، مربوطه به ظهور مهدي مي‏دانند.

[ صفحه 67]

برخي از آن آيات بدين قرار است:
الف: وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات، ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم... [1] .
ب: بقية الله خير لکم ان کنتم مومنين... [2] .
ج: و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين [3] .
د: و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون [4] .
 

 

مهدي در کتب شيعه‏
عالمان شيعي اعم از متقدمين و متأخرين کتب و رسالاتي متعدد پيرامون احوال مهدي عليه‏السلام، ظهور، غيبت، انتظار، نظاير آن تأليف و تصنيف کرده‏اند که به ذکر نام پاره‏اي از امهات اين کتب اشاره مي‏گردد:
اصول کافي (کتاب الحجه)، کليني‏
بحارالانوار، علامه مجلسي‏
الارشاد، شيخ مفيد بغدادي‏
فصول نصيريه، خواجه نصيرالدين طوسي‏
الغيبه، شيخ طوسي‏
اثبات الهداة، حر عاملي‏
الوجيزة في الغيبة، سيد مرتضي علم الهدي‏
الملاحم و الفتن، رضي الدين سيد ابن طاووس‏

[ صفحه 68]

الصحيفه المهدويه، شيخ فضل الله نوري‏
نويد امن و امان، شيخ لطف الله صافي گلپايگاني‏
قيام و انقلاب مهدي، از ديدگاه فلسفه تاريخ، مرتضي مطهري‏
موعودي که جهان در انتظار اوست، علي دواني‏
 

 

مهدي در کتب اهل سنت‏
شماري از کتب اهل سنت که احاديث مربوط به مهدي - و يا نامي و سخني از اين امام رفته است از اين قرار است:
مسند، احمد حنبل‏
صحيح، مسلم حجاج نيشابوري‏
صحيح، بخاري‏
مستدرک الصحيحين، حاکم نيشابوري‏
سنن، ابو داود بجستاني
سنن، ابن ماجه‏
فتوحات مکيه، محي الدين عربي‏
الرساله، محمد بن ادريس شافعي‏
شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد
المنار، شيخ محمد عبده‏
کشف الاسرار، رشيد الدين ميبدي‏
الجامع الصغير، جلال الدين سيوطي‏
مفاتيح الغيب، امام فخر رازي‏
الفصول المهمه، ابن صباغ مالکي‏
تاريخ بغداد، خطيب بغدادي‏
جامع الاصول، ابن اثير
فصل الخطاب، پارساي نجاري‏

[ صفحه 69]

نام و توصيف مهدي عليه السلام در شعر شاعران به وفور آمده است. که بيان حتي مجملي از آن جايي ديگر و فصلي ديگر مي‏طلبد.
همچنين عالمان اهل سنت نظير ابو نعيم اصفهاني، جلال الدين سيوطي، حماد بن يعقوب و ابن قيم جوزي کتبي خاص پيرامون حضرت مهدي عليه السلام نوشته‏اند که معروف همگان است.
 

 

موعود در ساير اديان‏
«سيري کوتاه در افکار و عقايد مختلف جوامع بشري چو مصر باستان، هند، چين، ايران و يونان و نگاهي گذرا به افسانه‏هاي اقوام مختلف چون: اسلاو، ژرمن، اسن‏ها و سلتها روشن و مسلم مي‏سازد که همه اين افکار و عقايد (در انتظار موعود) از منبع شريف وحي سرچشمه گرفته است و ليکن در برخي از مناطق دور دست که شعاع حقيقت کمتر تابيده است، در طول تاريخ از فروغ آن کاسته شده، فقط کلياتي از نويدهاي مهدي موعود (عج) به جاي مانده است». [1] .
 

 

و از اين قبيل است در منابع
انجيل: «کمرهاي خود را بسته، چراغهاي خود را افروخته بداريد و شما مانند کساني باشيد که انتظار آقاي خود را مي‏کشند که چه وقت از عروسي مراجعت کند...زيرا در ساعتي که گمان نمي‏بريد پسرانشان مي‏آيد» [1] .
تورات: «و نهالي از تنه يسي بيرون آمده. شاخه‏اي از ريشه‏هايش خواهد شکفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت... مسکينان را به عدالت داوري خواهد کرد و به جهت مظلومان زمين به راستي حکم خواهد کرد... جهان از معرفت خداوند

[ صفحه 70]

برخواهد شد.» [2] .
زبور: زيرا که شريران منقطع خواهد شد و اما منتظران خداوند، وارث زمين خواهد شد... و اما حليمان وارث زمين خواهند شد... و ميراث آنها خواهد بود تا ابد الاباد» [3] .
زردشتيان: «سوشيانس (نجات دهنده بزرگ) دين را به جهان رواج دهد، فقر و تنگدستي را ريشه کن سازد. ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را همفکر و هم گفتار و همکردار گرداند» [4] .
هندوان: «اين مظهر ويشنو (مظهر دهم) در انقضاي کلي يا عصر آهن بر اسب سفيدي در حاليکه شمشير برهنه‏ي درخشاني به صورت ستاره دنباله‏دار در دست دارد ظاهر مي‏شود و شريران را تماما هلاک مي‏سازد و خلقت را از نو تجديد و پاکي را از رجعت خواهد داد... اين مظهر دهم در انقضاي عالم ظهور خواهد کرد» [5] .
در اسلام نيز مهدويت ريشه قديمي دارد و اختصاص به تشيع نداشته بلکه به اقوال پيامبر اکرم بر مي‏گردد. [6] .
 

 

شبهات و اشکالات بر حضرت مهدي
شبهات و اشکالاتي که منافقان، مدعيان و معاندان بر حضرتش وارد ساخته‏اند شامل طول عمر، مدعيان امام زمان، مخالفان امام زمان، مسأله سرداب و پاره‏اي مسائل ديگر است که در اينجا به طور موجز به آنها پرداخته مي‏شود.
دراز عمري: زيست شناسان معتقدند عمر انسان حد و اندازه معيني ندارد و به

[ صفحه 71]

قول و ايزمن آلماني مرگ لازمه‏ي قوانين طبيعي نيست. و در عالم طبيعت از عمر ابد گرفته تا عمر يک لحظه‏اي همه گونه وجود دارد. طول عمر که در قرنهاي اخير مورد قبول برخي نبوده و چون رويا تلقي شده است اکنون از نظر علم اصطلاحي تا حدي تحقق يافته و به واقع نزديک شده است و يا تحقيقاتي که در باب انرژي اتمي به عمل آمده از 1940 به بعد به صورت علمي پر دامنه در آمد... روياي ديگر، يعني افزودن طول حيات، نيز با کشف داروها، ويتامينها، هورمونها و آنتي بيوتيکها تا حدي تحقق يافته است. [1] .
بنابراين طول عمر، به هيچوجه محال نيست. بلکه از نظر عقلي، و بينش ژرف علمي، و امکان تحقيقي که چندان بعيد نيست به ويژه اگر قدرت و خواست الهي را نيز بر آن بيفزاييم موضوع خاتمه يافته خواهد بود. [2] .
«دانشمندان زيست شناس پس از يک عمر مطالعه در مسائل «بيولوژي» به اين نتيجه رسيده‏اند که: جاي شگفت است که انسان مي‏ميرد، در حالي که بافتها و سلولهاي بدن او براي مدت نامحدودي قابل زندگي است! بيولوژيستها معتقدند که زندگي دليل نمي‏خواهد، مرگ دليل مي‏خواهد!» [3] .
در طول تاريخ به افراد بسياري بر مي‏خوريم که بيش از 1500 سال عمر کرده‏اند در حالي که عمر حضرت ولي عصر (عج) هنوز به 1200 سال نرسيده است!
اينک به برخي از دراز عمران تاريخ اشاره مي‏رود:
ذوالقرنين، 3000 سال‏
ضحاک (بيواسب)، 1200 سال‏
حضرت نوح، 1750 تا 2750 سال‏

[ صفحه 72]

فريدون (پسر آبتين)، 1000 سال‏
ضحاک دوم، 1000 سال‏
جمشيد پادشاه ايراني و بنيان گذار عيد نوروز، 2500
لقمان حکيم، 3500
ريان بن دومغ (پدر عزيز مصر)، 1700
دومغ (پدر ريان)، 3500 [4] .
 

 

مدعيان مهدويت‏
همان گونه که از عصر بودا تا زمان حاضر بسياري بوده‏اند که ادعاي پيغمبري و نبوت داشته‏اند بسياري نيز پيدا شده‏اند که مدعي مهدويت گرديده‏اند. في المثل از جمله کساني که مدعي پيامبري شده‏اند مسيلمه در سال نهم هجرت و از اهل يمامه بود و ادعا مي‏کرد او با پيامبر اسلام در رسالت شريک است. ديگري بيان بن سمعان بود که با ادعاي الوهيت، عده‏اي ناآگاه را به دور خود جمع کرد و نيز از اين قبيل است:
سبحاح بنت حارث (در آخر عهد پيامبر اسلام) طليحه بن خويلد اسدي (پس از رحلت حضرت رسول) محمد بن عبدالله بن مثني، عامر بن يزيد معروف به خداش، ابن منصور عجلي (معتقد به عروج حضرت علي عليه السلام بود) مغيرة بن سعيد (معاصر خلافت هشام بن عبدالملک) [1] .
به طور کلي اين موضوع چنان اهميت پيدا کرد که اعتضاد السلطنه از رجال عهد قاجاريه را بر آن داشت تا به تأليفي در اين مورد اقدام ورزد به نام المتبنيين يا طبقات المضلين و در آن کليه کساني را که ادعاي پيغمبري داشته‏اند تا عصر خود

[ صفحه 73]

جمع آوري کرده است و الحق از عهده اينکار نيز به خوبي برآمده است.
غرض از تمهيد اين مقدمه آن بود که روشن شود وقتي افرادي پيدا مي‏شوند که ادعاي پيغمبري و حتي الوهيت نمايند بي‏ترديد مدعي امام زمان بودن و منجي بشريت شدن نيز در ميان آنان يافت مي‏شود. نام برخي از مدعيان مهدويت بدين قرار است:
شريعي: نامش حسن و کنيه‏اش ابو محمد و از صحابه امام علي النقي و امام حسن عسکري عليهماالسلام بود. وي اول کسي است که چنين ادعايي نمود.
منجي خارجي مصري: وي مطلع از احکام نجومي بود و از آينده خبر مي‏داد. در سال که خروج کرد مي‏گفت مهدي موعود است و عنقريب مالک مصر خواهد شد. تعداد مريدانش 133 نفر بودند.
محمد بن تومرت: در مغرب زمين به ادعاي مهدويت خروج کرد. در برخي از تواريخ نسبت وي را چنين آورده‏اند، محمد بن عبدالله بن الرحمن بن هود بن خالد بن تمام بن عدنان بن صفوان بن سفيان بن جابر بن عطاء بن رياح بن يسار بن عباس بن محمد بن الحسن بن امير المومنين عليه السلام و الصلوة
مولدش سوس: (از اقصا بلاد مغرب) بود و در ايام جواني در عراق عرب نزد امام محمد غزالي و ابوالحسن طبراني علم آموخت و در زهد و تقوا معروف خاص و عام شد و در علوم شرعيه و اصول فقه و کلام مهارت کامل پيدا کرد.
اين بطوطه مردي مجهول النسب و الحال را نقل مي‏کند که در بلاد شام ادعاي مهدويت کرد و به پيروان خود وعده تمالک و تسخير شهرهاي شام را داد و ميان آنها تقسيم کرد، او به هر يک از مريدانش برگهايي از زيتون داد و آنان را به تسخير شهرها فرستاد و همه را به کشتن داد.
محمود: مردي عالم و منسوب به طايفه نقطوي است. در سده شش پس از هجرت از پسخان از توابع گيلان ظاهر گشت. وي تمامي شرايع و مصحف انبياء را مطابق عقيده‏ي خويش تأويل مي‏کرد و خود را مهدي موعود مي‏دانست وي گفت من

[ صفحه 74]

همانم که پيامبر اسلام بر ظهور او خبر داده است و اينک دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم منسوخ و نوبت دين محمود است و گفته‏اند:

رسيد نوبت زندان عاقبت محمود 
گذشت آن که عرب طعنه بر عجم مي‏زد

منقول است که خواجه حافظ شيرازي نيز بر کيش محمود است و چون محمود بسيار بر ساحل رود ارس گذر داشته، حافظ فرموده:

اي صباگر بگذري بر ساحل رود ارس 
بوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفس‏

بر طبق اقوال، محمود خود را در خم تيزاب کشته است.
سيد اشرف الدين ابراهيم: از سادات و عباد بود. در اواسط عمر خود سفري به خراسان کرد و در همانجا ساکن شد و بر اثر کراماتي که داشت مريداني به دور او جمع شدند و گفتند او جز مهدي آخرالزمان نيست.
سيد شرف در جنگي که سال 663 با مغولان کرد کشته شد.
امير تيمورتاش بن ابي چوبان: در عهد سلطان ابو سعيد بهادر خان ظهور کرد و چون پاره‏اي از دشمنان خود را برانداخت نخوتي در دماغش پيدا شد و با اغواي جمعي سکه و خطبه به نام خود زد و خود را مهدي آخر زمان خواند.
عباس: مردي به نام عباس از غماره که رودي است در نجد ادعاي مهدي موعود کرد. گروهي به تابعيت از او برخاستند. به دستور وي بسياري از بازارهاي فارس سوخته شد. وي در راه مراجعت از فارس به دست پيروان خود کشته شد.
سيد فلاح: مسقط الراس او واسط و از شاگردان شيخ احمد بن فهد از اکابر صوفيه اثنا عشريه بود. در سال 828 ظهور کرد و تمامي اعراب خوزستان مانند شوشتر، دزفول و هويزه را به اطاعت از خود وادار کرد. وي با آنکه برخي از اطرافيانش او را منع مي‏کردند اظهار مي‏داشت مهدي موعود است و ظهور خواهد کرد. چون ادعاي وي به گوش استادش (احمد بن فهد) رسيد به قتل او فتوي داد. هنگام اجراي حکم، او قرآن مجيد بيرون آورد و بر آن سوگند خورد و اظهار ندامت کرد.

[ صفحه 75]

تويزي: در سال هشتم از هجرت در دوران سلطان يوسف بن يعقوب مردي از طايفه متصوفه به نام تويزي در رباط ماسه ظاهر گشت و ادعاي مهدويت کرد، اما چيزي نگذشت که مردي از طايفه بني سکساک در خفا او را کشت.
مهدي مصري: در سال 1798 ميلادي مطابق با 1213 هجري که ناپلئون بناپارت در حال تصرف مصر و نواحي اطراف بود به وي خبر دادند که مهدي نامي در مصر خروج کرده و مردم را اغوا کرده و گفته است از طرف خداوند مأمور است تا کفار را از مصر بيرون کند.
ناپلئون پس از اطلاع بر اين امر فوجي را مأمور دفع او کرد. پيروان مهدي مصري در برابر توپ و تفنگ ناپلئون تاب نياورده شکست خوردند و خود او نيز مفقودالاثر گشت. [2] .
 

 

مخالفان و منکران وجود مهدي
با آنکه مسئله مهدي منتظر چنان در ميان دانشمندان اهل سنت شهرت داشته، و موضوع به قدري مسلم بوده است که نمي‏بايد جاي ترديد براي کسي باقي گذارد. مع الوصف جاي بسي تعجب و مايه کمال تأسف است که موضوع به اين روشني را برخي از متعصبان آنها مخدوش نموده‏اند و کساني مانند احمد امين و المهدي و المهدويه في الاسلام، و سعد محمد حسن در المهدويه في الاسلام، و فريد وجدي در دائر المعارف خود مسلم وطنطاوي در تفسير الجواهر، و محمد عبدالله عنان در مواقف حماسمه، و غير اينان، پس از گذشت چهارده قرن از اين واقعيت، تمام مطالب کتابهاي خود را ناديده گرفته، و مسئله مهدي را افسانه‏اي پنداشته‏اند که فقط شيعه معتقد به آن است!» [1]  اينک به گروهي ديگر از اين مخالفان مي‏پردازيم.
ابن حزم اندلسي: (متوفي 456 ه) وي از نخستين کساني است که در اين راه

[ صفحه 76]

پيشقدم است و در کتاب خود بنام الفصل تهمتهايي زده است که خود منشاء انحراف عقايد ديگران به ويژه معاصران اهل سنت شده است.
همچنين در تأليف ديگر خود به نام جمهرة انساب القريش صفحه 61 با گستاخي مي‏نويسد: حسن عسکري آخرين امام رافضيان است و او اولاد نداشت!
خطيب بغدادي: (463) در تاريخ بغداد (ج 7 ص 366) مي‏گويد ابو محمد الحسن بن علي و ديگر ذکر از نام فرزند ايشان نمي‏آورد.
ابوالفرج جوزي: (597) نيز در تأليف خود موسوم به المنتظم به فرزند امام حسن عسگري عليه السلام اشاره‏اي ندارد.
ابن کثير شامي: (774) در تاريخ خود البداية و النهايه (ج 11) حتي نامي از امام حسن عسگري عليه السلام نمي‏برد.
ابن خلدون: (808) مولف اثر معروف مقدمه، وي به طور کلي منکر همه احاديث مربوط به مهدي عليه السلام در تمامي منابع معتبر و صحيح اهل سنت است و با استدلالهاي واهي آنها را مورد انتقاد قرار مي‏دهد. البته گفتار او در اين مورد با مهدي فاطمي سردودمان سلاطين فاطمي مصر که خود بدانها منتسب بوده خلط شده و مبهم به نظر مي‏رسد زيرا در جايي ديگر عقيده دارد که شخصي به نام مهدي از اهل بيت قيام خواهد کرد.
علاءالدوله سمناني: به نقل از جامي در شواهد النبوة مي‏گويد: محمد بن الحسن العسکري متولد شد و به مقام قطبيت رسيد و سپس وفات يافت. [2] .
ابن حجر هيثمي (مکي) در صواعق محرقه آنجا که از امام زمان نام مي‏برد.
مي‏گويد وي در مدينه پنهان شد و از نظرها غائب گرديد و معلوم نشد کجا رفت!
کار رسوايي اين عده معدود که شايد از انگشتان دست تجاوز نمي‏کنند به آنجا رسيد که محدث بزرگ ملاعلي قاري از علماي ايشان کتابي به نام الرد علي من حکم و

[ صفحه 77]

قضي بان المهدي الموعود جاء و مضي تأليف کرد. [3] .
شبهات ديگر: با آنکه در مسلم بودن وجود مبارک حضرت مهدي اختلافي نيست و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به ظهور شخصي که هم نام اوست در آخرالزمان تصريح کرده است. معهذا هنوز پاره‏اي نسبت به برخي از جزئيات مردد و مشکوکند. في المثل در قول ضعيفي که از سنت نقل شد. مهدي عليه السلام را همان عيسي عليه السلام مي‏دانند و به اين حديث استناد مي‏ورزند که: لامهدي الا عيسي بن مريم.
ابن حجر بنا به روايتي که ترمذي در سنن خود روايت کرده حضرت مهدي عليه السلام را از فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام مي‏دانند.
برخي به خلاف گفته پيامبر حضرت مهدي را همنام پدر پيامبر اکرم عليه السلام مي‏دانند يعني عبدالله.
برخي فرق در گذشته که امروز ديگر اثري از آنها نيست در شخص حضرت مهدي عليه السلام شک کرده‏اند چنانکه فرقه‏اي از کيسانيه مي‏گفتند محمد بن حنفيه، مهدي عليه السلام است و فرقه‏اي پسر او ابو هاشم عبدالله را.
برخي از اصحاب مغيرة بن سعيد معتقد بودند او زنده است و در کوهي که در نزديکي مکه است و علميه ناميده مي‏شود منتظر خروج است.
فرقه ناووسيه، که منکر فوت حضرت صادق شده و ايشان را مهدي موعود مي‏دانستند.
اسماعيليه خالصه، پسر امام صادق عليه السلام يعني اسماعيل را مهدي عليه السلام دانسته و معتقد بودند زنده است.
واقفيه، که حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را مهدي عليه السلام مي‏دانستند.
محمديه، که پسر امام حضرت علي النقي عليه السلام يعني محمد را امام قائم مي‏دانستند.
عسگريه، که امام حسن عسگري عليه السلام را غايب قائم مي‏دانستند. [4] .

[ صفحه 78]

 

مسأله سرداب‏
از طعن‏هايي که مستقيما بر شيعه و غيرمستقيم بر مهدي عليه السلام وارد شده موضوع سرداب است که گفته شده امام زمان در آنجا غائب شده و از همانجا ظهور مي‏کند، و مسائلي نظير آن مانند گفتار ابن خلدون در مقدمه، که در بحث از اثنا عشريه مي‏نويسد شيعيان عقيده دارند که امام دوازدهم ايشان يعني محمد بن الحسن العسکري که او را مهدي مي‏خوانند وارد سرداب خانه خود در رحله! و هنگامي که مادرش بازداشت شد! همانجا غائب گرديد! و تاکنون منتظر او هستند.
هر شب بعد از نماز مغرب اسبي را آورده جلو سرداب مزبور مي‏ايستن، و او را به نامش صدا مي‏زنند و از وي مي‏خواهند که خروج کند. ابن بطوطه در رحله‏اش محل سرداب را در رحله و قرماني در اخبارالدول، در بغداد مي‏دانند، اما عالمان شيعي نظير اميني در الغدير و سيد محمد سعيد (هندي) در الامام الثاني عشر مي‏گويند داستان سرداب زشت‏ترين و نارواترين تهمتي است که به شيعيان زده شده است. در اين مورد بايد گفت آن قسمت از خانه امام عسگري که حضرت مهدي را پس از وفات پدرش در آنجا ديده‏اند و الناصر لدين الله خليفه عباسي نيز آن را تعمير نمود براي شيعيان قابل احترام است و اگر اين قسمت حالت سرداب مانندي داشته خود سرداب براي شيعيان امتيازي ندارد بلکه به جهت بخشي از خانه‏اي است که متعلق به امام حسن عسکري عليه السلام است. [1]  سخن را با بياني از امام باقر عليه السلام به اتمام مي‏رسانيم: «شنيديم ابوجعفر امام باقر عليه‏السلام مي‏فرمود: هر پرچمي که پيش از قيام قائم برافراشته شود صاحبش طاغوت است.» [2] .
 

لینک ثابت

سرغيبت
پيش از آنکه فوائد و مصالح غيبت حضرت صاحب الزمان - أرواح العالمين له الفداء - سخن به ميان آوريم، بايد در نظر بگيريم که تا کنون علوم و دانشهائي که بشر از راه‏هاي عادي تحصيل کرده به کشف تمام اسرار خلقت موجودات اين عالم موفق نشده و اگر علم، هزارها بلکه ميليونها سال ديگر هم جلو برود هنوز معلومات او در برابر مجهولاتش بسيار مختصر و ناچيز است و به گفته يکي از دانشمندان بزرگ، مثل «لاشي‏ء» است در مقابل بي نهايت و اين در صورتي است که ما علم تمام انسانها را به حساب آوريم. و اما اگر علم يک عالم، و دانش يک دانشمند را بخواهيم در نظر بگيريم اصلا قياس آن با اسرار و رازهاي کشف نشده خنده آور و نشانه جهل و ناداني است. جائي که حضرت مولي امير المؤمنين (ع) مي‏گويد:
«سبحانک ما أعظم ما نري من خلقک و ما أصغر عظيمها في جنب ما غاب عنا من قدرتک»
«منزهي تو، بزرگ است آنچه را ما از آفرينش تو مي‏بينيم و چه کوچک است آن در جنب آنچه از قدرت تو از ماپنهان است».
حال ديگران معلوم است.
بنابر اين کسي نمي‏تواند نسبت به وجود يکي از پديدهاي اين جهان بزرگ به علت عدم کشف سر پيدايش و آفرينش آن اعتراض کند و يا پاره‏اي از نظامات و قوانين عالم تکوين را بي فايده وبي مصلحت بداند. هيچ کس هم نمي‏تواند بطور يقين ادعا کند که در کوچک‏ترين پديده و حوادث جهان، سري و نکته‏اي نهفته نيست همچنانکه کسي نمي‏تواند ادعا کند که به تمام اسرار عالم واقف و آگاه است. فلاسفه و حکما و دانشمندان قديم و جديد همه اين درک را براي خود افتخار دانسته و گفته‏اند.

هرگزدل من زعلم محروم نشد 
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد

هفتاد و دو سال جهد کردم شب و روز 
معلومم شد که هيچ معلوم نشد

به جائي رسيده دانش من 
که بدانم هنوز نادانم

و شاعر دانشمند و حکيم عرب گويد:

ماللتراب و للعلوم وانما 
يسعي ليعلم انه لايعلم

معروف است: زني از بزرگمهر - حکيم مشهور ايراني - مسأله‏اي پرسيد؛ حيکم در پاسخش گفت: نمي‏دانم.
زن گفت: اي حکيم، شاه به تو حقوق و ماهيانه مي‏دهد که با سر انگشت علم و حکمت خويش، گروه از مشکلات مردم بگشائي، شرم نمي‏داري که در جواب مسأله من به جهل و ناداني خود اقرار مي‏کني؟
حکيم گفت: آنچه را شاه به من مي‏هد در برابر معلومات و دانائيهائي است که دارم ولي اگر بخواهد در مقابل مجهولات و نادانسته‏هاي من عطا کند هرگاه تمام زر و سيم دنيا را به من بدهد کم داده است.
پس بشر بايد در راه کشف مجهولات و درک اسرار، همواره کوشا باشد و اگر در يک جا کنجکاوي و تجسسات او در راه کشف سري به جائي منتهي نشد، آن را دليل بر عدم آن نگيرد.
همانطور که وقتي چشمهاي او مسلح به تلسکوپهاي قوي ميکروسکپهاي ذره بين نبود، حق نداشت منکر وجود موجودات ذره بيني و ميليونها کرات غير مکشوف آسماني شود.
همانطور که حيواناتي که همه رنگها را نمي‏بينند يا همه را به يک رنگ مي‏بينند نمي‏تواند رنگهائي را که انسان با جلوه‏هاي گوناگون مي‏شناسد انکار نمايند. همانطور که صداها و امواج صوتي تحت سمعي و امواج فوق سمعي راکسي نمي‏تواند انکار کند.
اين قاعده که بيان شد در عالم تکوين و در عالم تشريع هر دو جاري است. در عالم تشريع، مواردي داريم که هنوز عقل ما به فلسفه آن بخصوص راه نيافته و تشريع با تکوين مطابق شده همانطور که در علم تکوين، در اين موارد حق اعتراض نداشتيم، در عالم تشريع هم حق ايراد و اعتراض نداريم.
بله اگر در هر يک از اين دو ناحيه (تشريع و تکوين) به موردي بر خورديم که عقل صحيح و برهان درست ما را به عدم مصلحت و شر آن راهنمائي کرد مي‏توانيم ناراحت شويم؛ ولي تا حال چنين موردي در عالم تکوين و تشريع پيدا نشده و بعد هم هرگز پيدا نخواهد شد.
بعد از اين مقدمه مي‏گوئيم: ما در ايمان به غيبت حضرت امام زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - به هيج وجه محتاج به دانستن سر آن نيستيم و اگر فرضاً نتوانستيم به هيچيک از اسرار آن برسيم، در ايمان به آن جازم، و آن را بطور قطع باور داريم و اجمالاً مي‏دانيم که مصالح و فوايد بزرگي در اين غيبت است امام ميان دانستن و ندانستن ما، با واقع شدن و واقع نشدن آن هيج رابطه‏اي نيست چنانچه اگر ما اصل غيبت را هم نشناسيم به واقعيت آن صدمه‏اي وارد نمي شود.
غيبت آن حضرت امري است واقع شده و معتبرترين احاديث از آن خبر داده و جمع بسياري ار بزرگان در اين مدت به درک حضور مقدس آن حضرت نايل شده‏اند، پس ميان اين مطلب بعني ندانستن سر غيبت و صحت امکان وقوع آن هيج ارتباطي اصلا و قطعاً و جود ندارد مي‏توانيم بگوئيم ما سر غيبت آن حضرت را نمي‏دانيم و مع ذلک به غيبت آن بزگوار ايمان داريم. مثل اينکه فايده بسياري از چيزها را نمي‏دانيم ولي به وجود و هستي آنها عالم و داناييم.

سخني در فوائد غيبت
بايد دانست که پرسش از سر غيبت در زمان ما آغاز نشده و اختصاص به اين عصر ندارد. از زماني که غيبت آن حضرت شروع شد و بلکه پيش از آن زمان و پيش از ولادت آن حضرت، از وقتي که پيغمبر و امامان - صلوات الله عليهم أجمعين - از غيبت حضرت مهدي (ع) خبر دادند اين سؤالات مطرح شده:
چرا غيبت مي‏نمايد؟و فايده غيبت چيست؟
و در زمان غيبت به چه نحو و چگونه از وجود شريف آن حضرت منتفع مي‏گردند؟
در جواب اين پرسشها، راهنمايان بزرگ ما که به ظهور حضرت مهدي موعود - عجل الله تعالي فرجه - بشارت داده‏اند، پاسخ هائي فرموده‏اند که خلاصه بعضي از آن پاسخها اين است.
1 - علت عمده و سر بزرگ و حقيقي غيبت معلوم نخواهد شد مگر بعد از ظهور آن حضرت همانطور که حکمت کارهاي خضر در موقعي که موسي - عليه‏السلام - با او مصاحب داشت، معلوم نشد مگر در وقت مفارقت آنها.
همانطور که فايده و ثمره خلقت هر موجودي اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتن ماهها و سالها ظاهر شده و مي‏شود.
2 - حکمتها و اسرار معلومي در اين غيبت است که از آن جمله امتحان بندگان است زيرا به واسطه غيبت، مخصوصاً اگر سر آن نا معلوم باشد مرتبه ايمان و تسليم افراد در برابر تقدير الهي ظاهر مي‏شود و قوت تدين و تصديق آنان معلوم و آشکار مي‏گردد. همچنين در زمان غيبت به واسطه حوادث و فتنه هائي که روي مي‏دهد، شديدترين امتحانات از مردم به عمل مي‏آيد که شرح آن در اينجا ميسر نيست.
و از جمله آن اسرار اين است که در دوره غيبت، ملل جهان به تدريج براي ظهور آن مصلح حقيقي و سامان دهنده وضع بشر، آمادگي علمي و اخلاقي و عملي پيدا کنند؛ زيرا ظهور آن حضرت مانند ظهور انبياء و ساير حجج نيست که مبتني بر اسباب و علل عادي و ظاهري باشد بلکه روش آن سرور در رهبري جهانيان مبني بر حقايق و حکم به واقعيات و ترک تقيه، شدت در امر به معروف و نهي از منکر و مؤاخذه سخت از عمال و ارباب مناصب و رسيدگي با کارهاي آنها است که انجام اين امور نياز به تکامل علوم و معارف و ترقي و رشد فکري و اخلاقي بشر دارد بطوري که استعداد عالم گير شدن تعاليم اسلام و جهاني شدن حکومت احکام قرآن فراهم باشد.
در خاتمه لازم است توجه خوانندگان محترم را به کتاب‏هاي بسيار پر ارزشي که در موضوع غيبت تأليف شده مانند کتاب «غيبت نعماني»، «غيبت شيخ طوسي» و «کمال الدين و تمام النعمه» جلب کنم؛ زيرا مطالعه اين کتابها براي درک قسمتي از اسرار غيبت بسيار مفيد و سودمند است.

حکمت و فلسفه غيبت
بيشتر مردم گمان مي‏کنند حقايق اشيا را شناخته و آنچه را ديده و شنيده و پوشيده و چشيده و لمس کرده‏اند به حقيقتش رسيده‏اند و شايد و پوشيده و چشيده و لمس کرده‏اند به حقيقتش رسيده‏اند و شايد کمترين توجه و عنايتي به مجهولات خود نداشته باشند.
آن کشاورز و باغ داري که در صحرا و باغ به کشاورزي و باغ داري مشغول است، تصور مي‏کند هيچ چيز از اشيائي که با آنها سروکار دارد از زمين و خاک و خاشاک و آب و هسته و ريشه و ساقه و شاخ و برگ و شکوفه و ميوه و دانه و سنگ و آفات نباتي بر او مجهول نيست. کارگر معدن، چوپان گوسفند چران، دامدار و همه تصور مي‏کنند دست کم چيزهاي زير نظر خود را شناخته‏اند.
افرادي که کم و بيش درس خوانده‏اند نيز گرفتار همين اشتباه شده و خود را عالم به حقايق اشياء مي‏شمارند.
مهندس برق، معدن، کشاورزي، پزشک متخصص در رشته پوست، اعصاب، خون، استخوان مغز، جهاز هاضمه و...، رياضي دان، ستاره شناس، روانشناس، زيست شناس و فيزيک دان، استاد شيمي و ديگران مي‏خواهند همه پديده هائي را که با کار و شغل و تخصص آنان ارتباط دارد تعريف کنند و بشناسانند اما متأسفانه از شناساندن حقيقت آنها عاجز و هر چه متبحر باشند جز خواص و آثار و ضواهر اشياء حقيقتي را نشان نمي‏دهند و هر چه دانشمندتر شوند به اشکال و دشواري و کوتاهي تعريفات (به اصطلاح) حقيقي داناتر مي‏شوند.
جهان يک سلسله الغاز و رشته بسيار طولاني و درازي است که انتهاء و ابتداي آن بر بشر مجهول است و در هر حلقه از حلقه‏هاي اين زنجير آنقدر معماها و الغاز نهفته است که تصور دور نماي آن بشر را غرق در تعجب و تحير مي‏نمايد.
«ليدي استور» مي‏گويد: اگر هر انساني سخن نگويد مگر از آنچه حقيقتش را شناخته است، سکوت و خاموشي عميق بر سراسر جهان حکومت خواهد يافت [1] .
«وارين ويفر» نايب رئيس مؤسسه روکفلر مي‏گويد: آيا علم در ميدان نبرد با جهل و ناداني پيروز مي‏شود؟ در حالي که علم به هر پرسشي که پاسخ مي‏دهد گرفتار پرسشهاي بيشتر مي‏شود و هر چه در راه کشف مجهولات جلوتر مي‏رود ظلمات جهل را طولاني‏تر مي‏بيند. علم بشر دائما در ازدياد است اما اين احساس که تقدم نمي‏يابد به حال خود باقي است. زيرا روز به روز حجم چيزهائي که ادراک مي‏کنيم و آنها را نمي‏فهميم و نمي‏شناسيم ضخيم‏تر مي‏گردد. [2] .
آري بشري که توانسته است بر اساس علوم آزمايشي و حسي، برق، بخار، آهن، آب، خاک، هوا و اتم را مسخر کند و به سوي کرات آسمان دست تصرف دراز نمايد وعناصر را از هم بشکافد، اين همه وسايل صناعي مانند تلفن، تلگراف، راديو و تلويزيون و... کارخانجات صنايع اوتحويل داده هنوز هم که هنوز است از فهم و در ک اين حقايقي که شب و روز با آنها دست و پنجه نرم مي‏کند عاجز و ناتوان است.
نه حقيقت برق، نه حقيقت خاک، نه حقيقت آب، نه حقيقت عناصر، و نه اشجار و معادن و نه سلول و هورمون و اتم و الکترون و نه... و نه... را شناخته جز ظواهر و خواصي چند، چيزي کشف نکرده و تمامي اين اشياء براي او هنوز هم معما است.
به گفته يکي از متفکرين، آن کساني که انسان را حيوان ناطق، و اسب را حيوان صاهل تعريف مي‏کنند در حالي که اين تعريف را مي‏نمايند و غرور علمي، باد به دماغ آنها انداخته، گمان مي‏کنند حقيقت انسان و اسب را شناخته‏اند. ولي و قتي از مرکب اين غرور پياده شوند، مي‏فهمند نه خود به حقيقت انسان و حيوان رسيده‏اند و نه با اين تعريف کسي را به حقيقت انسان و حيوان آشنا کرده‏اند وبهتر اين است که اين تعريفات را به قصد شناساندن حقيقت اشياء نگويند.
بشر از شناخت نزديک‏ترين چيزها به خودش هم عاجز است زيرا از جانش به او چيزي نزديک‏تر نيست آيا حيات خود را شناخته؟ و آيا مي‏تواند حقيقت روح و حيات را توصيف کند؟
آيا به حقيقت يک سلسله امور و جداني خودش معرفت دارد؟ آيا عشق و حب، لذت وصل، ذوق و شجاعت و ساير وجدانيات را شناخته است؟
اما با اين همه دشواريها و مجهولات، آيا بشر مي‏تواند وجود اين حقايق را به علت نارسائي فهم خودش به درک حقيقت آنها منکر شود؟ يا مي‏تواند هزارها ميليارد و بيشتر مخلوقات و عجائب و غرائب و اشيائي را که حتي وجود آنها بر او مجهول است انکار نمايد؟
آيا مي‏تواند اسرار و خواص و فوايد و معاني کلمات اين کتاب قطور آفرينش را منکر شود؟
آيا مي‏تواند بگويد چون من چيزي را نديده‏ام آن چيز نيست و چون سر و فايده چيزي را کشف نکرده‏ام آن چيز بي فايده و بي سرّ است، حاشا و کلا. هرگز بشر هر چه هم عالم و دانشمند باشد چنين ادعائي را نخواهد کرد بلکه هر چه علمش بيشتر باشد از اينگونه دعاوي بيتشر خود را تبرئه مي‏کند.
صاعقه که هزارها سال مورد خشم و سبب ترس و بيم بشر بود، در آن اعصاري که علم به خواص و منافع آن پي نبرده بود و به آيات قدرت خدا و معجزات آفرينش که در اين قوه رهيبه پنهان است و تأثير آن در زندگي نبات و حيوان آگاه نشده بود، آيا اين خواص و منافع را نداشت و يکي از نعمتهاي بزرگ خداوند متعال نبود؟و آنهائي که آن را فقط مظهري از مظاهر نعمت و عذاب مي‏شمردند اشتباه نمي‏کردند؟
عالم و دانشمند ساختمان جهان را بر اساس منطق و نظام صحيح مي‏داند و اين ظواهر را گنجينه حقايق مي‏شناسد وعالم را مدرسه‏اي مي‏بيند که بايد در آن حکمت و علم بياموزد و از بحث در خواص، لوازم و آثار اجزاي اين عالم لذت مي‏برد و همين الغاز و معميات برايش لذت بخش است و تحير او که نتيجه يک عمر تحصيل و کاوش است، بهترين لذائذ زندگي دانشمندانه او است که هيچ لذتي با آن برابر نمي‏شود.
او جهان را مانند يک مسأله پيچيده رياضي و هندسي مي‏بيند که در ظاهر، حل آن آسان است ولي وقتي وارد مي‏شود هر چه جلوتر مي‏رود غموضت و دشواري و پيچيدگي آن را بيشتر مي‏فهمد. اين منظره براي شخص متفکر و فيلسوف بسيار نشاط بخش است و مي‏خواهد که حيرت بر حيرتش افزوده شود و به جائي برسد که ببيند عقل او مسلح به سلاحي که بتواند به جنگ تمام اين مجهولات برود نيست و اين آيه قرآن مجيد را به معرفت و بصيرت تلاوت کند:
«ولو أن ما في الارض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفذت کلمات الله» [3] .
«اگر هر درخت قلم بشود و آب دريا به اضافه هفت درياي ديگر مرکب گردد باز نگارش کلمات خداوند تمام نگردد».
و بخواند:

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر 
ما هم چنان در اول وصف تو مانده‏ايم‏

مع ذلک در تمام کاوشهاي علمي و بررسي‏ها انسان به نظم و حکمت، منطق و غرض و اراده و قدرت و عمل آفريننده اين جهان آشنا مي‏شود و مي‏فهمد که در اين عالم بي نظمي نيست و هيچ پديده‏اي را نمي‏توان بي فايده و بيهوده شمرد.
اين مختصر شبح و دريچه‏اي است از عجز بشر و چگونگي درک، فهم و شناخت و در عين حال قدرت عجيب عقل و خرد او
با اين وصف اگر از درک فلسفه‏اي از فلسفه‏هاي پديده‏هاي عالم تکوين يا تشريع در مانده و نتوانست آن را توجيه و تفسير کند، يا تعبيرات و الفاظش را در تعريف آن کوتاه ديد، نمي‏تواند منکر فايده آن شود.
مثال عالم معاني و حقائق، با علوم و معلومات بشر، مثال الفاظ است با معاني و مسائل؛ عالم الفاظ و لغات هرچه دامنه دار و سيع باشد قطعاً تمام معاني را شامل نيست زيرا لغات، الفاظ و کلمات، محدودو متناهي است و معاني و اشياء نامتناهي است و محدود و متناهي، نامحدود و نامتناهي را فرا نخواهد گرفت.
کامل‏ترين و وافي‏ترين بياني که اين حقيقت را بيان کرده قرآن مجيد است که در يک آيه مي‏فرمايد:
«قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً» [4] .
«اي پيامبر، بگو اگر دريا براي نوشتن کلمات پرورگار من مرکب شود، قبل از آنکه کلمات الهي تمام شود دريا خشک خواهد شد هرچند دريائي ديگر ضميمه آن کنند».
قرآن مجيد چهارده قرن پيش در اين آيه که هر روز اعجاز و قدرت علمي آن ظاهرتر مي‏شود با فصيح‏ترين بيان، عظمت و کثرت بي نهايت مخلوفات عالم کون را اعلام کرد و احاديث و اخبار اهل بيت نبوت (ع) هم اين حقيقت را تشريح و روشن ساخت مثلا در آن عصري که بشر تعداد کمي از ستارگان را بيشتر نمي‏شناخت در مقام مبالغه در بيان کثرت چيزي، آن را به عدد قطرات باران و ريگ بيابان و ستارگان آسمان قياس مي‏کردند.
از حضرت صادق (ع) روايت است که در مقام بيان قصور فهم بشر از درک حقايق مي‏فرمايد:
«يا ابن آدم لو أکل قلبک طائر لم يشبعه و بصرک لو وضع عليه خرت ابرة لغطاة تريد أن تعرف بها ملکوت السموات و الارض» [5] .
پس از اين مقدمه، به کساني که سر غيبت را مي‏جويند و علت و فلسفه استتار آن حضرت را مي‏طلبند مي‏گوئيم.
بپرسيد و کاوش و دقت کنيد و تحقيق و تجسس نمائيد، ما به جستن و پرسيدن شما هيج اعتراضي نداريم. سؤال کنيد و بجوئيد، زيرا اگر به علت اصلي غيبت و واقع اين سر دست پيدا نکنيد، بسا که به حواشي و حکمتهائي از آن آگاه شويد و بسا که اين جستجو و کاوش شما را به يک سلسله دانستنيها رهبري نمايد؛ ولي اگر غرض شما از اين سوال و جستجو اشکال و اعتراض باشد و مي‏خواهيد نرسيدن خود را به علت غيبت و عجز درک خودتان را از فهم آن، دليل نبودن آن بگيريد از راه راست و خردپسند دور افتاده‏ايد و نمي‏توانيد جائي را خراب و ايمان و عقيده‏اي را متزلزل سازيد.
هرگز نيافتن، دليل نبودن نمي‏شود آيا مجهولات شما همين يک موضوع است؟
آيا در برابر تمام استفها مهائي که بشر نسبت به اجزاي اين عالم و ظاهر و باطن آن دارد جواب پيدا کرده‏ايد؟
آيا چون سر آنها بر شما مجهول است آن را بي فايده مي‏دانيد؟
و آيا ميزان وجود فايده و عدم آن، همان فهم بنده و شما است؟
يا آنکه نرسيدن خود را به اينگونه علل و حکمتها دليل بر ناتواني فکر و استعداد خود مي‏شماريد؟
و معتقد هستيد که اگر عقل و خرد شما به سلاحهاي ديگر مسلح بود وغير از اين وسايل ارتباط با خارج، وسايل وسيع‏تر ديگر داشتيد حتماً به اسرار و خواص مسائل بسيار ديگر از اين عالم آگاه مي‏شديد؟اگر به اين سؤالات، يک دانشمند متفکر و آزموده پاسخ دهد يقيناً به قصور خود اعتراف مي‏کند و با ملاحظه مجهولاتي که هر روز معلوم مي‏شود هيچ ندانستن را دليل نبودن نمي‏گيرد و در همه چيز اين جهان معتقد به اسرار و شگفتيهاي بي شمار خواهد بود.
پس اين قدر دنبال فلسفه غيبت و پرسش از آن نباشيد غيبت امري حاصل شده و واقع شده است. سر غيبت دانسته شود يا نشود غيبت واقع شده است و ندانستن شما هيچگاه بر هان نفي ورد آن نيست.
پس آنچه بگوييم راجع به اسرار غيبت، بيشتر مربوط به فوايد و آثار آن است، والا علت اصلي آن بر ما مجهول است.
و اين است معناي احاديث شريفه‏اي که در آنها تصريح شده به اينکه سر غيبت آشکار نشود مگر بعد از ظهور. چنانچه سر آفرينش درختها ظاهر نمي‏شود مگر بعد از ظهور ثمره و ميوه، و حکمت باران آشکار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرم شدن باغها و بوستانها و مزارع.
صدوق در کتاب کمال الدين و کتاب علل الشرايع به سند خود از عبدالله بن فضل هاشمي روايت کرده است که گفت: شنيدم حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود: البته براي صاحب اين امر غيبتي است که چاره‏اي از آن نيست، در آن هر باطل جو، به ريب و شک مي‏افتد.
عرض کردم: چرا؟ فدايت شوم.
فرمود: براي امري که به ما اذن در فاش کردن آن داده نشده است.
گفتم: پس وجه حکمت در غيبت او چيست؟
فرمود: وجه حکمتي که در غيبت حجتهاي خدا پيش از آن حضرت بود.
به درستي که وجه حکمت غيبت کشف نمي‏شود مگر بعد از ظهور او چنانچه وجه حکمت کارهاي (حضرت خضر) از سوراخ کردن کشتي، کشتن غلام و به پاداشتن ديوار، از براي حضرت موسي - عليه‏السلام - کشف نشد مگر در هنگام مفارقت آنها از يکديگر.
اي پسر فضل اين «غيبت» امري است از امر خدا تعالي و سري است از سر خدا و غيبي است از علوم غيبي خدا. و پس از آنکه ما دانستيم خداوند حکيم است، گواهي داده‏ايم به اينکه کار و گفتارهاي او همه موافق حکمت است هر چند وجه آن بر ما روشن نشده باشد. [6] .
مع ذلک ما برخي از فوائد و منافع و اموري را که ارتباط با غيبت آن حضرت دارد و استناد غيبت به آن امور عقلاً و عرفاً صحيح است، بطوري که از اخبار و کلمات دانشمندان و متفکرين اسلام استفاده مي‏شود در ضمن چند بحث آينده مورد بررسي و توضيح قرار مي‏دهيم ان شاء الله تعالي.

بيم از کشته شدن
«و أوحينا الي ام موسي أن أرضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لا تخافي و لا تحزني انا رادوه اليک وجاعلوه من المرسلين». [1] .
و ما به مادر موسي وحي کرديم که طفلت را شير بده و چون ترسان شدي او را به دريا افکن و هرگز بر او مترس و محزون مباش که ما او را به تو بر مي‏گردانيم و او را پيامبر قرار مي‏دهيم.
«ففررت منکم لما خفتکم فوهب لي ربي حکما و جعلني من المرسلين». [2] .
آنگاه که از ترس شما گريختم، خداي من، مرا علم و حکمت عطا فرمود و از پيامبران خود قرار داد.
کليني و شيخ طوسي قدس سرهما در کتاب «کافي» و «غيبت» به سند خود از زراره روايت کرده‏اند که گفت: شنيدم حضرت صادق (ع) فرمود:
براي قائم (ع) پيش از آنکه، قيام فرمايد غيبتي است، عرض کردم: براي چه؟
فرمود: براي آنکه از کشته شدن بيم دارد.
چنانچه از اين حديث و بعضي احاديث ديگر استفاده مي‏شود، يکي از موجبات غيبت، خوف قتل و بيم از کشته شدن است که هم با حدوث غيبت و هم با بقاء آن ارتباط دارد.
اما اينکه بيم از قتل و نداشتن تأمين جاني، سبب غيبت شده باشد از مراجعه به کتابهاي مورد اعتماد و تواريخ و احاديث معلوم مي‏شود. زيرا بني عباس به ملاحظه آنکه شنيده بودند و مي‏دانستند در خاندان پيغمبر و از فرزندان علي و فاطمه (ع) شخصيتي پيدا خواهد شد که حکومت جباران و مستبدان به دست او بر چيده مي‏شود و آن کس فرزند حضرت امام حسن عسکري (ع) است، در مقام کشتن او بر آمدند و همانطور که فرعون نسبت به حضرت موسي (ع) رفتار کرد براي آنکه از ولادت آن حضرت مطلع شوند نخست جاسوسان و کار آگاهان گماشتند؛ و بعد هم خواستند شخص او را بيابند و دستگير سازند. ولي خدا آن حضرت را حفظ کرد و دشمنان او را نا اميد ساخت. و بر حسب ظاهر نيز جنگهاي داخلي بزرگ و ابتلاي بني عباس به شورش و انقلاب «صاحب الزنج» آنها را از تعقيب اين موضوع باز داشت و چنانچه از درب منبت صفه - سرداب مقدس - که از آثار گرانبهاي باستاني و يادگار عهدالناصر لدين الله - خليفه بزرگ و دانشمند بني عباس است - معلوم مي‏شود اين خليفه مؤمن به وجود ولايت و غيبت آن حضرت بوده و از حکايت «اسعميل هر قلي» که در «کشف الغمه» به، نقل صحيح و قطع آور رويات شده استفاده مي
‏شود که المستنصر بالله خليفه و باني مدرسه المستنصريه بغداد نيز به آن حضرت ايمان داشته و با اعطاي هزار دينار به اسمعيل مي‏خواست به آستان امام عرض ارادت و ادبي بنمايد و چون اسمعيل به دستور امام از قبول آن خودداري کرد، خليفه از شدت ناراحتي و تأثر گريست.
حاصل اينکه حدوث غيبت با خوف از قتل ارتباط داشته و دستگاه حکومتي عصر ولادت آن حضرت از اين لحاظ ناراحت و در انديشه بوده و ولادت و وجود امام (ع) را به عنوان يک خطر جدي براي خود تلقي مي‏کرده شکي نيست. و اگر مي‏توانستند بي درنگ آن حضرت را شهيد مي‏کردند لذا ولادت امام از آنان پنهان ماند چنانچه ولادت موسي - عليه‏السلام - از فرعونيان مخفي شد پس از ولادت نيز شخص آن حضرت از انظار آنان مخفي گشت و هر چه جهد کردند او را نيافتند.
اما بيان ارتباط بقاي غيبت با خوف از قتل اين است که اگر چه خداوند متعال، قادر و توانا است که در هر زمان و هر ساعت آن حضرت را ظاهر و بطور قهر و غلبه بر تمام ملل و حکومتها پيش از فراهم شدن اسباب، غالب سازد ولي چون جريان اين جهات را خداوند بر مجاري اسباب و مسببات قرار داده، تا اسباب چنان ظهوري فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات ظاهر شود از خطر قتل مصون نخواهد ماند.
چنانچه پيغمبر اکرم (ص) اگر در آغاز بعثت دست به کار جهاد و دفاع مي‏شد بي موقع و نابهنگام بود ولي وقتي موقعش رسيد فرمان دفاع و جهاد صادر و نصرت خدا نازل و اسلام پيشرفت کرد.
سؤال:
چرا آن حضرت مانند نياکان خود ظاهر نمي‏شود تا يا مظفر و پيروز شود و يا در راه خدا کشته و شهيد گردد؟
پاسخ:
ظهور آن حضرت براي اتمام نور الله و تحقق مطلق هدف دعوت انبيا و صلح و صفا و عدل و داد و امنيت عمومي در زير پرچم اسلام و يکتا پرستي و اجراي احکام قرآن مجيد در سراسر گيتي است.
و پر واضح است که مجري اين برنامه بايد در شرايطي قيام کند که موفقيت و پيروزي او صد در صد حتمي باشد چنانکه توضيح داده شد مانعي از نزول امداد غيبي و نصرت آسماني از نظر حکمت الهي در ميان نباشد.
و اگر به صورت ديگر که منتهي به تحقق اين هدف نگردد ظهور نمايد نقض غرض خواهد شد و باز هم بايد بشر در انتظار حصول وعده‏هاي الهي بماند.

به گردن نداشتن بيعت
يکي از علائم و مشخصات امام منتظر و مهدي آخر الزمان عليه‏السلام اين است که بيعت هيچ کس و هيچ حکومت غاصب و ستمگري حتي به عنوان تقيه برگردان او نيست و ظاهر مي‏شود در حالي که نسبت به احدي از جبابره و حکومتهاي مختلف تمکين و تسليمي نداشته و از راه تقيه هم حکومتهاي مختلف تمکين و تسليمي نداشته و از راه تقيه هم حکومتها غير اسلامي و حکومتهائي را که تمام اسلامي نيست در ظاهر امضا نکرده است. او اکمل مظاهر اسم «العادل» و «السلطان» و «الغالب» و «الحاکم» است و چنان شخصيت و مقامي از اينکه تحت سلطنت غير خدا واقع شود يا به حکومتي از حکومتهاي جائر به تقيه رأي داده باشد بر حسب اخبار محفوظ و محروس است و چنانچه از اخبار کثير استفاده مي‏شود، آن حضرت به تقيه عمل نخواهد کرد و حق را آشکار و باطل را از صفحه روزگار بر خواهد انداخت.
پس يکي از حکم و مصالح غيبت اين است که آن حضرت پيش از رسيدن و قت ظهور و مأمور شدن به قيام ناچار نمي‏شود مانند پدران بزرگوارش از راه تقيه با خلفاء و زمامداران و سياستمداران وقت بيعت نمايد و وقتي که ظاهر مي‏شود هيج بيعتي در گردن او نيست و هيچ حکومتي را بر خود غير از حکومت خدا و احکام و قوانين قرآن حتي به ظاهر و تقيه هم، نپذيرفته است.
و اين معني از چند حديث که در «کمال الدين» باب 48 - باب علت غيبت - و در «عيون» و «علل» و کتابهاي ديگر روايات شده استفاده مي‏شود، از جمله در حديث هشام بن سالم، حضرت صادق (ع) مي‏فرمايد:
«يقوم القائم وليس في عنقه بيعة لاحد»
«قائم (ع) قيام مي‏کند در حالي که در گردن او بيعت براي احدي نيست».
و نيز در روايت حسن به علي بن فضال است که وقتي آن حضرت خبر از غيبت امام، پس از وفات امام حسن عسکري (ع) داد پرسيد براي چه؟ حضرت رضا (ع) فرمود: براي آنکه در گردن او بيعت براي کسي نباشد چون به شمشير قيام کند.
تخليص و امتحان
يکي از مصالح غيبت، تخليص و آزمايش و امتحان مرتبه تسليم و معرفت و ايمان شيعيان است. چنانچه مي‏دانيم و عمل و شرع و آيات و احاديث بر آن دلالت دارد يکي از سنن الهي که همواره جاري و بر قرار بوده و هست، امتحان بندگان و انتخاب صلحا و زبده‏گيري و بزگزيدن است. زندگي و مرگ، بينوائي و توانگري، تندرستي و بيماري، جاه و مقام، داشتن و نداشتن هر نعمت و گردش هر حالت، مصائب و مکاره، خوشحالي‏ها و شادماني‏ها، همه وسائل تخليص و تربيت و امتحان و ارتياض و براي ظهور کمالات و فعليت استعدادها و نمايش شخصيت و ايمان و صبر و استقامت افراد و درجه حضور و تسليم آنها در اطاعت او امر خداوند جهان است.
بطور که از اخبار استفاده مي‏شود به دو جهت امتحان به غيبت حضرت مهدي (ع) از شديدترين امتحانان است: [1] .
جهت اول: چون اصل غيبت که بسيار طولاني مي‏شود، بيشتر مردم در ريب و شک مي‏افتند و برخي در اصل ولادت و بعضي در بقاي آن حضرت شک مي‏نمايند و جز اشخاص مخلص و با معرفت و آزموده، کسي بر ايمان و عقيده به امامت آن حضرت باقي نخواهد ماند. چنانچه پيغمبر اعظم (ص) در ضمن روايت معروفي که جابر روايت کرده است فرمود:
«ذلک الذي يغيب عن شيعته و أوليائه غيبة لا يثبت فيها علي القول بامامته الا من امتحن الله قلبه للايمان» [2] .
و معلوم است که ايمان به بقاء و حيات و عمر و غيبت طولاني و انتظار ظهور در دوران بسيار طولاني غيبت، ايمان به غيبت، دليل حسن اعتقاد و اعتماد به خبرهاي غيبي پيغمبر (ص) و ائمه (ع) و نشانه ايمان به قدرت الهي، و علامت قوت تسليم و تمکين از برنامه‏هاي ديني است. براي اينکه ايمان کامل و صادق به امور غيبي حاصل نمي‏شود مگر براي اهل يقين و پرهيزکاران و کساني که از تاريکي وساوس نجات يافته و به سر منزل اطمينان نفس و ثبات عقيده رسيده و دلشان از انوار هدايت منور و روشن شده باشد و به استبعادات و شبهات واهي اعتنا نکرده در راه دينداري و ولايت، لغزش قدم و تزلزل نيابند.
جهت دوم: شدتها و پيش آمدهاي ناگوار و تغييرات و تحولاتي است که در دوره غيبت، روي داده و مردم را زير و رو مي‏سازد بطوري که حفظ ايمان و استقامت، بسيار دشوار مي‏گردد و ايمان افراد در مخاطرات سخت واقع مي‏شود چنانچه از حضرت صادق (ع) روايت شده است که فرمود: آن کس که بخواهد در عصر غيبت به دينش متمسک و ملتزم باشد، مثل کسي است که شاخه درخت خار را با دست بزند تا خارهايش قطع گردد - سپس امام با دست خود به اين کار اشاره کرده آنگاه فرمود: به درستي که براي صاحب اين امر غيبتي است پس بايد هر بنده خداي بپرهيزد و بايد به دينش متمسک گردد. [3] .
در دوران غيبت، جمال ظاهر دنيا هر چه بيشتر و بهتر جلوه گر و دل فريب مي‏شود، اسباب معاصي و گناهان و لذائذ حيواني بيش از همه وقت فراهم و در دسترس عموم قرار مي‏گيرد، بساط لهو و لعب و غنا و خوانندگي و طرب همه جاگسترده مي‏شود، زنها و مردها بيگانه با هم امتزاج و اختلاطهاي نامشروع و خلاف عفت و نجابت پيدا کنند، کسب‏هاي حرام متداول و رسمي و معاش اکثر مردم از راههاي حرام باشد و براي مؤمن ضربت شمشير از به دست آوردن يک درهم حلال آسان‏تر باشد، ماديات و دنيا پرستي بر مردم غالب و مقامات و مناصب به دست کساني افتد که به احکام خدا پايبند و ملتزم نباشند. زنان را در رتق و فتق امور عامه و کارهائي که به عهده مردها است دخالت دهند، ربا و ميگساري و فروش شراب و قمار و بي عفتي و فحشاء علني گردد. اهل دين و امانت و ايمان، ذليل؛ و نابکاران و اراذل و بي دينان، به ظاهر عزيز گردند. امر به معرف و نهي از منکر ترک و عکس آن رايج شود. معروف را منکر و منکر را معروف شناسند، به معصيت و گناه و هم کاري با ستمگران افتخار نمايند امانت را غنيمت و صدقه را غرامت شمارند.
شعائر و آداب اسلام را ترک و آداب و شعائر کفار را رسمي کنند. اهل حق خانه نشين و ناباکان و خدا نشناسان مصدر امور گردند. زنها با گستاخي تمام آداب و سنن اسلامي را ترک و به وضع دوران جاهليت برگردند. به واسطه تسلط و غلبه کفار و استبداد اشرار، آن چنان مؤمنان در فشار واقع و از آزادي محروم شوند که کسي را جرأت آن نباشد که نام خدا را ببرد مگر در پنهاني. و بطوري کار حفظ ايمان سخت شود که شخص صبح کند در حالي که در شمار مؤمنان و مسلمانان است و شب کند در حالي که از اسلام بيرون رفته و کافر شده باشد.
از حضرت صادق (ع) روايت شده است که فرمود: اين امر براي شما واقع نخواهد شد مگر پس از نا اميدي. نه به خدا نمي‏آيد تا شما (مؤمن و منافق) از هم جدا شويد. نه به خدا نخواهد آمد تا شقي شود هر کس شقي مي‏گردد و سعيد گردد هر کس سعيد مي‏گردد. [4] .
و در روايت ابن عباس است که پيامبر اعظم (ص) فرمود: کساني که در زمان غيبت او بر عقيده به امامت او ثابت باشند از کبريت احمر کمياب ترند.
پس جابر به پا خاست و عرض کرد: يا رسول الله براي قائم از فرزندان تو غيبت است؟
فرمود: آري سوگند به پروردگارم و با يد خدا گروندگان را تخليص کند و کفار را محو سازد. اي جابر، اين امري است (کار بزرگي است) از کارهاي خدا و سري است از اسرار خدا که از بندگان خدا پوشيده است پس بر حذر باش از شک در آن پس به درستي که شک در کار خداوند عزوجل کفر است. [5] .
و در حديث عبدالرحمان بن سليط، حضرت امام حسين (ع) مي‏فرمايد: از ما دوازده نفر مهدي «هدايت شده) باشند؛ که نخستين ايشان امير المومنين علي بن ابيطالب و آخرايشان نهمين از فرزندان من است، او است امام قائم به حق که خدا زمين را پس از مردگي به او زنده سازد و دين را به او ظاهر و بر هر دين پيروز گرداند اگر چه مشرکان کراهت داشته باشند، براي او غيبتي است که جمعي در آن از دين مرتد و بيگانه شوند و ديگران بر دين خود ثابت مانده و اذيت شوند؛ به آنها گفته شود: چه زمان اين وعده انجام شود (چه وقت قائم قيام کند) اگر راست گويانيد؟ آگاه باش که صبر کننده در عصر غيبت او بر اذيت و تکذيب، مانند جهاد کننده با شمشير در پيش روي پيغمبر خدا است [6] .

آماده شدن اوضاع جهان
يکي از مصالح غيبت، انتظار کمال استعداد بشر آمادگي فکري او براي ظهور آن حضرت است زيرا روش و سيره آن حضرت مبني بر رعايت امو ظاهري و حکم به ظواهر نيست بلکه مبني بر رعايت حقايق و حکم به واقعيات و ترک تقيه و مسامحه نکردن در امور ديني و احقاق حقوق و رد مظالم و بر قراري عدالت واقعي و اجراي تمام احکام اسلامي است.
آنچه را که دشمنان اسلام و مخالفان اصلاحات و سياستمداران رياست طلب سازمان داده‏اند، باطل و خراب مي‏کند و آنچه را که از احکام اسلام متروک و ضايع کرده‏اند، همه را اجراء و زنده مي‏سازد و اسلامي را که جدش پيغمبر اعظم (ع) آورده و در اثر مظالم صاحبان نفوذ و زمامداران خود سر و دنيا طلبان، مهجور و از رسميت افتاده، از نور رسميت جهاني مي‏دهد و خلق را به همان دعوت اسلام و قرآن باز مي‏گرداند. از عمال و صاحب منصبان و متصيان و مصادر امور مردم به شدت مؤاخذه مي‏نمايد و با اهل معصيت و ستم هيچگونه سازشي و مداهنه‏اي ننمايد و حکومت جهاني اسلام را تشکيل دهد.
معلوم است که انجام اين برنامه و اين انقلاب همه جانبه محتاج به ترقي بشر در ناحيه علوم و معارف و فکر و اخلاق و آمادگي جامعه براي پذيرش و استقبال از اين نهضت و لياقت زمامداري آن رهبر عظيم الشأن مي‏باشد. بايد اصحاب خاص که در ياري آن حضرت ثابت قدم و در معرفت و بصيرت کامل باشند، به عدد معين در احاديث پيدا شوند و مزاج جهان آمده چنان ظهوري بشود و جامعه بشر و ملتها بفهمند که هيئت‏هاي حاکم در رژيمهاي گوناگون از عهده اداره امور بر نمي‏آيند، و کتب‏هاي سياسي و اقتصادي مختلف دردي را درمان نمي‏کنند و اجتماعات و کنفرانس‏ها و سازمانهاي بين المللي و طرحها و کوششهاي آنها به عنوان حفظ حقوق بشر نقشي را ايفا نخواهند کرد و در اصلاحات از تمام اين طرحها که امروز و فردا مطرح مي‏شود مأيوس شوند و فساد و طغيان شهوات و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد همانطور که در روايات است بي عفتي و فحشاء بقدري رواج پيدا کند که در کنار خيابانها و ملا عام رن و مرد علناً مانند حيوانات از ارتکاب آن شرم نکنند و حيا آنها از ميان برود.
چنانچه مي‏بينيم طرحهائي که داده مي‏شود و پي ريزي هائي که مي‏کنند، در مسير مخالف تمدن واقعي و مروج ظلم و فساد و سبب اضطراب و نگراني وعقده‏هاي روحي و ارتداد و ارتجاع است و بيشتر به تأمين جنبه‏هاي حيواني و جسمي توجه مي‏شود و به جنبه‏هاي انساني و روحي اعتنا ندارند.
وقتي اوضاع و احوال اينگونه شد و از تمدن (منهاي انسانيت) کنوني همه بستوه آمدند و تاريکي جهان را فرا گرفت ظهور يک رجل الهي و پرتو عنايات غيبي با حسن استقبال مواجه مي‏شود و تاريکي‏ها از هم شکافته و به تشنگان جام حقيقت و عدالت، آب زلال معرفت و سعادت مي‏دهد و در کالبد اين بشر دل مرده، روح نو مي‏دمد که‏
«اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها» [1] .
«بدانيد که خداوند زمين را بعد از مردن، زنده مي‏گرداند».
در اين شرايط، پذيرش جامعه از نداي روحاني يک منادي آسماني بي‏نظير خواهد بود زيرا در شدت تاريکي درخشندگي نور ظاهرتر و ارج و اثر آن آشکارتر است.
ولي اگر شرايط و اوضاع و احوال مساعد نباشد و تأخيري که در ظهور آن حضرت، حکمت الهي اقتضاي آن را دارد واقع نشود نتايج و فوايدي که از اين ظهور منظور است حاصل نمي‏گردد.
پس بايد اين ظهور تا وقت معلوم به تأخير افتد و در هنگامي که شرايط آن حاصل و حکمت الهي مقتضي شد و منادي آسماني آن را اعلام کرد، انجام شود و کسي از وقت آن اطلاع ندارد و هر کس، وقتي براي آن معين کند، دروغ گفته است.
از حضرت صادق (ع) روايت است که فرمود: از براي ظهور، وقتي نيست براي آنکه مانند روز قيامت علم آن در نزد خدا است، تا اينکه فرمود: براي ظهور مهدي ماکسي وقتي معين نکند، مگر آن کس که خود را شريک در علم خدا بداند و مدعي باشد که خدا او را بر سر خودش آگاه کرده است. [2] .

پيدايش مؤمنان از پشت کفار
چنانچه در اخبار و احاديث است خداوند نطفه‏هاي بسياري از مؤمنان را در اصلاب کفار به وديعه گذارده و اين ودايع بايد ظاهر شود و پيش از ظهور اين ودايع، قيام امام با شمشير و قتل کفار و رفع جزيه، عملي نخواهد شد زيرا مانع از خروج اين ودايع مي‏شود.
آيا کسي پيش بيني مي‏کرد از صلب حجاج خوانخوار ستمکار که در بين دشمنان اهل بيت مانند او در شرارت کم يافت شده، مردي چون حسين بن احمد بن الحجاج معروف به ابن الحجاج شاعر و سخنور معروف شيعه و دوستدار خاندان رسالت (ع) پيدا شود که آن قصائد غرا و اشعار شيوا در مدح ومناقب علي (ع) و اهل بيت آن حضرت و در نکوهش و سرزنش دشمنان آنها بگويد و مذهب شيعه را ترويج نمايد؟
که از جمله قصائد او قصيده معروفي است که مطلع آن اين شعر است.
يا صاحب القبة البيضاء علي النجف‏
من زار قبرک و استضفي لديه شفي [1] .
آيا کسي گمان مي‏کرد از فرزندان سندي بن شاهک، قاتل حضرت بن جعفر (ع) يکي از مشاهير شعرا و ستارگان جهان ابد (کشاجم) پيدا شود که تحت تأثير جلوه حقيقت و ولايت علي (ع) و خاندانش عمرش را به مديحه سرائي و نشر فضايل اهل بيت به پايان رساند.
پس اين موضوع خروج نطفه‏هاي مؤمنان از اصلاب کفار، موضوع مهمي است که ظهور نبايد مانع از آن شود و بايد ظهور در موقعي واقع شود که در اصلاب کفار و ديعه‏اي بافي نمانده باشد، چنانچه در سرگذشت نوح پيامبر - علي نبينا و آله و عليه السلام - قرآن مجيد از سخن او در مقام دعا خبر داده: «ولايلدوا الا فاجرا کفارا» [2] .
«و فرزندي هم جز بدکار و کافر از آنان به ظهور نمي‏رسد».
ظهور جهاني حضرت ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه - نيز در چنين موقعيتي واقع مي‏شود.
و به همين معني آيه شريفه:
«لو تزيلوا لعذبنا الذين کفروا منهم عذابا أليماً» [3] .
«اگر شما عناصر کفر و ايمان از يکديگر جدا مي‏گشتيد همانا آنان که کافرند به عذاب دردناک معذب مي‏ساختيم».
در روايات متعددي که در تفسير برهان و صافي و بعضي تفاسير ديگر و کتب حديث روايت شده تفسير گرديده است.
و مضمون آن رويات اين است که قائم (ع) هرگز ظاهر نشود تا ودايع خدا خارج شود، پس وقتي خارج شد، دشمني خدا بر هرکس ظاهر شود آنها را به قتل رساند.

کلام محقق طوسي
فيلسوف شهير شرق و افتخار فلاسفه و حکماي اسلام خواجه نصير الدين طوسي در رساله فيلسوفانه و محققانه‏اي که در امامت تأليف فرموده، فصلي کامل راجع به غيبت امام دوازدهم و طول مدت و رفع استبعاد آن مرقوم داشته است و در پايان آن راجع به «سبب غيبت» چنين فرموده است:
«و أما سبب غيبته فلا يجوز أن يکون من الله سبحانه و لا منه کما عرفت فيکون معي المکلفين، و هو الخوف الغالب و عدم التمکين و الظهوريجب عندزوال السبب» [1] .
«اما سبب غيبت امام دوازدهم، پس جايز نيست که از جانب خداي سبحان و يا از جانب خود آن حضرت باشد؛ بلکه - همانگونه که شناختي، - از مردم و مکلفين است و آن خوف غالب و تمکين نداشتن مردم از امام است و هر موقع اين سبب زايل شود يعني مردم تمکين و اطلاعت از امام نمايند ظهور واجب مي‏شود».
چنانچه دقت و ملاحظه شود کلام اين استاد بزرگ که در روشنائي عقل و حکمت اين موضع را بررسي و مورد تحليل قرار داده، مؤيد بعضي وجوهي است که در مقالات پيش بطور مفصل شرح داديم و آن بيم از قتل و تمکين نکردن مردم است و اگر اين سبب بر طرف شود، آن حضرت ظاهر مي‏شود پس سزاوار نيست بندگان با آنکه سبب غيبت خود آنها هستند اشکال و ايراد نمايند. مع ذلک چنانچه آنها رفع سبب نکنند اراده خدا بر آن تعلق گرفته که در زمان مقتضي او را به قهر و غلبه تمکين دهد وعده‏اي را که در قرآن شريف در آيه کريمه:
«وعد الله الذين آمنوا منکم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً» [2] .
خدا به کساني که از شما بندگان ايمان آورده و نيکو کار گردد وعده فرموده که در زمين خلافت دهد چنانکه امت‏هاي صالح پيرامون گذشته، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنيديده آنان را بر همه اديان تمکين و تسلط عطا کند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني کامل دهد.
به مؤمنين داده انجاز فرمايد و آن حضرت ظاهر و آشکار شود و اگر يک روز از دنيا باقي نمانده باشد آنقدر آن روز را طوفلاني سازد تا مهدي (ع) ظاهر شود و زمين را پر از عدل و داد کند پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.
علت تولد امام مهدي (عج) قرنها قبل از ظهور چه بوده و فايده امام غايب چيست؟
سوال: مصلحت اينکه امام قرنها پيش از ظهور تولد يافته و پس از عمري طولاني ظاهر مي‏شود چيست؟
مگر خدا قدرت ندارد که مثلاً چهل سال پيش از ظهور کسي را که صالح و شايسته اين مقام باشد بيافريند؟
و فايده اينکه آن حضرت صدها سال قبل از موعد قيام و ظهورش خلق شده چيست؟ و بالاخره فايده و جود امام ناپيدا و غائب چيست و آيا وجود و عدم او برابر نيست؟
پاسخ: اين سؤال غير از سؤال از فلسفه غيبت چيز ديگري نيست و پاسخ آن همان است که در مقالات گذشته گفته شد مع ذلک بالخصوص در اينجا هم چند پاسخ به اين سؤال مي‏دهيم.
پاسخ نخست: فايده وجود امام، منحصر به ظهور و قيام او در آخر الزمان و اينکه ظاهراً هم در کارها تصرف و دخالت داشته باشد نيست بلکه يکي از فوائد وجود امام، امان خلق از فنا و زوال به اذن خدا و همچنين بقاي شرع و حفظ حجتها و بينات خدا است چنانچه اخبار معتبر و بعضي احاديث مشهور ائمه اثنا عشر و احاديث ديگر که از طرق اهل سنت و شيعه روايت شده بر آن دلالت دارد و همجنين احاديث بسياري که دلالت دارند بر آنکه زمين هيچگاه خالي از حجت نمي‏شود. از جمله از حضرت امير المؤمنين (ع) روايت است که فرموده:
«اللهم بلي لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوراً أو خايفاً مغموراً لئلا تبطل حجج الله و بيناته» [3] .
«خدايا، آري خالي نماند زمين از کسي که قائم باشد از براي خدا به حجت يا ظاهر و آشکار يا بيمناک و پنهان تا حجتها خدا و بينات او از ميان نرود».
مثل امام در اين جهان، مثل قلب است نسبت به جسد انسان و مانند روح که به امر خدا سبب ارتباط اعضاء و جوارح با يکديگر است و بقاي جسد وابسته به تعلق و تصرف او است و وليّ و انسان کامل که همان شخص امام است نيز به اذن الله تعالي نسبت به ساير مخلوقات، صاحب چنين رتبه و منزلت است.
و فايده ديگر اين است که چناچه از اخبار هم استفاده مي‏شود. وجود مؤمن در بين مردم منشأ خيرات و برکات و سبب نزول رحمت و جلب عنايات خاص و دفع کثيري از بليات است پس وقتي مؤمن وجودش اين فوائد و برکات را داشته بادش، معلوم است که وجود امام و ولي الله اعظم فوائد و برکاتش بسيار عظيم و با اهميت است و به عبارت ديگر امام و حجت و اسطه اخذ و ايصال فيوض و برکاتي است که ديگران استعداد و لياقت آنکه مستقيماً آن برکات و افاضات را تلقي و اخذ نمايند ندارند لذا وجود و عمر طولاني و ولادت آ�

لینک ثابت

مقدمه
پيشينه چرايي غيبت به قبل از تولد حضرت حجت باز مي‏گردد؛ زماني که فلسفه غيبت در ميان مردم مطرح و پيامبر اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه معصومين عليهم‏السلام در مقام پاسخگويي به آن برآمده‏اند.
هزاران سرّ نهان در نظام دين و برنامه‏هاي مترقي آن وجود دارد که درک هر يک، دلي دريا و چشمي بينا مي‏خواهد تا آنجا که همه پيامبران هم نمي‏توانند به تمام اسرار آگاه باشند.
غيبت ولي عصر عليه‏السلام از رازهاي بسيار پيچيده‏اي است که با ظهور او همه حقيقت روشن مي‏گردد. عبدالله بن فضل هاشمي مي‏گويد: امام صادق عليه‏السلام فرمود: حضرت صاحب‏الامر ناچار غيبتي خواهد داشت، به طوري که گمراهان در شک واقع مي‏شوند. سؤال کردم: چرا؟ فرمود: مأذون نيستيم علتش را بيان کنيم. گفتم: حکمتش چيست؟ فرمود: همان حکمتي که در غيبت حجت‏هاي گذشته وجود داشت، در غيبت آن جناب وجود دارد. اما حکمتش جز بعد از ظهور او ظاهر نمي‏شود، چنان که حکمت سوراخ کردن کشتي و کشتن جوان و اصلاح ديوار به دست حضرت خضر عليه‏السلام براي حضرت موسي عليه‏السلام آشکار نشد جز هنگامي که مي‏خواستند از هم جدا شوند. اي پسر
فضل! موضوع غيبت، سرّي از اسرار خدا و غيبي از غيوب الهي است، چون خدا را حکيم مي‏دانيم بايد اعتراف کنيم که کارهايش از روي حکمت صادر مي‏شود، گرچه تفصيلش براي ما مجهول باشد. [1] .
از اين حديث استفاده مي‏شود که علت اصلي و اساسي غيبت به دليل اينکه اطلاع بر آن به صلاح مردم نبوده، يا استعداد فهمش را نداشته‏اند، بيان نشده است.
در عين حال به مواردي از فلسفه غيبت در بعضي از روايات اشاره شده است که به صورت اختصار بيان مي‏کنيم:

آزمايش مردم
يکي از سنّت‏هاي الهي آزمايش مردم است. اين سنت در تمام امّت‏هاي گذشته نيز اجرا شده است. خداوند متعال در قرآن کريم مي‏فرمايد: «اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ يُتْرَکُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنَ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْکاذِبينَ» [1] ؛ «آيا مردم خيال مي‏کنند که همين که گفتند ايمان آورديم رها شده و ديگر امتحان نمي‏شوند. کساني را که قبل از آن‏ها بودند، آزمايش کرديم تا خداوند راستگويان و دروغ‏گويان را مشخص کند.»
با توجه به آيه فوق، خداوند متعال در هر زمان و دوره‏اي، مردم آن دوره را مورد امتحان قرار مي‏دهد تا مؤمنين واقعي از متظاهرين به دين و ايمان مشخص شوند. امتحان الهي در هر زمان، متفاوت و متناسب با رشد و کمال عقلي مردم آن زمان است. در دوران غيبت کبري، با غايب شدن حجت خدا، مردم به استقامت و پايداري نسبت به دين امتحان مي‏شوند تا منتظرين واقعي از غير واقعي تميز داده شده و هر کدام پاداشي در خور موفقيت در اين امتحان به دست آورند.
سدير مي‏گويد: در خدمت مولايمان امام صادق عليه‏السلام بوديم، امام عليه‏السلام روي زمين نشسته و عبائي بي‏يقه و با آستين کوتاه پوشيده بود، در آن حال مانند پدر فرزند مرده گريه مي‏کرد، آثار حزن از رخسار مبارکش نمايان بود و مي‏فرمود: آقاي من! غيبت هزاران سرّ نهان در نظام دين و برنامه‏هاي مترقي آن وجود دارد که درک هر يک، دلي دريا و چشمي بينا مي‏خواهد تا آنجا که همه پيامبران هم نمي‏توانند به تمام اسرار آگاه باشند، تو خواب را از من ربوده و لباس صبر را بر بدنم تنگ و آرامش را از من سلب کرده است.
آقاي من! غيبت تو براي هميشه مرا اندوهگين کرده مثل کسي که تمام بستگانش را يکي پس از ديگري از دست مي‏دهد و تنها مي‏ماند.
سدير مي‏گويد: از ناله‏هاي جانگداز حضرت، پريشان شده و عرض کردم: اي فرزند رسول خدا! خداوند ديدگان شما را گريان نکند، براي چه اين قدر ناراحت و محزون هستي؟
امام صادق عليه‏السلام آه سوزناکي کشيد و [بدين مضمون] فرمود: «قائم ما غيبت طولاني کرده و عمرش طولاني مي‏شود. در آن زمان اهل ايمان امتحان مي‏شوند و به واسطه طول غيبتش شک و ترديد در دل آن‏ها پديد مي‏آيد و بيشتر، از دين خود برمي‏گردند.»

بيم از کشته شدن
زراره گويد: امام صادق عليه‏السلام فرمود: «براي حضرت قائم قبل از ظهورش غيبتي است.» پرسيدم: چرا؟ فرمود: «يَخافُ عَلي نَفْسِهِ الذِّبْحَةَ؛ بر جانش از کشته شدن مي‏ترسد.» [1] .
حضرت همواره در معرض کشته شدن بوده و هست؛ زيرا حکّام ستمگري که در طول دوران اسلامي حکم رانده‏اند (عباسيان، عثمانيان و غير آنان از کساني که به ويژه در خاورميانه حکومت نموده‏اند) بيشترين تلاش و کوشش خود را صرف پايان بخشيدن به زندگاني حضرت مهدي عليه‏السلام مي‏نمودند؛ خصوصا پس از آن که مي‏دانستند که حضرت مهدي عليه‏السلام همان کسي است که تخت‏هاي حکمرانان ظلم و جور را متزلزل نموده، درهم خواهد شکست و همان کسي است که هستي ظالمان را نابود و از استيلاء آنان بر بندگان خدا و کشورها جلوگيري خواهد کرد.
هيچ يک از امامان معصوم به مرگ طبيعي از دنيا نرفتند، بلکه طاغوت‏هاي اين امّت آنان را شهيد کردند، با اين که مي‏دانستند بشارت‏ها و اخباري که راجع به حضرت مهدي عليه‏السلام وارد شده، درباره آنان (يازده امام عليه‏السلام) وارد نشده است. مثلاً درباره هيچ يک از ائمه عليهم‏السلام حتي يک حديث به اين مضمون وارد نشده که دنيا را از عدل و داد پر خواهد ساخت و بر تمام جهان حکم خواهد راند، و تمام وسايل پيروزي و ظفر براي وي فراهم خواهد آمد، جز درباره وجود مقدس حضرت مهدي عليه‏السلام. با چنين خبرهايي، حکومت‏هاي جور و ستم در قبال شخصيتي بزرگ که مي‏خواهد حاکميت ظلم و ستم را از بين برده و حاکميت عدل و داد را در سراسر جهان بگستراند، دست روي دست نگذاشته و سکوت نمي‏کردند و همواره مترصد کشتن چنين انساني بودند.

آمادگي و استعداد مردم
قانون عرضه و تقاضا در جوامع بشري همواره و در همه جا جاري است و عرضه مطابق تقاضا مي‏باشد. در غير اين صورت نظام زندگي به هم خورده و تعادل خود را از دست مي‏دهد. اين قانون تنها جنبه اقتصادي ندارد بلکه در مسائل اجتماعي نيز جاري است.
بدون تقاضا، عرضه بي‏فايده است. نياز به رهبر و پيشوا براي جامعه نيز از اين قاعده و قانون مستثني نبوده و در قالب استعداد و آمادگي مردم تحقق پيدا مي‏کند.
در دوران غيبت، مردم جهان به تدريج براي ظهور آن مصلح حقيقي و سامان‏دهنده وضع بشر، آمادگي علمي، آقاي من! غيبت تو خواب را از من ربوده و لباس صبر را بر بدنم تنگ و آرامش را از من سلب کرده است عملي و اخلاقي پيدا مي‏کنند. روش آن حضرت مانند روش انبياء و اولياء درگذشته نيست تا مبتني بر اسباب و علل عادي و ظاهري باشد، بلکه روش او در رهبري بر جهان بر مبناي حقايق و حکم به واقعيات، و ترک تقيه و... است، که انجام اين امور نياز به تکامل علوم و معارف و ترقي و رشد فکري و اخلاقي بشر دارد، به طوريکه قابليت براي حکومت واحد جهاني در راستاي تحقق احکام الهي فراهم باشد و جامعه بشري به اين مطلب برسد که هيئت‏هاي حاکمه با روش‏هاي گوناگون نمي‏توانند از عهده اداره امور برآيند، و مکتب‏هاي سياسي و اقتصادي مختلف دردي را درمان نمي‏کنند، اجتماعات و کنفرانس‏ها و سازمان‏هاي بين‏المللي و طرح‏ها و کوشش‏هاي آن‏ها به عنوان حفظ حقوق بشر نمي‏توانند نقشي را ايفاء کنند و از تمام اين طرح‏ها که امروز و فردا مطرح مي‏شود مأيوس شود.
وقتي اوضاع و احوال اين گونه شد و مردم از تمدن منهاي دين، معنويت و انسانيت، کنوني به ستوه آمدند و تاريکي و ظلمت جهان را فرا گرفت، ظهور يک مرد الهي در پرتو عنايت حق، مورد استقبال مردم جهان قرار مي‏گيرد. در اين شرايط پذيرش جامعه از نداي روحانيِ يک منادي آسماني بي‏نظير خواهد بود، زيرا در شدّت ظلمت و تاريکي، درخشندگي نور نمايان‏تر مي‏گردد.

خالي نماندن زمين از حجت
حضرت علي عليه‏السلام فرمود: «لا تَخْلُوا الاَْرْضُ مِنْ قائِمٍ بِحُجَّةِ اللّه‏ِ؛ هيچگاه زمين از کسي که قائم به امر الهي باشد خالي نخواهد ماند.»
از سنّت‏هاي دائمي الهي اين است که از آغاز آفرينش، بشر را تحت سرپرستي يک راهنما و رهبر قرا رداده است و براي هر قوم و ملتي رسولي فرستاده تا آن رسول، مردم را از عذاب الهي بترساند و وصي و خليفه و جانشين و امام پس از او نيز همان سيره و روش پيامبر را عمل کرده و مردم را به اهداف الهي نزديک کرده است.
امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: «اگر در دنيا دو نفر وجود داشته باشند، يکي از آن‏ها امام و حجت خدا است.» [1] .
باز مي‏فرمايد: «آخرين کسي که از اين دنيا خواهد رفت امام است و او حجت خدا بر خلق است و بايد او آخرين نفر باشد که از دنيا مي‏رود، براي اينکه کسي بدون حجت و رهبر نماند تا با خداي احتجاج کرده، شکايت نمايد که تکليف خود را در دنيا نمي‏دانسته است.» [2] .
حضرت علي عليه‏السلام فرمود: «بدانيد زمين از حجت خدا خالي نمي‏ماند، ولي خداوند به خاطر ظلم و جور و اسراف مردم بر خودشان آن‏ها را از ديدار او کور خواهد ساخت.» [3] .
با توجه به رواياتِ فوق و بررسي دوران زندگيِ امامان معصوم عليه‏السلام که هيچ کدام با مرگ طبيعي از دنيا نرفتند، اگر آخرين حجت الهي نيز غايب نمي‏شد و درميان مردم حضور عادي مي‏داشت، يقينا به سرنوشتِ امامان ديگر دچار مي‏شد، و مردم براي هميشه از فيض‏الهي محروم مي‏شدند. خداوند متعال با حکمت بالغه‏اش آخرين حجت خود را به وسيله غيبت حفظ و صيانت نموده تا زمين از حجت حق خالي نماند.

نداشتن يار و ياور
يکي از علت‏هاي غيبت امام زمان عليه‏السلام نبودِ انصار و اصحاب جهت ياري رساندن به آن حضرت است. از روايات مختلف اين نکته برداشت مي‏شود که نصاب ياران حضرت مهدي عليه‏السلام 313 نفر مي‏باشد که با تولد و رشد آن‏ها، يکي از موانع ظهور مرتفع مي‏گردد. انصار و ياران حضرت را مي‏توان به دو گروه تقسيم کرد:
1 ـ ياران خاص: که 313 نفر مي‏باشند و صفات و شاخصه‏هايي که در روايات ذکر شده، مربوط به آن‏ها مي‏باشد و در زمان ظهور و حکومت جهاني حضرت، تصديِ مناسب مهم حکومتي را به عهده دارند.
از حضرت علي عليه‏السلام روايت شده است که فرمودند: «ياران خاص قائم جوانند، بين آنان پيري نيست مگر به ميزان سُرمه در چشم و يا مانند نمک در غذا که کمترين مادّه غذا نمک است.» [1] .
از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است که فرمودند: «مرداني‏اند که گويي قلب‏هايشان مانند پاره‏هاي آهن است. هيچ چيز نتواند دل‏هاي آنان را نسبت به ذات خدا گرفتار شک و ترديد سازد. سخت‏تر از سنگ هستند و....» [2] .
2 ـ ياران عام: نصاب معيني ندارند. در روايات تعداد آن‏ها مختلف و در بعضي از آن‏ها تا 10 هزار نفر در مرحله اوّل ذکر شده است که در مکه با حضرت پيمان مي‏بندند.
امام زمان عليه‏السلام با اين تعداد از ياران خاص و عام، قيام جهاني خود را شروع مي‏کند.

تعهد نداشتن نسبت به حاکمان جور
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «يَقُومُ الْقائِمُ وَ لَيْسَ لاَِحَدٍ في عُنُقِهِ عَهْدٌ وَ لا عَقْدٌ وَ لا بِيْعَةٌ؛ [1]  قائم ما در حالي ظهور مي‏کند که در گردن او براي احدي عهد و پيمان و بيعتي نيست.»
برنامه مهدي موعود، با ساير ائمه اطهار عليهم‏السلام تفاوت دارد. ائمه عليهم‏السلام مأمور بودند که در ترويج و انذار و امر به معروف و نهي از منکر تا سر حد امکان کوشش نمايند، ولي سيره و رفتار حضرت مهدي عليه‏السلام متفاوت با آنان بوده و در مقابل باطل و ستم سکوت نکرده، با جنگ و جهاد، جور و ستم و بي‏ديني را ريشه‏کن مي‏نمايد.
اصلاً اين گونه رفتار از علائم و خصائص مهدي موعود شمرده مي‏شود. به بعضي از امامان که گفته مي‏شد: چرا در مقابل ستمکاران قيام نمي‏کني؟ جواب مي‏داد: اين کار به عهده مهدي ماست. به بعضي از امامان اظهار مي‏شد: آيا تو مهدي هستي؟ جواب مي‏داد: مهدي با شمشير جنگ مي‏کند و در مقابل ستم ايستادگي مي‏نمايد ولي من چنين نيستم. به بعضي عرض مي‏شد: آيا تو قائم هستي؟ پاسخ مي‏داد: من قائم به حق هستم، ليکن قائم معهودي که زمين را از دشمنان خدا پاک مي‏کند نيستم. از اوضاع آشفته جهان و ديکتاتوري ظالمين و محروميت مومنين شکايت مي‏شد، مي‏فرمودند: قيام مهدي مسلم است، در آن وقت اوضاع جهان اصلاح و از ستمکاران انتقام گرفته خواهد شد. مومنين و شيعيان هم به اين نويدها دلخوش بودند و هرگونه رنج و محروميتي را بر خود هموار مي‏کردند.
اکنون با اين همه انتظاراتي که مؤمنين بلکه بشريت از مهدي موعود دارند، آيا امکان داشت که آن جناب با ستمکاران عصر بيعت و پيمان ببندد که در صورت امضاء پيمان و بيعت ناچار باشد به عهد و پيمان خويش وفادار بماند و در نتيجه هيچ وقت اقدام به جنگ و جهاد نکند؛ زيرا اسلام عهد و پيمان را محترم شمرده و عمل به آن را لازم دانسته است.
از اين رو در احاديث تصريح شده که يکي از اسرار غيبت و مخفي شدن ولادت حضرت صاحب الامر عليه‏السلام اين است که ناچار نشود با ستمکاران بيعت کند تا هر وقت خواست، قيام کند و بيعت کسي در گردنش نباشد.
امام حسن مجتبي عليه‏السلام فرمود: «اِنَّ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ يَخْفي وِلادَتَهُ وَ يُغَيِّبُ شَخْصَهُ لِئَلاّ يَکُونَ لاَِحَدٍ في عُنُقِهِ بِيْعَةٌ اِذا خَرَجَ؛ خداوند عز و جل ولادت او را مخفي مي‏کند و شخص او را از ديده‏ها پنهان مي‏سازد تا هنگامي که ظهور مي‏کند کسي را در گردن او بيعت نباشد.» [2] .




 

لینک ثابت

مقدمه
از زمان خلقت آدم ابوالبشر تاکنون همواره دو جريان حقّ و باطل به موازات هم پيش‏رفته و کره خاک هيچ‏گاه از مصاف اين دو جريان خالي نبوده است. پيروان هر يک از حق‏مداران گذشته، همواره بسترسازان حق‏گرايان آينده بوده‏اند و حق گرايان آينده تداوم‏بخشان راه حق‏پرستان گذشته. وضعيت باطل‏پيشه‏گان و دورافتادگان از صراط مستقيم نيز بر همين منوال بوده است.
در اين ميان ارتباط حجتهاي الهي در تداوم‏بخشيدن به مسير صحيح هدايت و سعادت بشر بسيار عميق‏تر و محکم‏تر بوده است؛ چرا که هر نبيّ و وليّ الهي با در نظر گرفتن شرايط عصري که در آن به سر مي‏برد راه انبيا و اولياي الهي پيش از خود را تداوم مي‏بخشد. به عبارت ديگر همه انبيا و اولياي الهي چراغهاي نوراني هدايتند؛ منتهي هر کدام متناسب با شرايط زماني و مکاني خود به نور افشاني مي‏پردازند.
در فرهنگ اسلامي ائمه اطهار (ع) به عنوان جانشينان پيامبر اسلام (ص) همگي نور واحدند و هدف مشترکي را دنبال مي‏کنند. وجود هر يک از آنان همانند يک مشعل روشن يا عَلَم سرافراز، مسير صحيح و کامل هدايت را به بندگان خدا نشان مي‏دهند و آنان را از گرفتار شدن به ضلالت و گمراهي باز مي‏دارند. با اين همه ارتباط و پيوستگي بعضي از آنها با همديگر از ويژگي و خصوصيتي برخوردار است که از بررسي اين گونه از پيوندها مي‏توان با مراحل گوناگون چگونگي تداوم مبارزه حقّ و باطل و سرنوشت نهايي اين مبارزات و همينطور با بخشي از ريزه‏کاريهاي دقيق سنتهاي الهي و روند تحقق نهايي اهداف حياتبخش انبيا و اولياي الهي آشنا شد.
بدون ترديد پيوستگي و ارتباط امام حسين (ع) با آخرين حجت الهي حضرت بقيةاللَّه(ع) بسيار بارز و در خور تعمّق است؛ چرا که با بررسي ابعاد مختلف پيوند اين دو حجّت الهي به‏خوبي چگونگي فراهم شدن بستر حاکميّت احکام و ارزشهاي الهي در سرتاسر عالم مشخص مي‏شود. اين نوشته در پي آن است که برخي از پيوستگيهاي حضرت سيدالشهداء(ع) با موعود بزرگ جهاني حضرت مهدي (ع) را روشن سازد.

امام مهدي از تبار امام حسين
در مجموعه روايات منقول از پيامبراکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بارها تصريح شده است که منجي عالم بشريت حضرت مهدي(ع) از نسل امام حسين(ع) است. از جمله روايت شده است که پيامبراکرم(ص) در يکي از روزهاي آخر عمر مبارکشان در حالي که دست‏شان را به شانه امام حسين(ع) گذاشته بودند خطاب به دختر بزرگوارشان حضرت زهرا(ع) فرمودند:
مهدي اين امت از نسل اين فرزندم است. دنيا به پايان نخواهد رسيد مگر اين‏که مردي از اولاد حسين(ع) قيام کرده جهان را باعدل و داد پر سازد... [1] .
ايشان در جاي ديگر در ضمن معرفي ائمه اطهار(ع) مي‏فرمايند:
امامان بعد از من دوازده نفرند که نُه نفر از آنها از تبار فرزندم حسين(ع) است که نهمين نفرشان قائم است اين دوازده تن اهل بيت و عترت من هستند. گوشت آنها گوشت من و خون آنها از خون من است. [2] .
امير مؤمنان علي‏بن‏ابي‏طالب(ع) روزي به حضرت اباعبداللَّه(ع) فرمودند:
نهمين فرزند تو اي حسين، قائم آل‏محمّد(ص) است او دين خدا را آشکار ساخته وعدالت را در سرتاسر زمين حاکميّت خواهد بخشيد... [3] .
در اين باره خود امام حسين(ع) نيز مي‏فرمايند:
نهمين فرزند من، قائم به حقّ است خداوند به وسيله او زمين مرده را دوباره زنده خواهد ساخت و دين را حاکميّت خواهد بخشيد. او حق را برخلاف ميل مشرکان و دشمنان احقاق خواهد کرد. [4] .

تحقق اهداف عاشورا با قيام مهدي
امام حسين(ع) با هدف زنده ساختن احکام قرآن و سنّت پيامبر اکرم (ص) و از بين بردن بدعتهايي که در نتيجه حاکميت بني اميّه در دين ايجاد شده بود قيام کردند و در طول مسير مدينه تا کربلا ضمن اشاره به انگيزه قيام شان فرمودند:
من به منظور ايجاد اصلاح در امّت جدم رسول خدا (ص) قيام کرده‏ام مي‏خواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم و به همان سيره و شيوه مرسوم جدّم پيامبراکرم(ص) و پدرم علي‏بن‏ابي‏طالب(ع) عمل مي‏کنم. [1] .
آن حضرت در نامه‏اي به بزرگان قبايل بصره تصريح مي‏کنند:
من شما را به کتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مي‏کنم. در شرايطي که اکنون ما زندگي مي‏کنيم سنت رسول خدا(ص) از بين رفته و به جاي آن بدعت و احکام و ارزشهاي غير اسلامي نشسته است مرا بپذيريد و به ياري من برخيزيد. شما را به راه ارشاد و رستگاري هدايت خواهم کرد. [2] .
از مجموعه اين گونه ازسخنان امام حسين (ع) اهداف والاي نهضت عاشورا به‏خوبي روشن مي‏شود که احياي قرآن، احياي سنت نبوي و سيره علوي، از بين بردن کج‏رويها، حاکم ساختن حق، حاکميّت بخشيدن به حق‏پرستان، از بين بردن سلطه استبدادي حکومت ستمگران، تأمين قسط و عدل در عرصه‏هاي اجتماعي و اقتصادي و... از جمله آنهاست.
از طرف ديگر وقتي اهداف قيام منجي عالم بشريت و ويژگيهاي حکومت جهاني آن حضرت را مورد بررسي قرار مي‏دهيم همين اهداف و انگيزه‏ها حتي با تعابير مشابه با تعابير به‏کار رفته در مورد نهضت حسيني قابل مشاهده است.
حضرت علي بن ابيطالب(ع) در توصيف سيره حکومتي امام مهدي(ع) مي‏فرمايند:
هنگامي که ديگران هواي نفس را بر هدايت مقدم بدارند او [مهدي موعود (ع)] اميال نفساني را به هدايت بر مي‏گرداند و در شرايطي که ديگران قرآن را با رأي خود تفسير و تأويل خواهند کرد او آراء و عقايد را به قرآن باز مي‏گرداند. او به مردم نشان خواهد داد که چگونه مي‏توان به سيره نيکوي عدالت رفتار کرد و او تعاليم فراموش شده قرآن و سيره نبوي را زنده خواهد ساخت. [3] .
امام باقر(ع) در روايتي مي‏فرمايند:
قائم آل محمّد(ص) مردم را به سوي کتاب خدا، سنّت پيامبر(ص) و ولايت علي بن ابي طالب (ع) و بيزاري از دشمنان آنان دعوت خواهد کرد. [4] .
امام صادق (ع) مي‏فرمايند:
حضرت مهدي(ع) تمام بدعتهاي ايجاد شده در دين را در سرتاسر جهان از بين خواهد برد و در مقابل، تک‏تک سنتهاي نبوي را به اجرا در خواهد آورد. [5] .
آن حضرت در جاي ديگر ضمن تصريح به اين حقيقت که امام مهدي(ع) بر طبق سيره و روش رسول اکرم(ص) عمل خواهد کرد؛ درباره اصلاحات انجام شده توسط آن حضرت چنين مي‏فرمايد:
قائم آل محمّد(ص) به همان شيوه‏اي که پيامبر اکرم(ص) رفتار مي‏کردند رفتار خواهد کرد آنچه از نشانه و ارزشها و شيوه‏هاي جاهليت که باقي مانده‏اند از ميان برمي‏دارد و پس از ريشه کن کردن بدعتها احکام اسلام را از نو حاکميّت مي‏بخشد. [6] .
امام صادق(ع) در زمينه نوع قضاوت و داوري و برخورد آن حضرت با ظلم و ستم نيز مي‏فرمايند:
چون قائم ما قيام کنند در بين مردم به عدالت داوري خواهند کرد و در زمان او بساط ستم و بيداد از روي زمين جمع خواهد شد و راهها امن شده... و هر صاحب حقّي به حقّ خود دست خواهد يافت و احکام و ارزشهاي حيات‏بخش ديني در سرتاسر جامعه حاکميّت پيدا خواهد کرد. [7] .
نتيجه آن که علاوه بر مشترک بودن اهداف نهضت عاشورا با قيام امام مهدي(ع) در زمان حکومت جهاني حضرت ولي عصر (ع) بذرها و نهالهاي غرس شده در جريان قيام کربلا به بار خواهد نشست و به برکت آن، جهان پر از عدل و داد خواهد شد و تمام اهداف انبياي الهي از آدم تا خاتم تحقق خواهد يافت و بشر طعم واقعي صلح و امنيّت و سعادت را خواهد چشيد.

مهدي منتقم خون امام حسين
يکي از القاب حضرت مهدي(ع) منتقم است. در توضيح علّت برگزيده شدن اين لقب بر آن حضرت مطالب زيادي در سخنان اهل بيت(ع) وارد شده است. از جمله در روايتي که از امام محمّدباقر(ع) نقل شده، وقتي از آن حضرت سؤال مي‏کنند که چرا فقط به آخرين حجّت الهي قائم گفته مي‏شود؟ آن حضرت در پاسخ مي‏فرمايند:
چون در آن ساعتي که دشمنان، جدّم امام حسين(ع) را به قتل رساندند فرشتگان با ناراحتي در حالي که ناله سرداده بودند عرض کردند پروردگارا! آيا از کساني که برگزيده و فرزند برگزيده تو را ناجوانمردانه شهيد کردند در مي‏گذري؟ در جواب آنها خداوند به آنان وحي فرستاد که: اي فرشتگان من! سوگند به عزّت و جلالم از آنان انتقام خواهم گرفت هرچند بعد از مدّت زمان زيادي. آن گاه خداوند متعال نور و شبح فرزندان امام‏حسين(ع) را به آنان نشان داد و پس از اشاره به يکي از آنان که در حال قيام بود فرمود: با اين قائم از دشمنان حسين(ع) انتقام خواهم گرفت. [1] .
در تفسير آيه «وَمَنْ قُتِلَ مظلوماً فقد جَعَلْنا لِوَليّه سلطاناً...؛ هر کس مظلومانه کشته شود ما براي ولي او تسلطي بر ظالم قرار مي‏دهيم»... [2]  از امام صادق (ع) روايت شده است که:
مراد از مظلوم در اين آيه، حضرت امام حسين(ع) است که مظلوم کشته شد و منظور«جَعَلنا لِوَليِّه سلطاناً» امام مهدي(ع) است [3] .
امام‏باقر(ع) نيز تصريح مي‏کنند:
ما اولياي دم امام حسين(ع) هستيم. هنگامي که قائم ماقيام کنند پي‏گيري خون امام حسين(ع) خواهد کرد. [4] .
در دعاي ندبه نيز به اين حقيقت با اين تعبير تصريح شده است:
أينَ الطالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربَلا.
کجاست آن عزيزي که پس از ظهورش خون شهيد مظلوم کربلا را از دشمنان باز پس خواهد گرفت... [5] .
همچنين روايت شده است که حضرت مهدي(ع) پس از ظهور بين رکن و مقام براي مردم خطبه خواهد خواند و در مهم‏ترين قسمت خطبه به صورت مکرر با نهايت اندوه و تأثر شهادت مظلومانه امام حسين(ع) را مورد اشاره قرار خواهد داد از جمله خواهد فرمود:
اي مردم جهان! منم امام قائم. منم شمشير انتقام الهي که همه ستمگران را به سزاي اعمالشان خواهم رساند و حقّ مظلومان را از آنها پس خواهم گرفت. اي اهل عالم! جدّم حسين بن علي(ع) را تشنه به شهادت رساندند و بدن مبارک او را عريان در روي خاکها رها کردند. دشمنان از روي کينه توزي جدم حسين(ع) را ناجوانمردانه کشتند... [6] .
در حقيقت با اين گونه از عبارات نويد انتقام خون به ناحق ريخته امام حسين(ع) را به جهانيان خبر مي‏دهد...
و هم چنين به دلالت روايات فراواني شعار ياران امام مهدي(ع) پس از ظهور اين جمله بسيار الهام‏بخش است:
يالثارات الحُسَين(ع). [7] .
اي بازخواست کنندگان خون حسين(ع).
اين جمله اشاره به اين معنا دارد که هنگام انتقام خون پاک امام حسين(ع) فرارسيده است کساني که مي‏خواهند از دشمنان آن حضرت انتقام خون به‏ناحقّ ريخته حجّت الهي را بگيرند مهيا شوند.

مهدي هميشه به ياد حسين
از آنجا که امام حسين(ع) با تمام وجود همه توانمنديها و سرمايه‏هاي خود را ايثار کرد تا اسلام را از خطر اساسي برهاند؛ آخرين حجت الهي نيز تصريح دارند که همواره به ياد ايثارگري و فداکاريهاي آن حضرت هستند و شب و روز با يادآوري مصيبتهايي که بر ايشان روا داشته شد خون گريه مي‏کنند.
در بخشي از زيارت «ناحيه مقدسه» در اين باره مي‏خوانيم:
...اگر روزگار وقت زندگي مرا از تو [اي حسين(ع)] به تأخير انداخت و ياري و نصرت تو در کربلا در روز عاشورا نصيب من نشد، اينک من هر آينه صبح و شام به ياد مصيبتهاي تو ندبه مي‏کنم و به جاي اشک بر تو خون گريه مي‏کنم...
بدون ترديد اين قبيل از تعابير نهايت محبّت و دلبستگي حضرت مهدي(ع) رابه سيّد الشهداء (ع) نشان مي‏دهد و ضرورت زنده نگه داشتن خاطره اباعبداللّه (ع) از جمله از طريق عزاداري براي آن حضرت را مورد تأکيد قرار داده و عمق فاجعه کربلا و جنايت بني اميه به اسلام و انسانيت را افشا مي‏کند.
حتي اين به ياد امام حسين(ع) بودن در عملکرد ساير ائمه اطهار(ع) نيز به چشم مي‏خورد؛ يعني آنها نيز در مواقع اشاره به فداکاريها و مظلوميتهاي امام حسين(ع) به گونه‏اي موضوع امام مهدي (ع) را مورد تأکيد قرار داده‏اند به عنوان مثال در دعاي ندبه امام صادق(ع) ياد سيّد الشهداء (ع) به همراه امام مهدي(ع) گرامي داشته شده است. در حقيقت شکايت شهادت جانگداز حضرت امام حسين(ع) به ساحت مقدّس حضرت بقيةاللّه(ع) شده است ودرخواست مي‏شود که به عنايت خداوند متعال هر چه زودتر زمينه ظهور فراهم شود بلکه هر چه زودتر مهدي موعود(ع) ظهور نموده انتقام خون آن حضرت را از دشمنان بگيرند...و حتي به پيروان اهل بيت(ع) توصيه مي‏شود که در شب ميلاد امام عصر (عج) از زيارت امام حسين(ع) غافل نشوند.
البتّه اين موضوع به همين صورت در مورد امام حسين(ع) نيز مطرح است؛ يعني حضرت اباعبداللّه حسين(ع) نيز همواره به ياد مهدي موعود بوده‏اند. در دعاي روز ولادت امام حسين (ع) از امام مهدي (ع) ياد مي‏شود و در روز عاشورا و در زيارت عاشورا نام و ياد مهدي(ع) تسلي بخش قلب سوزان شيفتگان اهل بيت(ع) است.
مجموعه اين برنامه‏هاي حساب شده، پيوند عاشورا و امام حسين(ع) را با قيام جهاني امام مهدي(ع) هر چه بيشتر روشن مي‏سازند.
گذشته از همه آنچه بيان شد، طبق روايات بسياري که از حضرات معصومين(ع) نقل شده است در بسياري از مسائل جزئي نيز امام مهدي (ع) با امام حسين(ع) پيوستگيها و ارتباطات قابل توجهي دارند که از آن جمله است:
1. روز ظهور امام مهدي(ع) مقارن با روز عاشورا است. از امام باقر (ع) روايت شده است:
قائم آل محمّد(ص) در روز شنبه که مصادف با روز عاشورا؛ يعني همان روزي که حضرت اباعبداللّه(ع) به شهادت رسيدند قيام خواهد کرد. [1] .
2. از مجموعه روايات به خوبي روشن مي‏شود همانگونه که امام حسين(ع) نهضت خود را از مکه آغاز کردند؛ يعني پس از خارج شدن از مدينه به مکه آمدند و از کنار بيت‏اللَّه قيام خود را به مردم خبر دادند و به سمت کوفه حرکت کردند، حضرت مهدي (ع) نيز از کنار بيت اللّه جهانيان را به بيعت با خود فرا خواهد خواند و آن گاه حرکتهاي اصلاحي را تداوم خواهد بخشيد و در نهايت مقرّ حکومتي خويش را در کوفه قرار خواهد داد.
3. حتي طنين صداي امام مهدي(ع) همان طنين صداي امام‏حسين(ع) است. پيام مهدي(ع) همان پيام حسين(ع) است که فرياد مي‏زند:
اي مردم مگر نمي‏بينيد به حقّ عمل نمي‏شود و از باطل خودداري نمي‏گردد... امربه معروف و نهي از منکر کنار گذاشته شده است و احکام الهي و سنن پيامبر (ص) آشکار هتک مي‏شود و...
اين پيام و هشدار در لحظه ظهور با همان صدا به مردم جهان اعلام خواهد شد که امام حسين(ع) در روز عاشورا با همان لحن و آهنگ مردم را به تبعيت از حقّ و اعراض از بديها فرا خواندند:
إنّ صوت القائم يشبه بصوت الحسين(ع).
صداي [گيرا و دلنواز] قائم شبيه [طنين خوش] صداي اباعبداللّه(ع) است.
4. برخي از ياران حسين(ع) پس از رجعت در رکاب امام مهدي(ع) به ياري آن حضرت خواهند پرداخت و حتي برخي از فرشتگاني که جزء اصحاب امام‏حسين(ع) بوده‏اند در خدمت قائم آل محمّد(ص) خواهند بود و....
«أللّهمّ نرغب إليک دولة کريمة تعزّبها الإسلام و أهله و تُذِّلُ بها النفاق و أهله...»



 

لینک ثابت

اشاره
عدالت گستري اصلحترين رسالت قيام و انقلاب مهدي (ع) است. آثار عدالت مهدوي محدود به عرصهاي حاضر نخواهد بود. بلکه در حوزههاي مختلف فردي و اجتماعي آشکار خواد شد و اين تفسير «يملاء الله به الارض قسط و عدلاَ» است ره آورد قيام آن حضرت اين است که هم فرد را در روابط گوناگون خود ميسازد و هم جامعه را در بخشهاي مختلف اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و قضائي سامان ميبخشد. در اين مقاله تلاش کردهايم که جريان عدالت مهدوي و چگونگي آن را در عرصههاي گوناگون فردي و اجتماعي مورد بررسي قرار دهيم.
پيش از پرداختن به اصل موضوع، لازم است معني و مفهوم عدل به درستي آشکار شود.

مقدمه
در معني عدل گفته اند:
هو توسّط بين الافراط و التفريط بحيث لاتکون فيه زيادة ولانقيصة...
ثم ان العدالة اما في الرأي والافکار اذا کان مصوناً عن الانحراف والضعف والحدّة و يطابق الحق والصّواب ]کما في قوله تعالي[: واذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل. [1] .
و اما في الصفات النفسانية بان تکون الاخلاق الباطنية معتدلة ليس فيها افراط و لاتفريط... و اما في الاعمال و هو في الاقوال و في الوظائف الانفرادية و في الاعمال الاجتماعية.... ]کما في قوله تعالي[: واذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربي. [2] .
... و ليعلم انَّ موضوع العداله من اهم الموضوعات.... و اليها يرجع کل عمل حسن و خُلق مطلوب و رأي صائب... و هو المطلوب في کل مورد و في کل مقام. [3] .
عدالت ميانه زيادهروي و کوتاهي است و به معني آن است که در امور، زيادي و کمي نباشد... عدالت يا در انديشه و افکار است؛ به اين معني که از انحراف و سستي به دور بوده و مطابق حق و راستي باشد؛ همانگونه که خداوند در قرآن دستور داده است:
«و آنگاه که ميان مردم حکم ميکنيد، به عدالت داوري کنيد...»
يا در صفات انساني است؛ يعني اخلاق دروني ميانه باشد و هيچ تندروي و کندروي در آن نباشد... و يا در حوزه اعمال است که شامل گفتار و تکاليف فردي و کارهاي اجتماعي ميشود.
... ]چنانکه خداي متعال در قرآن فرموده:[ «و آنگاه که سخن ميگوييد، به عدالت بگوييد، اگرچه خويشاوند باشد».
... و بايد دانست که موضوع عدالت از مهم‌ترين موضوعات است... و هر کار نيک و خلق و خوي پسنديده و فکر درست به آن بازميگردد... و عدالت همان چيزي است که در هر مورد و هر جايي خواسته شده است. [4] .
با اين بيان جامع، روشن است که عدالت مفهومي بسيار گسترده دارد و در همه امور عالم تشريعي جاري است. طبق بعضي روايات، مثل آنچه به پيامبر نسبت داده شده که «بالعدل قامت السموات والارض» [5]  استفاده ميشود که عدالت در امور تکوين و خلق نيز امري عام و همگاني است.
با اين مقدمه، به بحث درباره عدالت مهدوي و آثار فردي و اجتماعي آن خواهيم پرداخت.

امام مهدي، امام عدل
آخرين حجت الهي، عصاره تمام انبيا و اوليا است و وجود بيمثال او چشمه همه خوبيها و زيباييهاست. اما در صدها روايت، سخن از عدالتگستري او مطرح شده و از آن بزرگوار به عنوان مظهر و تجلي کامل عدالت ياد گرديده است.
در کتاب مکيال المکارم آمده است:
عدل آشکارترين صفات نيک امام است. براي همين (آن بزرگوار) در دعاي شب‌هاي ماه رمضان «عدل» ناميده شده است؛ «اللهم و صلّ علي ولي امرک القائم المؤمّل والعدل المنتظر [1] ؛ خداوندا، به ولي امر خود که قيام‌کننده آرماني و عدل مورد انتظار است درود فرست». [2] .
و در زيارت حضرت (ع)، اينگونه با او نجوا ميکنيم:
«السلام علي القائم المنتظر والعدل المشتهر. [3] .
سلام بر قيام کننده مورد انتظار و عدالت آشکار».
بنابراين عدالت گستري مهمترين رسالت آن سفير موعود است و ديگر ارزشها در همين بستر و جريان زنده خواهد شد. آري، دوران او، روزگار پر شدن زمين و زمان از عدل و داد است.
دامنه عدالت او همه‌جا، حتي زواياي ناپيداي جامعه را خواهد گرفت؛ همچون سرما و گرما به درون خانههاي مردم نفوذ خواهد کرد و روابط آنها را در کوچکترين نهاد اجتماعي هم تحت تأثير خود قرار خواهد داد. [4] .
تراز تمدن مهدوي، عدل است که در پرتو آن، ديگر ارزشها حاکم خواهد شد و به سبب جريان عدالت، در همه عرصههاي جامعه، بساط هرگونه ظلم و ستم برچيده ميشود.
يطهرالله به الارض من کل جور و يقدّسها من کل ظلم... فاذا خرج وضع ميزان العدل بين النّاس فلايظلم احد احداً.
خداوند به وسيله او زمين را از هرگونه ستم پاک خواهد کرد و از هر گونه ستم، قداست مي‌بخشد... آنگاه که او قيام کند، ترازوي عدالت در ميان مردم نهد، پس در روزگار او هيچ کس به ديگري ستم روا ندارد. [5] .

عدالت مهدوي، عدالتي فراگير
وقتي سخن از عدالت مطرح ميشود، ذهنها بيشتر به سوي عدالت قضايي يا اقتصادي ميرود. به گمان افراد، مقصود از عدالت آن است که در محاکم قضايي به حق داوري شود و حق هر صاحب حقي به او داده شود. نيز، در عرصه اقتصاد، همه افراد جامعه از مواهب مادي بهرهمند باشند و در اين عرصه، ستمي بر افراد نرود. حال آنکه براساس آنچه در معني عدالت گذشت، عدالت به معني آن است که در همه عرصهها حق و انصاف رعايت گردد. به همين دليل، جامعهاي را جامعه عادل مي‌دانيم که در همه حوزههاي فردي و اجتماعي آن، عدالت حاکم باشد. بنابراين ما هم در روابط فردي و هم در روابط اجتماعي، عدالت بايد خود را نشان دهد. همچنين در حوزههاي گوناگون اجتماع، مثل سياست، فرهنگ، اقتصاد، عدالت نيز حکم‌فرما باشد.
اينکه در روايات اسلامي، امام مهدي (ع) به عنوان پرکننده زمين از عدالت معرفي شده است، ميتواند به همين معني باشد که او عدالت را در همه عرصههاي فردي و اجتماعي جاري خواهد ساخت. در واقع، ارزشهاي ديني و آمال و آرزوهاي انبيا و اوليا در پرتو عدالت مهدوي به اجرا درآمده و عالم‌گير خواهد شد.
در اين مقاله، به بررسي اجمالي آثار فردي و اجتماعي عدالت مهدوي ميپردازيم.

آثار فردي عدالت مهدوي
آدمي در زندگي فردي خود، بريده و جداي از اجتماع نيست و همه‌جا به نوعي با ديگران در ارتباط است. ولي منظور از بررسي آثار فردي عدالت مهدوي مفهومي است که در برابر آثار اجتماعي مطرح ميشود. در آثار اجتماعي، به بررسي عدالت مهدوي و نقش آن در حوزههاي مختلف اقتصاد، سياست و فرهنگ خواهيم پرداخت؛ اما در بخش آثار فردي، به آثار اجرايي عدالت در ديگر شئون زندگي انسان ميپردازيم.

>رابطه انسان با خود
>رابطة انسان با ديگران
>رابطه انسان با خدا

رابطه انسان با خود
آدمي پيش از هر کس و هر چيزي بايد تکليف خود را با «خود» روشن کند و با تشخيص قابليتها و استعدادهاي خود، آنها را در مسير رشد و تعالي خود به کار گيرد. اين مستلزم معرفتي درست و عملي صحيح و معروف است. در جوامع مختلف بشري، انسانها به دليل ناآگاهي و به دنبال آن، عمل و اقدام نادرست، استعدادهاي الهي و انساني خود را از بين برده و يا در مسير نادرست به کار گرفتهاند. امام مهدي (عج) در حکومت عدل خود، اين انحرافها و کجيها را راست خواهد کرد. آري، در سايه تربيت مهدوي، فطرتها بيدار ميگردد و نيازهاي حقيقي و واقعي انسانها مجال بروز پيدا ميکند. آدمها به دنبال پاسخگويي به نداي فطرت الهي خواهند بود و آرزوهاي دروغين و خواهشهاي پوچ کم‌رنگ ميشود. اين چنين است که شاهراههاي سعادت و بهروزي به روي بشر گشوده ميشود.
اين نقطه آغاز اصلاح است که همه بدانند براي چه آمدهاند و به کجا ميروند و در اين قرارگاه موقت چه وظيفهاي دارند. اين شروع خردورزي و تعقل است و مرحله نخست يافتن نفس:
امام باقر (ع): وقتي قائم ما قيام کند، خداوند دست خود را بر سر بندگان نهد و به سبب آن، عقل‌هاي ايشان را کامل کند و اخلاق ايشان را به تکامل رساند. [1] .
پيش از اين زياد خواندهايم و شنيدهايم که بالاترين معرفتها معرفت نفس است و اين مهم در دوران مهدي (عج) و در سايه عدالت او قابل دست‌رسي براي همگان است. آن روز زمينه و بستر آگاهي‌بخشي و تزکيه مردم به گونهاي است که همگان به اين معرفت و آگاهي خواهند رسيد و کليد گنج سعادت را به کف خواهند آورد.

رابطة انسان با ديگران
آدمي گرچه تنها به دنيا ميآيد و تنها از دنيا ميرود، در اين دنيا بيگمان در ارتباط با ديگران زندگي ميکند. بنابراين بزرگ‌ترين فصل کتاب زندگي او «رابطه با ديگران» است و در همين بخش است که ممکن است ارزشهاي زيادي را خلق کند و پاس بدارد و يا چهرهاي زشت و ناپسند از اجتماع انسانها به نمايش گذارد.
آدمي در رابطه با ديگران است که تصميم ميگيرد، حرف ميزند و اقدام ميکند. داد و ستد او و واکنش و موضعگيري او در برابر ديگران بخش زيادي از روابط او را تشکيل مي‌دهد. اگر اين بخش از زندگي آدمي مسيري درست و پسنديده يابد، بسياري از ارزشهاي الهي و انساني به تحقق پيوسته است. صداقت، امانتداري، ايثار، سخاوت، گذشت، حسن ظن و اعتماد به ديگران، تعاون، نصيحت و خيرخواهي و دهها فضيلت ديگر در همين عرصه خود را نشان ميدهد. با آمدن اين فضيلتها به عرصه روابط اجتماعي، جايي براي نفاق، خيانت، تنگنظري و خودخواهي، انتقام، بددلي و بدگماني، خودمحوري و سوء نيت نميماند.
عدالت واقعي و راستين آن است که به همه اينها در روابط انساني پايان دهد؛ وگرنه در حکومتي که مردم آن ارتباطي ناسالم و ناشايست داشته باشند، چگونه انتظار برقراري عدالت و دادگري در حوزههاي مختلف ميرود؟
مهدي (عج) که مظهر عدالت الهي است، مردم را چنان به قرآن و سنت پيامبر ميخواند و تعاليم آن دو را در ميان جامعه نشر ميدهد که انسانها به تزکيه الهي و معرفت خدايي دست مييابند و آن هدفي که در آيات قرآن براي رسالت انبيا مطرح شد که (يعلمهم الکتاب والحکمة و يزکيهم ([1]  تحقق مييابد و عملي ميشود.
در سايه عدالت مهدوي، امر به معروف و نهي از منکر زنده ميشود و مهدي (ع) و ياوران او پيش‌رو مردم در اين فريضه الهي خواهند بود و به دليل زنده شدن اين ارزش قرآني، همه ارزشها و فضيلت‌ها جان ميگيرد. «بها تقام الفرائض». [2] .
در حيات مهدوي، جايي براي کينه و دشمني در قلوب مردم نميماند و وقتي کينه از دل‌ها رفت، بهانهاي براي خيانت، خودخواهي، انتقام، بدگماني و... نخواهد بود و اخلاق مردم اخلاق محمدي و علوي خواهد شد.
امام علي (ع) ميفرمايد:
«ولو قد قائم قائمنا... لذهبت الشحناء من قلوب العباد».
«چون قائم ما قيام کند کينه از دل‌ها بيرون رود». [3] .
با رشد تربيت و تکامل عقل، کينهها به محبت و دوستي تبديل ميشود و روابط اجتماعي براساس انسان دوستي شکل ميگيرد. در نتيجه، اخلاق نيکو در جامعه بشري گسترش مييابد.
همچنين در سايه حکومت عدل مهدي (عج)، خداوند بينيازي را در دل مردمان قرار ميدهد و حرص و آزمندي از وجود انسانها رخت ميبندد.
پيامبر (ص) در وصف روزگار مهدي (ع) فرمود:
«و يجعل الله الغني في قلوب هذه الامة».
«خداوند بينيازي و غنا را در دلهاي اين امت پديد آورد». [4] .
حرص و آز ريشه بسياري از تجاوزها و ستمهاي مالي و غيرمالي است. عدالت مهدوي در عرصه تربيت، انسانها را از اين رذيلت پاک ساخته و به گوهر غنا و بينيازي ميآرايد و بدين‌سان راه را براي بسياري از خوبيها و صفات نيک ميگشايد.
بنابراين عدالت مهدوي در عرصه روابط فرد با ديگران، ضامن اخلاق و ارزشهاي اخلاقي است و اين از مهمترين و ارزشمندترين آثار عدالت است.

رابطه انسان با خدا
انسانها فطرتي خداجو دارند، چون بر اين اساس آفريده شدهاند؛ ولي بر اثر تربيتهاي نادرست و بسترهاي نامناسب اجتماعي، انحراف و کجي در پرستش و عبوديت آنها راه پيدا کرده است که البته اين کژراهي مادر همه انحرافها و بيراهههاست. در حکومت عدل‌گستر امام عصر، دين حق، به عنوان تنها راه سعادت، آشکارا بر همگان عرضه ميشود و با مظاهر شرک و بتپرستي و کفر برخورد ميشود؛ چرا که هيچ ظلمي از شرک بالاتر نيست.
و اذقال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنيّ لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظيم [1] .
بنابراين براي اينکه عدالت و راستي و درستي در عرصههاي مختلف زندگي بشر اجرا گردد، لازم است ريشههاي شرک و کفر سوزانده شود؛ چرا که بدون آن، عدالت معنا و مفهومي ندارد. عدالت به معني راه و رسم صحيح و پسنديده است و توحيد و يگانهپرستي در عبادت، راه روشن و درست بندگي است. به همين جهت، سرلوحه برنامههاي جهاني مهدوي، کفرستيزي و شرک‌زدايي است؛ به گونهاي که جامعه بشري جامعهاي يگانهپرست و مسلمان گردد.
ابوبصير ميگويد از امام صادق (ع) درباره اين آيه شريفه پرسيدم که ميفرمايد:
هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله و لو کره المشرکون [2] .
«او کسي است که پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر همه اديان پيروز گرداند؛ هرچند مشرکان خوش نداشته باشند».
آن حضرت در پاسخ فرمود:
والله ما انزل تأويلها بعد قلت جعلت فداک و متي ينزل؟ قال: حتي يقوم القائم ان شاءالله فاذا خرج القائم لم يبق کافر و مشرک الا کره خروجه.... [3] .
به خدا سوگند، هنوز تأويل اين آيه نازل نشده است. گفتم فدايت شوم، پس کي نازل مي‌شود؟ فرمود: زماني که به خواست خدا قائم (ع) قيام کند. پس در آن هنگام، هيچ کافر و مشرکي نميماند، مگر اينکه از قيام او ناخشنود است....
امام باقر (ع) نيز در توضيح اين آيه فرمود:
(وقاتلوهم حتي لاتکون فتنه و يکون الدين کله لله (. [4] .
تأويل اين آيه هنوز نيامده است و هرگاه[قائم ما قيام کند، آن کس که زمان او را دريابد، تأويل اين آيه را خواهد ديد و هر آينه در آن زمان]دين محمد (ص) به هر کجا که شب ميرسد، خواهد رسيد؛ به گونهاي که بر سطح زمين، اثري از شرک نخواهد ماند، همانگونه که خداوند فرموده[و وعده نموده]است.

آثار اجتماعي عدالت مهدوي
در دنياي امروز، اجتماع و روابط اجتماعي از پيچيدگي خاصي برخوردار است. وقتي از اجتماع سخن گفته ميشود، عرصههاي گوناگوني در نظر است که بايد در همه آنها برنامهاي سالم براي تعامل اجتماعي تدوين گردد. بشر در طول قرون گذشته، در حوزههاي گوناگون اجتماع؛ مانند سياست، حکومت و فرهنگ به ويژه اقتصاد، شاهد نابساماني و آشفتگي و بيعدالتي بوده است و همواره در پي راهي بوده تا به اين بخشها سازمان و نظامي عادلانه ببخشد؛ ولي تقريباً هيچ‌گاه و در هيچ ملت و دولتي توفيق چنداني حاصل نشده است؛ اگرچه بعضي از شهرها و يا دولتها با تلاش فراوان به سهمي از عدالت در بعضي از عرصهها دسته يافته باشند.
با اين توصيف، همگان در انتظارند که مهدي موعود (ع) و عدالت منتظر از راه برسد و همه حوزههاي اجتماع را به عدالت و دادگري هدايت کند و به معني واقعي کلمه، عدالت را جهاني کند. اين اميدي بجا و آرزويي بحق است که براساس برنامههاي دولت امام مهدي (عج) قابل دسترسي است.

>عدالت در فرهنگ
>عدالت در اقتصاد
>عدالت در قضاوت

 

عدالت در فرهنگ
دانستن، شناخت و رشد علمي و فرهنگي حقي همگاني است؛ ولي در نظامها و حکومت‌هاي دنيا امکانات آموزشي به طور يکسان براي همه اقشار فراهم نيست و هميشه اينگونه بوده که عدهاي خاص امکان رشد و تعالي آموزش دارند و البته اين عادلانه نيست. از آثار عدالت مهدوي آن است که همه طبقات، از هر نژاد و مليتي و بدون هيچ‌گونه تبعيض، ميتوانند در زمينههاي فرهنگي فعال بوده و مدارج علمي را طبق قابليت و استعداد خود بپيمايند.
در نظام دادگستر امام مهدي (عج)، با توجه به اينکه علم و دانش رشد فزايندهاي دارد، آنها که در جوامع مختلف از اين موهبت الهي محروم بودهاند ميتوانند از علم و دانش بهره فراوان گيرند؛ براي مثال زنان که در جوامع گوناگون محروميتهاي بسياري را چشيدهاند و از جمله در ساحت علم و فرهنگ مورد بيمهري قرار گرفتهاند، در دولت مهدي به جايگاه والايي از دانش دست مييابند.
در روايتي درباره روزگار مهدي (عج) آمده است:
«و تؤتون الحکمة في زمانه حتي ان المراة لتقضي في بيتها بکتاب الله و سنة رسول الله». [1] .
در دوران او، شما از حکمت برخوردار ميشويد؛ تا آنجا که زن در خانه خود، برابر کتاب خدا و روش پيامبر (ص) قضاوت ميکند.
بعضي روايت بالا را اينگونه ترجمه کردهاند که دانش بعضي از زنان در عصر حاکميت مهدي (ع) به اندازه‌اي است که در درون منزل با استنباط شخصي (همچون مجتهد علوم ديني) به انجام تکاليف شرعي مي‌پردازند. در اين صورت، اوج رشد و تعالي فرهنگي و آموزشي زنان معلوم ميشود. و اگر به معني قضاوت هم باشد، باز هم حکايت از همان تعالي و ترقي است؛ زيرا که امر قضاوت از امور بسيار مهم بوده و نياز به دانش بسياري دارد.

عدالت در اقتصاد
يکي از مصاديق ظلم آشکار، نابرابري و عدم تعادل طبقات مختلف مردم در مسائل اقتصادي است که در جاي جاي جهان پهناور و حتي در کشورهاي مدعي حقوق بشر ديده ميشود. آنچه ميتواند به اين بيساماني، سامان دهد و غبار محروميت را در اين عرصه از چهره عالم انساني بزدايد همانا اجراي عدالت اقتصادي است.
امام صادق (ع) ميفرمايد:
ان الله لم يترک شيئا من صنوف الاموال الاّ و قد قسّمه و اعطي کل ذي حق حقه الخاصة والعامة والفقراء والمساکين و کل صنف من صنوف الناس فقال: لو عدل في الناس لاستغنوا.... [1] .
خداوند همه ثروتها (از انواع منابع درآمد) را ميان مردم تقسيم کرده است و به هر کس حقش را داده است، کارگزاران و توده مردم و بينوايان و تهي‌دستان و هر گروهي از گروه‌هاي مردم. سپس امام فرمود: اگر عدالت برقرار شده بود، همه مردم بينياز شده بودند.
بنابراين از نظر تعاليم اسلامي، اگر حاکميت درست و اسلامي باشد، برنامههاي حکومت به درستي تنظيم شده و مجريان آن نيز در جاي خود به کار گمارده شوند، محروميت و نيازمندي در جامعه نميماند؛ زيرا حکومت حق و کارگزاران لايق آن به دنبال اجراي اصول عدالت خواهند بود و با چنين اقدامي همه مردم، به رفاه و بينيازي خواهند رسيد.
پيامبر اکرم (ص) ميفرمايد:
... يتنعّم امتي في زمانه نعيما لم يتنعمّوا مثله قطّ البرّ والفاجر يرسل السماء عليهم مدراراً ولاتدّخر الارض شيئاً من نباتها. [2] .
در زمان او[مهدي (عج)]مردم به نعمتهايي دست مييابند که در هيچ زماني دست نيافته باشند؛ چه نيکوکار و چه بدکار. آسمان پيوسته بر آنان ببارد و زمين چيزي از روييدنيهاي خود را ذخيره نکند.
عدالت اقتصادي به عوامل گوناگوني بستگي دارد که از مهمترين آنها عدالت در بخش توليد و توزيع است. از آثار عدالت در دولت مهدي (عج)، اين است که امکانات توليد در اختيار همگان است و هر کسي ميتواند از زمين و انرژي و امکانات طبيعي براي توليد بهره بگيرد. از اين رو افراد زيادي به اشتغال و کار سالم روي ميآورند و هر کسي به اندازه همت و توان خود امکان رشد و پيشرفت دارد. البته اين همه در راستاي رفع نيازهاي واقعي جامعه است؛ يعني توليد در مسير مطالبات و نيازهاي اجتماع است. بنابراين هم توليدکنندگان بهرهمند ميشوند و هم جامعه به رشد و رفاه اقتصادي ميرسد.
از سوي ديگر، از عوامل مهم ظلمهاي اقتصادي بيعدالتي در عرصه توزيع است. تقسيم ثروت ملي به صورت نابرابر و اختلاف فراوان و غيرمنطقي ميان درآمدها و واسطه‌گريهاي بيجا، شکاف طبقاتي گستردهاي را باعث شده است. بنابراين اثر عدالت مهدوي در عرصه اقتصادي، تقسيم اموال عمومي به شکل مساوي در ميان مردم است.
پيامبر اکرم (ص) ميفرمايد:
ابشرکم بالمهدي يبعث في امتي... يرضي عنه ساکن السماء و ساکن الارض يقسم المال صحاحاً. فقال له رجل: و ما صحاحاً؟ قال: السوية بين الناس. [3] .
به مهدي بشارتتان ميدهم. او در ميان امت من برانگيخته ميشود... ساکنان آسمان و زمين از او خشنود خواهند بود. او اموال را به درستي تقسيم ميکند. مردي پرسيد: مقصود چيست؟ فرمود: به شکل مساوي ميان مردم تقسيم ميکند.
در روايتي ديگر از امام باقر (ع) آمده است:
«... فانه يقسّم بالسويّة و يعدل في خلق الرحمان، البرّ منهم والفاجر...». [4] .
آن حضرت (اموال را) برابر تقسيم ميکند و ميان همه مردم به نيکوکار و بدکار به عدالت رفتار مينمايد.
از روايت بالا معلوم ميشود که در مواردي که برابري ميان مردم از مظاهر عدالت است، اموال به تساوي تقسيم ميشود؛ نه اين‌که در همه موارد به همگان يکسان پرداخت شود. در واقع، برابري ميان مردم با هدف تأمين ضروريات و امکانات اوليه زندگي است و براي همه افراد و اقشار از يک حد منطقي و رفاهي معقول برخوردار باشند.
و نيز از آن بزرگوار روايت شده است:
«... و يسوّي بين الناس حتي لاتري محتاجاً الي الزکوة.» [5] .
او[امام مهدي (عج)]ميان مردم به مساوات رفتار ميکند تا آنجا که نيازمند زکات ديده نشود.
و از امام صادق (ع) روايت شده است که فرمودند:
ان قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربها... و يطلب الرجل منکم من يصله بماله و يأخذ منه زکاته فلايجد احداً يقبل منه ذلک و استغني الناس بما رزقهم الله من فضله. [6] .
هنگام قيام قائم ما، زمين با نور خدايي روشن گردد و... شما به جستوجوي اشخاصي برمي‌آييد که مال يا زکات بگيرند و کسي را نمييابيد که از شما بپذيرد و مردمان همه به فضل الهي بينياز گردند.
بنابراين از آثار عدالت اقتصادي در جامعه مهدوي، برخورداري همه افراد جامعه از يک زندگي مادي مطلوب و آبرومند است؛ به گونهاي که افراد نيازي به درخواست مال نداشته باشند و اين سطح از زندگي در کنار رشد عقلاني و اخلاقي و ريشهکني رذايلي همچون حرص و آزمندي از دل و جان انسانها ميتواند حيات طيبه و پاکي را فراهم کند که در ساحت آن، رشد و تعالي معنوي و روحي مردم بهتر و منطقيتر قابل دست‌رسي باشد. از ديگر آثار عدالت اقتصادي در روزگار مهدي (عج)، عمران و آباداني زمين است. در دوران حاکميت حکومتهاي غير الهي، آبادي تنها براي بخشهايي است که به گونهاي با دستگاه حاکم در ارتباط بوده و يا از جايگاه ويژه اجتماعي برخوردار باشند. مناطقي از کشورها که طبقه محروم جامعه را در خود جاي داده است، مورد بيمهري حاکمان قرار گرفته و گاهي به شکلي غيرقابل سکونت در مي‌آيد. ولي عدالت مهدوي در عرصه اقتصادي به آباداني شهرها و روستاها و حتي زمينهاي باير ميانجامد؛ زيرا اولاً اين از سياستهاي حکومت مهدي است که در روايات به آن تصريح شده است [7]  ثانياً لازمه عدالت گسترده و جريان يافته در بخشهاي اجتماعي، همين است که جاي ويراني باقي نماند و همگان ـ در هر طبقه اجتماعي که باشند ـ از مواهب الهي بهرهمند گردند.

عدالت در قضاوت
در جوامع مختلف بشري، امر قضاوت جايگاه ويژهاي دارد و هيچ مجموعه کوچک يا بزرگي از انسانها نيست که به دستگاه قضاوت و دادگستري نيازمند نباشد. شاهرگ حيات اين دستگاه اجراي عدالت در آن است. اساساً دادگستري براي گسترش عدل و داد تأسيس شده است و بدون آن، هيچ جايگاهي براي آن نيست. ولي متأسفانه بايد گفت که در همين دادگستريها و مراکز قضايي، ستمهاي فراواني به انسانها شده و حق افراد زيادي پايمال گرديده است.
در عصر حاکميت مهدي (عج) که عدالت در همه زواياي زندگي اجتماعي جريان مي‌يابد، اين عدالت به دستگاههاي قضايي هم نفوذ کرده و جريان دادرسي را بر اساس حق و عدل تنظيم ميکند. اينجا از مهمترين مراکزي است که عدالت در آن پياده ميشود و امام مهدي (عج) با دقت و وسواس بر اجراي داد نظارت دارد.
از روايات استفاده ميشود که امام مهدي (عج) در قضاوت مانند جد بزرگوارش اميرالمؤمنين (ع) عمل ميکند و بر گرفتن بي کم و کاست حقوق مردم اصرار دارد؛ حتي اگر حق کسي زير دندان ديگري باشد، از زير دندان آن غاصب بيرون کشيده و به صاحب حق باز ميگرداند. [1] .
در زمان حکومت آن دادگستر جهان، چنان عدالت مهدوي همگاني ميگردد که مردگان آرزو مي‌کنند که به زندگي بازگردند و از برکات عدالت او بهرهمند شوند. [2] .
اين دقت و گستردگي عدالت به دليل آن است که سيستم قضايي امام مهدي (ع)، دستگاهي بسيار گسترده و مجهز و برخوردار از ابزارهاي فراطبيعي است. در سيستم قضايي اسلام قضاوت براساس بينات و شواهد بوده است و از رسول خدا (ص) روايت شده که فرمود:
«من در ميان شما بر پايه سوگندها و بينهها قضاوت مينمايم». [3] .
ره آورد اين‌گونه داوري عدالت ظاهري است؛ ولي در روايات مربوط به دوران حاکميت مهدي (عج) آمده است که آن حضرت به شيوه حضرت داوود (ع) قضاوت ميکند که او براساس الهامات الهي و علم لدني داوري ميکرد و نه بر پايه شاهد و گواه.
امام صادق (ع) فرمود:
دنيا به پايان نخواهد رسيد تا آن که مردي از خاندان من ظهور نمايد. وي به شيوه داوود (ع) حکم خواهد نمود؛ بينه نخواهد خواست و به هر کس حقش را اعطا خواهد نمود. [4] .
و در روايتي ديگر فرمود:
زماني که قائم آل محمد (ص) قيام کند، در ميان مردم به مانند داوود (ع) حکم خواهد نمود و به بينه نيازي نخواهد داشت؛ چرا که خداي تعالي امور را به وي الهام مي‌فرمايد. وي بر پايه دانش خود داوري ميکند و هر قوم را به آنچه مخفي و پنهان نمودهاند آگاه سازد. [5] .
ره آورد چنين داوري عدالت واقعي است و حتي اگر مظلومي نتواند براي اثبات حق خود به شاهد و گواهي دست يابد، به سبب اين‌گونه قضاوت، به حق خود خواهد رسيد.
البته اين از ويژگيهاي عصر مهدي (عج) است و با مجموعه حکومتي و فضاي حاکم بر آن سازگاري دارد و اينکه پيامبر (ص) به علم شخصي خود قضاوت نميکرد و منتظر شهود و گواهان ميشد؛ شايد بدان دليل بود که اين امر پس از او سنت و شيوه قضايي قرار گيرد؛ يعني قاضيان براساس شهود و گواه قضاوت کنند و نه براساس اطلاع و علم شخصي، تا نظام قضايي اسلام يک جريان روشن و مشخصي داشته باشد و دچار هرج و مرج و اختلال نگردد. اما در زمان مهدي (عج) که زمان حکومت معصوم (ع) است، داوري براساس علم و اطلاع شخصي به عدالت نزديکتر و بلکه عين عدالت است؛ چرا که تکيه بر گفتار گواهان تنها به عدالت ظاهري خواهد انجاميد.
جاي اين سؤال باقي است که در هستة مرکزي حکومت، چنين قضاوتي توسط شخص حضرت انجام ميگيرد و امکان پذير است؛ ولي در ديگر نقاط عالم چگونه ممکن است که قاضيان منصوب از سوي حضرت اين‌گونه عمل کنند و به عدالت واقعي دست يابند؟
در پاسخ بايد گفت: چنان‌که گفتيم، امکانات دولت مهدوي و سيستم اطلاعاتي زمان حضرت به گونهاي است که سيستم قضايي مهدي (عج) را ياري ميکند. به روايت زير توجه کنيد:
امام صادق (ع) فرمود:
وقتي قائم ما قيام کند در هر يک از مناطق جهان فردي را برگزيده ارسال ميدارد و به وي مي‌گويد: پيمان تو به دست توست و اگر با مطلبي رو به روي شدي که آن را نفهميدي و قضاوت را در موردش ندانستي به دست خود نگاه کرده و به آنچه در آن است عمل نما. [6] .
و اين‌گونه اطلاع‌رساني و خبرگيري از مرکزيت قضايي ممکن است به اعجاز و يا به سبب پيشرفت وسايل ارتباطي در روزگار مهدي (عج) باشد.

سخن آخر
همانگونه که در ابتداي مقاله گفته شد عدالت مهدي (ع) دامنه‌اي به گستردگي حيات مادي و معنوي انسان دارد و ما تنها به برخي حوزه‌هاي فردي و اجتماعي عدالت پرداختيم و اکنون حُسن ختام گفتار را سخني از امام صادق (ع) قرار مي‌دهيم که در تفسير آيه شريفه اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها... فرمودند: يعني خداوند زميني را به عدالت قائم (ع) در هنگام ظهورش زنده مي‌کند پس از آنکه به سبب ستم پيشوايان گمراهي مرده باشد. [1] .







 


 

لینک ثابت


اي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار  
ببر اندوه دل و مژده ديدار بيار
نکته روح فزا از دهن دوست بگو  
نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار
صد گونه زمين زبان بر آورد  
در پاسخ آنچه آسمان گفت
اي عاشق آسمان، قرين شو  
با آن که حديث نردبان گفت

آنها، نه دلها که گلهاي بي نجابت اند که ترا انتظار نمي کشند. و آنها نه سرها، که سنگهاي بي صلابت اند، اگر از شميم فرج، چون گل نشکفند. مادران، ما را به روزگار غيبت بر زمين نهادند، و در کام ما حلاوت ظهور ريختند. پدران، هر صبح آدينه، دستان دعاي ما را ميان انگشتان اجابت خود مي گرفتند و در کوچه باغهاي نيايش به ندبه مي بردند. آموزگاران، نخست حرفي که در گوش ما خواندند، دلواژه هاي مهر با خورشيد سپهر بود.
روح پدرم شاد که مي گفت به استاد  
فرزند مرا هيچ مياموز به جز عشق

از ياد نمي برم آن روز را که با پدر گفتم: کدامين کوه ميان ما و او غروب افکند؟ گفت: فرزندم! دانستم که بالغ شده اي، که نابالغان از او هيچ نپرسند و به او هرگز نينديشند. گفتم: در کنار کدامين برکه بنشينم، تا مگر ماه رخسارش در او بتابد؟ گفت: فرزندم! دانستم که از من ميراث داري، که پدران تو همه برکه نشين، بودند. گفتم: پدر جان! چرا عصر آدينه ها پرواي ما نداري؟ گفت: فرزندم! پروانه ها همه چنين اند. گفتم: مادر مرا چه روزي زاد؟ گفت: جمعه. گفتم: و شما. گفت: جمعه. گفتم: برادران و خواهرانم؟ گفت: جمعه. گفتم: چگونه است که ما همه جمعگانيم؟ گفت: در روزگار نامرادي، هر روز جمعه است، و جمعه ها صبح و ظهر و شام ندارند، همه عصرند. با گوشه جامه سبز دعا، اشک از چشم هاي خود دزديد و، گفت: فرزندم!
امروز چه روزي است؟ گفتم: جمعه. گفت: تا جمعه موعود، چند آدينه راه است؟ گفتم: يک يا حسين ديگر. گفت: حسين را، تو مي شناسي؟ گفتم: همان نيست که صبحهاي جمعه، پرده خوان ندبه خون است؟ گفت: و عصرهاي جمعه، کبوتران فرج را، يک يک بر بام انتقام مي نشاند. مادرم به ما پيوست. دلگير بود، اما مهربان. چادر بي رنگ و روي شب فامش را هنوز از سر برنداشته بود که از بيت الاحزان پرسيد. نگاه پدر به سوي ما لغزيد و چشمهاي من، در افق خيره ماند. پدر يا مادر، نمي دانم، يکي گفت: شايد امروز، شايد فردا، شايد... همين جمعه.
بس جمعه که در فصل تو افسرد  
بس خنده آينه که پژمرد
پروانه چه بسيار که در پاي تو اي شمع  
خنديد و ندانست که اقبال سحر مرد

لینک ثابت

پيوند عميق فرهنگ عاشورا با فرهنگ انتظار

«فرهنگ عاشورا»، پيوندي عميق و ارتباطي ناگسستني با «فرهنگ انتظار» دارد. واقعه عاشورا، زمينه‏ساز و مقدمه ظهور امام عصر (عج) است و معارف و حکمت‏هاي جاودان آن، در «ظهور مهدي موعود» متجّلي است. با بررسي و دقّت، در حديث قدسي «زيارت عاشورا» و «زيارات مربوط به امام زمان (عج)، در مي‏يابيم که «نينوا»، معبر «انتظاراست»؛ يعني، براي رسيدن به ظهور مهدي موعود، بايد از گذرگاه کربلا عبور کنيم. زيارت عاشورا نيز در واقع، تحليلي براي معبر بودن نينوا براي انتظار است. درس‏ها و پيام‏هاي عاشورا، چراغ‏هاي فرا راه شيعيان است تا با ديدي روشن و بصيرتي افزون، منتظر «ظهور» باشند و آماده قيام و مبارزه شوند. «السلام عليک يا ثار الله و ابن ثاره و الوتر الموتور؛ [1] سلام بر تو اي خون خدا و فرزند خونش، واي تنهاي رها شده» حسين (ع)، خون خدا است که در «عاشورا» به جوشش در آمد و به شريان تاريخ انسان و اسلام، حرکت و حيات بخشيد. اين خون خدا از دشت گلگون نينوا، قلب‏هاي مؤمنان و عاشقان را به تپش درآورد و چنان آتش و شرري به جان‏ها زد که هرگز سردي و خاموشي نخواهد داشت: «انّ لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لا تبرد ابداً». [2] اين رود جاري خون خدا، از آن دشت خونبار، براي هميشه قلب تاريخ را سيراب، زنده و متحرک خواهد ساخت و هرگز نخواهد گذاشت جهل و ناداني‏ها - هر چند مدرن - و حيرت در ضلالت و گمراهي، بندگان خدا را نابود سازد؛ بلکه سرور شهيدان تاريخ، جان خويش را در راه خدا بذل و بخشش کرد؛ تا بندگان او را از تمامي جهالت‏ها و سرگرداني‏ها رهايي بخشد: «و بذل مهجته فيک ليستنقذ عبادک من الجهالة و حيرة الضلالة». [3] و اين شور آفرينيِ آن اسوه عشق و آزادگي، هيچ خاموشي ندارد و اين حرارت حسيني، سرد يا منحرف نمي‏شود. دشمنان او، بارگاه نوراني‏اش را تخريب کردند و قبر مطهرش را به آب بستند؛ زائرانش را شهيد کردند و دست و پاي آنان را بريدند... ولي نتوانستند اين «گرمي و عشق» و «شور و شعور» را از بين ببرند. اين شعله عشق و مشعل رهنماي تاريخ، جريان خود را در نهضت‏ها و انقلاب‏هاي ديني - به خصوص در انقلاب اسلامي ايران به خوبي نشان داده است و مي‏رود تا حسينيان با فريادهاي «اين الطالب بدم المقتول بکربلا» نداي امام حسين (ع) را پاسخ دهند و به جهانيان بنمايانند که ديگر سيدالشهدا (ع) تنها نيست. «سلام بر تو و بر ارواحي که به آستان تو فرود آمده، و با تو دفن شدند؛ سلام و درود خدا از جانب من بر همه شما باد؛ سلامي پيوسته و هميشه تا زماني که باقي هستم و تا زماني که شب و روز باقي است. سلامي به فراخناي هستي و پهناي تاريخ». اين «سلام»، زبان «گويا و ترجمان» همان حرارتي است که در دل‏ها افکنده‏اي و آتشي است که از عمق وجودمان شعله مي‏کشد. سلام ما، معرفت به جايگاه والا و رفيع شما و محبتي سرشار از عشق به شما است و فرياد معرفت و محبت به شما است که «اسوه همه پاکي‏ها و خيرها» هستيد. سلام ما زمزمه «شناخت و عشق» از حجت خدا و تسليم بودن به آستان شما است. سلام ما بر شما، اسلام و مسلماني ما است که نمايانگر سه حيطه «شناخت»، «عشق» و «اطاعت» است و اين معرفت ما شيفتگان به پاکان هستي است. ما معرفتي به ساحت مقدس شما يافته‏ايم و فهميده‏ايم که خداوند شما را پاک آفريده و از تمامي پليدي‏ها آراسته کرده است. اصل و اول و آخر تمامي خير و خوبي، شماييد و اين معرفت ما، ماندگار است، چون شما ماندگاريد و زبان گوياي معرفت ما به شما (سلام) نيز ماندگار و جاودانه باد. «و ما بقيت و بقي الليل و النهار». اي کسي که پيامبر خدا، «اباعبدالله» را بر قامتت صلا زد؛ زيرا تو پدر عبوديت هستي و در سايه پدري و ولايت و رهبري تو، مي‏توان به آستان عبوديت حقّ ره يافت. تو تاريخ بشر را که مي‏رفت در جهالت مدرن و سرگرداني و گمراهي غوطه ور شود، نجات دادي؛ ولي اين رهايي بشر و هدايت تاريخ، به بهايي بسيار گران تمام شد. «عزا و ماتم بزرگ»؛ و «مصيبت سترگ»، بر ما و تمامي اهل اسلام چيره گشت و آسمان‏ها و تمامي ساکنان آنها را فرا گرفت و سيه پوش ساخت، برسند دين به جز حب و بغض چيز ديگري نيست زيرا نمي‏توان فطرت پاک انسان‏ها را از پاکي‏ها جدا کرد و نمي‏توان به زشتي‏ها و پليدي‏ها، دلبند و مهربان ساخت. آن‏جا که سخن از «پاکي‏ها» است، کبوتر «سلام» بال مي‏گشايد و آن‏جا که سخن از «پليدي‏ها» است، آتش لعن شعله مي‏کشد. اينها، اموري طبيعي و فطري است و تعارف بر نمي‏تابد. هيچ کس با قاتل پدرش، نرد عشق نمي‏بازد و با کشنده پدر عبوديت و کشتي نجات بشر، سرآشتي ندارد. از اين رو «سلام» ترجمان تولي و «لعن» زبان تبرّي است. ايمان دو رو دارد: «تولّي و تبرّي و «حبّ و بغض». داستان لعن، ريشه در دشمن‏شناسي شيعه دارد و در نگاه آنان، دشمنان به لحاظ جامعه شناختي و روان شناختي، جايگاه و اقسام خاص خود را مي‏يابند. مؤسسان ظلم و جور، از آن‏جايي که به جهت حقد، حسد و... تحمل پاکي‏ها را نداشتند، با طرّاري سير حقّ را به طور مداوم رصد کرده، در کمين نشستند؛ تا آن‏که در فرصت تاريخي، نقشه شوم و پليد خود را به تصوير کشيدند. آنان با رسول پاکي‏ها در بالين و بستر بيماري آن کردند که تنها آنان مي‏توانستند آموزه‏هاي شيطاني را اين‏گونه طراحي و طرّاري نمايند و نفس و جان رسول خدا را خانه نشين کنند. «مؤسسان ظلم و جور»، با شگرد و شيوه شيطاني خود، وارد ميدان شدند و با همراهي يک جريان پليد، پاکان را از «مقام» بلند خود «دفع» کردند؛ يعني، اول جايگاه و مقام آنها را نشانه رفتند و تضعيف نمودند. در آن برهه، نقل احاديث نبوي ممنوع شد و اگر کسي اقدام به نشر احاديث مي‏کرد، با ضرب و شتم و تبعيد و قتل مواجه مي‏شد. آنان در ظرف اين مدت طولاني، روايات جعلي فراواني را در مدح دشمنان اهل بيت (ع) منتشر کردند. هدفت آنان اين بود که «مقام» امام علي (ع) را تنزل دهند و شخصيت حقيقي و حقوقي آن حضرت را ترور کنند و در مقابل، تمامي مناقب و ويژگي‏هايي را که پيامبر اکرم (ص) براي امير مؤمنان (ع) بيان فرموده بوده مشابه سازي کردند و براي اشخاص مورد نظر و دشمنان خاندان عصمت و طهارت نقل و منتشر نمودند، حتي وضع به گونه‏اي بود که آن افراد را، هم تراز و گاهي بالاتر از پيامبر (ص) مطرح مي‏کردند. با اين راهبرد و شگرد، در صدد آن بودند که «مقام» و منزلت اين پاکان هستي را خدشه دار کنند و تنّزل دهند. وقتي از حيث شخصيتي ايشان را تخريب کردند، ديگر زمينه براي قتل و شهادت آنان سهل و آسان مي‏نمود. وضع به گونه‏اي گشت که حضرت علي (ع) را در محراب شهيد کردند و مردم با شگفتي مي‏پرسيدند: علي در محراب چه مي‏کرد؟ مگر او اهل نماز بود؟ اين جريان تا زمان امام حسين (ع) بسيار شديد ادامه داشت تا آن‏که جهالت مدرن، در جهان اسلامي سايه گسترد. راهبرد و استراتژي دشمن آن بود که «پاکان» و «خاندان طهارت» را، از مقامشان دفع کنند و «مراتب» و رتبه‏هاي بلندي را که خداوند، براي آنان مقرر فرموده بود، از بين ببرند: «و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التي رتبکم الله فيها». در اين بستر سازي‏ها و در فاصله کوتاهي پس از رحلت نبي‏اکرم، جاهليت مدرن تحت لواي اسلام و به نام اسلام، «ارکان دين» را به شهادت رساندند. دست پليد آنان تا مرفق به خون خدا آغشته گشت: گروه ديگر از دشمنان در نگاه شيعه «ممهّدين و زمينه سازان قدرت» ظلم و جور عليه اهل بيت مي‏باشند. آنان عده‏اي از خواص جامعه بودند که به جهت جيفه پست دنيا، از پاکان فاصله گرفتند و با «مؤسسان ظلم و جور» کنار آمدند. اين خواص آن زمان، با استفاده از وجاهت و سابقه خود، به تسلط شيطان ياري رساندند و زمينه سازان و مقّدمه‏چينان تمّکن و قدرت دشمنان براي قتل اولياي خدا شدند: «و لعن الله الممهدين لهم بالتمکين من قتالکم». من پس از درک اين همه درد و رنج خوبان و پاکان، نمي‏توانم بي تفاوت باشم؛ از اين رو فرياد برائت بر مي‏کشم و به خداوند و به شما پاکان اعلام مي‏دارم که من از آنان (مؤسسان و ممّهدان) بيزارم و آماده جنگ با آنها هستم. من سر آنان را به سنگ خواهم کوفت و در اين راه، از جان و مال خود مايه خواهم گذاشت. من از «اشياع»، «اتباع» و «اولياي» آنها هم بيزارم و با آنان سر جنگ دارم. گروه ديگر از دشمنان،همين سه دسته ياد شده‏اند. دشمنان پاکان، گروه مؤسسين داشتند که با راهبرد «دفع مقام»و «ازاله مراتب»، دشمني خودرا کليد زده بودند و جاده صاف کنان و زمينه سازاني داشتند که «ظلم و جور» مؤسسان را مقدمه چيني و فرهنگ سازي مي‏کردند و نظريه‏پرداز آنان بودند. گروه آخر، شامل سه جريان اشياع، اتباع و اولياي آنها بود. اينها بدنه مردمي را تشکيل مي‏دادند که «اشياع»، مقربين به مرکز ظلم و جور؛ «اتباع»، نيروهاي اشياع و دست پرورده آنان؛ و «اولياء»، بدنه پايين و توده تأثيرپذير از فرهنگ شرک و کفر بود. من از تمامي آنها برائت و بيزاري جسته، با آنان در جنگ مي‏باشم. بي‏تفاوت نيستم؛ زيرا قلب من حرارتي از خون خدا، در خود دارد که غيرت و آزادگي را در رگ‏هايم جاري مي‏کند و اين گونه است که «فرهنگ عاشورا» شکل و جريان مي‏يابد و عاشورائيان را به صحنه مي‏آورد. آنان فرياد بر مي‏کشند: «يا اباعبدالله اني سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الي يوم القيامة؛ [4] اي پدر بندگي و عبوديت! همانا من در صلح هستم، با کسي‏که شما با او در صلح هستيد و در جنگ هستم، با آن که شما در جنگ با او هستيد و اين راهبردي است هميشگي و تا قيامت يک جريان ايستا و محدود نمي‏باشد». تا زنده هستم، با اين استراتژي زيست مي‏کنم و آن را به فرزندان خود و ديگران، مي‏آموزم و توصيه مي‏کنم؛ زيرا من وظيفه دارم در مدار حقّ باشم و حقّ را به ديگران سفارش کنم و به آنان بگويم همواره بايد در مسير حفظ اين حقّ، صبر پيشه کنند: «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». [5] تا زنده هستيم و تا قيامت، اين معرفت، محبت و اطاعت همراه ما بوده و در برزخ و قيامت، شاهدي بر حقانيت ما خواهد بود. بر اساس «فرهنگ عاشورا»، اين راهبرد را دست مايه عملي خود ساخته‏ام و «عنصرشناسي» را در ادامه دشمن‏شناسي خود، پي جويي مي‏کنم و نفرت و لعن خويش را اظهار مي‏سازم: «و لعن الله آل زياد و آل مروان و لعن الله بني امّيه قاطبة و لعن الله ابن مرجانة و لعن الله عمر بن سعد و لعن الله شمراً و لعن الله امة اسر‏جت و الجمت و تنّقبت لقتالک». جاي جاي هر يک از عناصر را در تحليل دشمن‏شناسي خود، به خوبي برآورد مي‏کنم و وزن و جايگاه آنان را در ضربه زدن و دشمني نمودن ارزيابي مي‏کنم تا برائت و بيزاري‏هايم، مؤثر باشد و راه را براي حقّ باز نمايم. من بايد يار و ياور ولّي خدا باشم که شرط آن هوشياري است. پدر و مادرم فدايت يا حسين! چه عظيم و بزرگ است مصيبت‏هاي شما بر من و اين درد بر من بسيار سنگيني مي‏کند. ناله‏اي جان سوز و بلند دارم و از خدايي که مقام بلند شما را گرامي داشت و مرا هم به واسطه شما کرامت فرمود، درخواست مي‏کنم که: «ان يرزقني طلب ثارک مع امام منصور من اهل بيت محمد (ص)؛ روزي من گرداند خون‏خواهي و انتقام‏گيري از خون تو را با امام پيروز و ياري شده از اهل بيت حضرت محمد». (ص) و تا زماني که اين انتقام محقق نشود، سنگيني مصيبت‏هاي تو، مرا بي‏تاب و بي قرار خواهد کرد. امام حسين (ع) با هدايت و رهبري ويژه خود حرکت تاريخ را عوض کرده، آن را از مرگ هميشگي نجات داد و بشريت را از هلاکت حتمي رهايي بخشيد. کاروان هدايت تاريخ، در جهت نتيجه بخشي و به هدف رسيدن در حال حرکت است؛ اما در اين حرکت و جريان، هنوز سختي و تلخي مصائب حسين (ع) را در جان و ذائقه خود احساس مي‏کنيم و تا بر آمدن شکوفه «فرج»، «مرارت انتظار» را تحمل مي‏نماييم. امام صادق (ع) فرمود: «ان لصاحب هذا الامر غيبة التمسک فيها بدينه کالخارط لشوک القتاد بيده [6] ؛ براي صاحب اين امر (قائم آل محمد) غيبتي خواهد بود که متمسک به دين او کارش به قدري دشوار است که همانند آن ماند که بخواهد چوب خاردار بسيار سخت را، با دستانش بکشد و صاف کند». در اين قسمت از زيارت عاشورا و حديث قدسي، به خوبي پيوند و گره خوردن «فرهنگ عاشورا» با «فرهنگ انتظار» را مي‏بينيم، به طوري که اين مضمون در قسمت ديگر زيارت عاشورا، تکرار شده است؛ يعني؛ در دو مورد از زيارت عاشورا اين عبارت آمده است. در دعاي ندبه هم مي‏خوانيم: «اين الطالب بدم المقتول بکربلاء». به راستي راز و رمز اين پيوند چه مي‏تواند باشد؟ چرا در عيدهاي فطر، قربان و...اين همه سفارش به دعاي ندبه و زيارت امام حسين (ع) شده است. گويا بنا است، اين دو فرهنگ پيوسته و به صورت همگام و همراه، زنده باشد و در لايه‏هاي «انديشه»، «فرهنگ» و «عينيت» عموم مردم، جلوه گري کند. «وترَين موتورَين» [7] نيز هر دو با هم ياد شوند و يکي به عنوان پشتوانه فرهنگي و معبري براي آن ديگري باشد. پس مي‏توان گفت که: «نينوا، معبر انتظار است». اين حقيقتي است که دشمنان هم به آن رسيده‏اند. آنها در مطالعات شيعه‏شناسي خود، اعلام داشته‏اند: شيعه با توجّه به «پرچم سرخ عاشوراي حسيني»، به عنوان پيشينه و عقبه فرهنگي خود و از طرف ديگر با «چشم انداز پرچم سبز مهدوي»، از فرهنگي پويا و بالنده برخودار است. آنها براي مبارزه و تخريب اين دو فرهنگ و شکستن اين دو پرچم، برنامه‏هاي راهبردي به پا ساخته‏اند؛ از جمله فيلم‏هايي مخصوص براي تضعيف فرهنگ ساخته‏اند. دشمن دريافته است که پيوندي خاص و راهبردي، بين فرهنگ انتظار و عاشورا وجود دارد و بر ما شيعيان است که از اين راز و پيوند، دريافت مناسب و به هنگام داشته باشيم و آن را به «پيام و بيان» مطلوب برسانيم. بر ما است که بدانيم چرا در حديث قدسي زد زيارت عاشورا «از سيدالشهدا (ع): و در «زيارات حضرت مهدي» از امام عصر به عنوان «وتر موتور» (تنهاي رها شده) ياد شده است. با دريافت درست از اين مفاهيم، مي‏توانيم نداي «اين الطالب بدم اثقتول بکربلا» را در فضاي جهان، به عنوان فرهنگ پويا مطرح نموده، فرياد کنيم و بناليم که: «عزيز علي أن ابکيک و يخذلک الوري؛ گران است بر من اين که براي تو گريه کنم و مردم تو را خوار و سبک بشمارند». [8] . و با اين و شعور و شعور است که مي‏خواهيم نصرت و ياري خود را براي «مهدي تنها» آماده ساخته و فرياد «هل من ناصر» حسين تنها مانده را پاسخ دهيم. در حديثي از عيسي الخّشاب آمده است: قال: قلت للحسين بن علي: انت صاحب هذا الامر؟ قال (ع): لا، و لکن صاحب هذا الامر الطريد الشريد الموتور بابيه المکني بعمه يضع سيفه علي عاتقه جانية اشهر». [9] . بعد از ذکر عبارت «اَنْ يرزُقني طلب ثارک مع امامٍ منصورٍ من اهل بيت محمد (ص)»، از خداوند چنين مي‏خواهيم: خدايا! مرا در پيشگاه خودت به واسطه حسين (ع) در دنيا و آخرت آبرومند قرارده: «اللهم اجعلني عندک وجيهاً بالحسين (ع) في الدنيا و الآخرة». اگر مي‏خواهيم در پيشگاه خالق خويش آبرومند گرديم، راه آن، اين است که از «باب الله» به آستان ربوبي خداوند در آييم. اين گونه مي‏توان «وجهه» و آبرويي در بارگاه ايزدي به دست آورد. امام حسين (ع) «باب الله» است و مي‏توان با آن در نزد خدا کسب وجهه نمود. از خداوند مي‏خواهيم که خون‏خواهي خون خدا را، «رزق» و روزي ما قرار دهد؛ رزقي که به همراهي با امام منصور (مهدي) مي‏باشد و اين گونه مي‏خواهيم در درگاه الهي وجيه و آبرومند باشيم. کساني که نتوانسته‏اند در رکاب حسين (ع) جان ببازند و در نزد خدا وجيه گردند و آبرويي يابند؛ بايد دعا کنند تا خداوند آنها را از اين رزق و روزي را از آنها محروم نسازد و «مرارت انتظار» را به جان بخرند و به «خيل منتظران» بار يايند. آنان بايد اين سرود عشق را زمزمه جان خويش سازند که: به حق حسين و آن کسي که مقامش را کرامت بخشيدي و از کرامتش مرا هم بهره‏مند نمودي، مراي روزي کن تا در معيّت مهدي فاطمه، خونخواه ثارالله باشم و بدين وسيله آبرويي در درگاه الهي کسب کنم؛ چون حسين رمز «وجاهت» و کليد «تقرّب الي الله» است. داستان انسان، داستان «فوز و خوض» و همچون سَرو سر به آسمان برکشيدن است و يا به زمين فرو رفتن. کساني که در عصر عاشورا، هستي خود را به موج عشق سپردند و مستانه به راه افتادند، ميوه «فوز» را چيدند و رفتند و ماندگان در راه بايد در «خيل وصف منتظران»، به امامت و رهبري «امام منتظر» چشم بدوزند؛ تا آن امام هُمام از سفر باز آيد و اين در راه ماندگان «فوز عظيم» را به کاروان عاشورائيان برساند. ما در حال «انتظار» به ذکر عشق آرام مي‏يابيم و مي‏ناليم: «وفُزْتم فوزاً عظيمآً، فياليتني کنتُ معکم فَافوزَ معکم»، «يا ليتني کنتُ معکم فافوز فوزاً عظيمآً». شما رستگار شديد به رستگاري بزرگي؛ اي کاش ما هم با شما مي‏بوديم و به همراه شما بدان نائل مي‏آمديم اين امام عصر و پيروزمند با نصرت خدا است که عقب ماندگانِ از کاروان «فوز و فائزان» را به مقصد مي‏رساند، تا از «باب الله» سيدالشهدا (ع) کسب آبرو کنند. اين جلوه‏اي از فلسفه خون‏خواهي «ثارالله» در رکاب فرزندش «مهدي فاطمه» است؛ زيرا «خون خدا» ريخته و به آن هتک حرمت شد. بايد در هستي حريم «خونِ خدا» پاسداري مي‏شد و بشود و تنها راه کسب «وجهه و آبرو» همين گرامي‏داشت و پاسداري از اين «حرم و حريم» مي‏باشد. کساني که مي‏خواهند به خيل آبرومندان در آيند، بايد دِل به درياي «انتظار» خون‏خواهي ثارالله بزنند؛ تا با خون‏خواهي او در رکاب مهدي موعود (عج) آبرومندِ بارگاه ايزدي گردند و به فوز و رستگاري نائل آيند. از همين رو است که: «انتظار الفرج من اعظم الفرج؛ [10] انتظار، فرج خود از بزرگ‏ترين فرج‏ها است». اي پدر بندگي و عبوديت (يا اباعبداللّه)! همانا من «تقرّب» مي‏جويم به خدا و به رسولش و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و به تو اي حسين! به موالات و دوستي متقابل با تو حسين و به وسيله برائت از دشمنان شما. «يا اباعبدالله اني اتقرّب الي الله و الي رسوله و الي اميرالمؤمنين و الي فاطمة و الي الحسن و اليک بموالاتک و بالبرائة [ممن قاتلک و...] ممن اسس...» در اين جا بحث از تقرّب است: تقرّب به خدا و تقرّب به معصومين (ع)؛ زيرا اين نورهاي مقدس، اسماي حسناي الهي‏اند. اين تقرّب ورودگاهي مي‏خواهد که آن پدر بندگي و عبوديت (اباعبدالله) و خون خدا است. حتي تقرّب به خود سالار شهيدان، از همين منظر خواهد بود، بايد براي اين تقرّب‏ها، از موالات امام حسين (ع) دستمايه گرفت و به وادي تقرّب راه يافت. سيدالشهداء (ع) کليد آبرومندي و وجيه شدن در درگاه الهي است؛ زيرا ثارالله است و «حرم و حريم» الهي است و حرمت دارد. کليد «فوز» و رستگاري، سر بر کشيدن بر آسمان عبوديّت و بندگي است. بايد با سعي تلاش، خود را به صف «منتظران» کاروان خون خواهان «ثارالله» برسانيم تا وجهه يافته، به خيل متقرّبان به خدا و امام حسين (ع) بپيونديم و اين گونه از ديار «نينوا»، معبري به کاروان خون خواهان حسيني بسازيم؛ چنان که قرآن مي‏فرمايد: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدّلوا تبديلا»، در ميان مؤمنان مرداني‏اند که بر سر عهدي که با خدا بستند صادقانه ايستاده‏اند؛ برخي پيمان خود را به آخر بردند [و در راه او شربت شهادت نوشيدند] و بعضي ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود ندادند». عاشورائيان پيمان خود را به آخر بردند و مهدويان در «معبر نينوا» چَشم انتظارند و آن عهدي را که با خداي خود بسته‏اند (پاسداري از «حرم و حريم» ثارالله و خون خدا) از ياد نبرده‏اند آنان هميشه با خود زمزمه مي‏کنند و هر صبحگاه، با امام عصرِ خويش و يوسف گمشده فاطمه، تجديد عهد مي‏نمايند و در «انتظارِ» فرج به سر مي‏برند؛ تا در رکابش به خون خواهي «حرم و حريم» الهي و «ثارالله» برخيزند. راز و رمزِ «گره و پيوند» اين دو فرهنگ، اين گونه عقده مي‏گشايد و رُخ مي‏نمايد. منتظران عشق هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود راه نخواهند داد، همچنان که مردان سترگ عصر عاشورا چنين بودند. روايتي از امام باقر (ع) نقل شده که در روز عاشورا اين گونه به همديگر تعزيت و تسليت بگوييد: «اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسين (ع) و جعلنا واياکم من الطالبين بثاره مع وليّه الامام المهديّ من آل محمد (ع)؛ [11] خداوند اجر ما و شما را در مصيبت حسين (ع) بزرگ گرداند و ما و شما را از کساني قرار دهد که به همراه وليّ او حضرت مهدي از آل محمد (ع)، طلب خون آن حضرت کرده و به خون خواهي او برخيزيم». اين است که مسأله خون خواهي «ثارالله»، امري مهم و جدّي است و بايد از اين طريق در نزد خداوند کسب وجاهت و آبرو نموده، به درگاهش تقرّب جوييم و نزديکي به درگاه امام حسين (ع) را نصيب خود سازيم. براي اين خون خواهي و دستيابي به ثمراتش، به «انتظار» امام منصور و ياري شده از طرف خدا بمانيم. آشکار است که «انتظار»، آداب و ادبيات لازم خود را مي‏طلبد؛ از اين رو بايد در حوزه پيام و بيان به تبيين و تبويب آن همّت گماريم و حوزه‏هاي انديشه، فرهنگ و عينيت جوامع شيعي و اسلامي را با عطرِ نجواي «اين الطالب بدم المقتول بکربلا» معطر سازيم و به هم پيوستگي اين دو فرهنگ را روشن کنيم. در آويخته‏اند. در سايه «فرهنگ عاشورا»، دست مايه‏هاي غني‏اي از جريان‏شناسي «ظلم و جور» به دست مي‏آيد از يک طرف با «پاکان و پاکي‏ها» و از طرف ديگر با «تمامي پليدي‏ها و ناپاکان» مواجه هستيم در اين صورت وجود ما، مالامال از دوستي و موالات نيکان و برائت و بيزاري از ناپاکان مي‏شود. «پليدان تاريخ»، مؤسس «ظلم و جور» بودند و انتصاب خلافت و امامت و حياني را به استهزا گرفتند. بنيان حکومت خويش را بر اساس ظلم و جور بنا کردند. و ستم‏هاي فراواني به اهل بيت (ع) و شيعيان آنان، روا داشتند. «وبالبرائة ممن اسّس اساس ذلک و بني عليه بنيانه و جري في ظلمه وجوره عليکم و علي اشياعکم»؛ من برائت و بيزاري خود را از اين جريان سه گانه که به وسيله پليدانِ شيطان صفت به وجود آمده است اعلام مي‏دارم و تقرّب به خدا و سپس تقرّب به شما را مي‏طلبم و دوستي شما و دوستي دوستان‏تان را جويا هستم. فرهنگ «موالات»نمايانگر نشانه‏هايي است که ما را به دين رهنمون مي‏شود، و نيز عهده‏دارِ اصلاح تمامي حوزه‏هاي امور دنيوي ما است و مضامين و بيان مزبور در زيارت «جامعه کبيره» نوازشگر جان‏هاي عاشقان اهل بيت (ع) است: «و بموالاتکم علّمنا الله معالم ديننا و اصلح ما کان فسد من دنيانا»؛ در سايه موالات و دوستي متقابل شما پاکان هستي، معالم دين - که همان نشانه‏هاي رساننده به دين است - تعليم مي‏شود و تمامي فسادهاي دنيوي را - در شکل‏ها و نظام‏هاي مختلف آن اصلاح مي‏گرداند. با اين نگاه به موالات است که ما نه تنهانيازمند؛ بلکه ناچار و مضطرّ به موالات با شما هستيم و از تمامي بيگانگان و انديشه‏ها و جريان‏هاي غير وابسته شما، خود را جدا مي‏سازيم؛ کانون تلاش و کوشش ما، تنها در جهت بسطِ «فرهنگ موالات» با شما است. بااين نگاه آنچه مربوط به دشمنان شما و غير ازشماباشد، برنمي‏تابيم و برخود هيچ تسامح وتساهلي را روا نمي‏داريم بلکه با شدت تمام مي‏تازيم و در اين مسير جان مي‏بازيم. زيرا مجراي «فيض» الهي شماييد و در آستان شما «فوز» و «نجات» آشيانه گرفته است. و «من أتيکم نجي و من فارقکم ضلّ»، هر کس از شما جدا شود، گمراه مي‏گردد و تمامي هستي‏اش گم مي‏شود. اين همان «خوض» و به زمين فرو رفتن و در دل خاک گم شدن است. «بولايتکم فاز الفائزون»، يعني با ولايت شما پاکان هستي است که مي‏توان سر به آسمان عبوديت و قرب حقّ، ساييد و جام «قُرب حقّ» و «قُرب شما» را يک جرعه سر کشيد. اين ادبيات موجود در متونِ دعايي (همانندِ زيارت جامعه و حديث قدسي زيارت عاشورا) در جاي جاي وجود ما مي‏خلد و دعوت حقّ را با فطرت انسان عجين مي‏کند. در اين صورت، حال تحمّل ديگران را ندارم؛ مرا چه رسد به دشمنان شما که «رگ غيرت ديني»ام را از جا مي‏کَند و هستي را بر من تنگ مي‏کند. آري ما «تولّي و تبرّي» داريم و با خود دروغ نمي‏گوييم و با ديگران مزاح نمي‏کنيم «و اتقرّب الي الله ثم اليکم بموالاتکم و موالاة وليکم، وبالبرائة من اعدائکم و الناصبين لکم الحرب، و بالبرائة من اشياعهم و أتباعهم، اني سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم ولي لمن والاکم و عدوّ لمن عاداکم». اين سان «فرهنگ عاشورا» بر آسمان دل ما مي‏بارد و گام به گام ما را به سمت و سوي فرهنگ سر سبز مهدوي روانه مي‏سازد؛ و ما را در اين معبر از «نينوا» تا «انتظار» همراهي مي‏کند. ما بايد از سرزمين گرم و خشک نينوا و دشت تفتيده وتکيده‏اش عبور کنيم و با کوله بار «فرهنگ عاشورا»، اُفق «انتظار» را نشانه رويم و غزل‏هايمان را اين گونه سر دهيم: «السّلام علي ربيع الانام و نَضرةِ الاَيّام؛ سلام بر بهار مردم و خرّمي روزگاران».[زيارت مهدي عج در مفاتيح‏] «فأسأل الله الذي اکرمني بمعرفتکم و معرفة اوليائکم و رزقني البرائة من اعدائکم ان يجعلني معکم في الدنيا والاخرة». وقت درخواست از خداوند فرا رسيده است؛ خدايي که معرفت شما و معرفت دوستان و اولياي شما را بر من کرامت فرموده و برائت و بيزاري جستن از اعدا و دشمنان شما را بر من روزي کرده است. در خواست و سؤال من اين است که خداوند، من را در دنيا و آخرت با شما «پاکان و مطهران» قرار بدهد. «معيت و همراهي» با شما در دنيا و آخرت، درخواست من است؛ زيرا پس از شناخت و معرفت از «پاکان» و «پليدان»، عشق و محبت من نمي‏تواند «کور و سرگردان» باشد و من جهت خود و سمت و سوي قرب و بُعد خود را مي‏يابم و شکل مي‏گيرم و از گم شدن خودم، رهايي مي‏يابم. مي‏خواهم «وجودي سرشار» و در حال «زياد» شدن و «فائز» گشتن بيابم. اين در صورتي ممکن است که با «پاکان آزاد» از هر گونه پستي‏ها و زشتي‏ها همراه باشم و وجود خويش را «وسعت و عمقي» بالنده و رشد يابنده دهم. اين حرکت را هم نهايتي نيست و محدوده‏اي او را نمي‏تواند در حصار کشد؛ بلکه جهتي مستمرّ و بي نهايت را نشانه گرفته است. از اين رو «معيت و همراهي» را در دنيا و آخرت و در «ظرف بي حصار» مي‏طلبم. «وَ اَنْ يُثَبِّتَ في عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ في الدُّنيا والآخره»؛ درخواست ديگرم از خدا اين است که در دنيا و آخرت، ثبات مرا در پيشگاه شما «پاکان» عنايت فرمايد؛ به گونه‏اي که ثبات قدم صادقانه و حقيقي داشته باشم. در اين «معيت و همراهي» با شما،افراد بسياري بوده‏اند؛ ولي آن را درک نکرده‏اند و ثبات قدم صادقانه و حقيقي نداشته‏اند. «وَ اَسألُهُ اَنْ يُبَلِّغَني المقامَ الَْْمُحمود لکم عند اللَّه»، و از خدا درخواست مي‏کنم که مرا به مقام پسنديده‏اي برساند که در پيشگاه خداوند براي شما وجود دارد. «و اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثاري کم مَعَ اِمامٍ هدًي ناطِقٍ بالحقّ مِنْکُمْ»؛ در خواست مي‏کنم به اين که خون‏خواهي شما را همراه با امام مهدي، رهبر و راهنماي ظاهر و گوياي به حقّ از خود شما روزي‏ام گرداند. پس از بصيرت يافتن، در دو حوزه «دشمن‏شناسي» و «معرفت پاکان و اولياء» تعيين موضوع و شکل‏گيري ايمان (حبّ و بغض و سلام و لعن)؛ «فرهنگ عاشورا» به ما مي‏آموزد که از خداوند بخواهيم تا «معيت و همراهي»؛ «ثبات قدم صادقانه»؛ «مقام محمود» و «خون‏خواهي ثار اللَّه همراه با امام مهدي» را نصيب و بهره ما کند. هم چنين بيان مي‏کند که نالايقان، چگونه حسين زهرا را در نينوا رها کردند و به طوفان «کَربْ» و «بلا» سپردند و دست از «معيت» او شستند و «ثبات قدم صادقانه» با وي نداشتند. نتيجه آن شد که «ثار اللَّه»، زمين را گلگون و زمان را شَفَق گون کرد. و در زير سنگ‏ها اشک عبيط و خون تازه جاري شد. سيدالشهدا (ع) با ياران اندک ولي با وفايش، پرده جهالت و تحيّر ضلالت را از رُخ تاريخ کنار زد و مشعل راه‏ياب گيتي شد همان‏گونه که سپاهيان امام حسين (ع) غربال شدند و تنها ياوران پاک، خالص و با وفاي او باقي ماندند؛ ياران حضرت مهدي نيز غربال خواهند شد. در حديثي از امام رضا (ع) آمده است: «والله لا يکون ما تمدون اليه اعينکم حتي تمحصّوا و تميزوا و حتي لا يبقي منکم الا الاَنْدر فالاَنْدر؛ به خدا قسم آنچه که چشم به راه آن داريد انجام نپذيرد تا آن که پاک شويد و تمييز يابيد و تا آن که نماند از شما مگر کمتر و باز کمتر». [12] . امام باقر (ع) در پاسخ اين سؤال که فرج شما کي خواهد بود، فرمود: «هيهات، هيهات لا يکون فرجنا حتي تغربلوا، ثم تغربلوا، ثم تغربِلوا»، يعني، فرج و ظهور حضرت اتفاق نمي‏افتد، مگر آن که شيعيان به شدت در امتحان الهي شرکت کنند». [13] . و در حديثي ديگر مي‏فرماييد»:«... هيهات، هيهات لا يکون الذي تمدّون اليه اعناقکم حتي تمحصوا، [هيهات‏] و لا يکون الذي تمدون اليه اعناقکم حتي تميزوا و لا يکون الذي تمدّون اليه اعناقکم حتي تغربلوا...؛ هرگز، هرگز، آنچه بدان گردن کشيده‏ايد و چشم انتظار آن هستيد (- قيام مهدي (ع)) انجام نخواهد گرفت تا آن که «پاک» شويد و آنچه بدان گردن کشيده و منتظرش هستيد، نخواهد شد تا آن که «تمييز» گرديد، و آنچه چشم براهش هستيد و گردن بدان کشيده‏ايد، نشدني است تا اينکه غربال» شويد [14] . همچنان بايد مراقب احوال خود باشيم تا هجوم فتنه‏ها، شهوات و شبهات، رهزني نکند و همچون مدعياني نباشيم که گفتند: اي حسين! به کوفه در آي که ما سخت مشتاق ديدار و نصرت تو هستيم و همگان ديديم که چون يخ در مقابل دما و گرما، آب شدند و ذليلانه به خانه هايشان خزيدند و يا سفره‏هاي چرب، آنان را دين فروش ساخت. «انتظار»، آماده باش بودن است و آداب خود را مي‏طلبد؛ از اين رو دراحاديث آمده است: «انتظار الفرج من اعظم الفرج؛ انتظار خود بزرگ‏ترين فرج است» [15] و «انتظار الفرج من الفرج؛ [16] انتظار جزئي از فرج مي‏باشد». زيرا منتظر در دوران انتظار مؤدب به آداب و ادبيات انتظار است و آن را تنها يک حالت نمي‏پندارد؛ بلکه مي‏داند انتظار، برترين اعمال است. «انتظار الفرج، افضل الاعمال». [17] منتظر کسي است که در حال آماده باش است. در روايتي آمده است «...کمن کان في فسطاط القائم؛ [18] هر کس که منتظر قائم آل محمد باشد، همانند کسي است که در خيمه جنگي حضرت در حال آماده باش است» گفتني است که در زيارت، حضرت مهدي (عج) نيز مانند امام حسين (ع) «وتر موتور» ناميده شده است از اين رو شخص منتظر، از فرهنگ عاشورا مي‏آموزد که و زمينه سازان قدرت ظلم و جور، از طريق فتنه، شبهات و شهوات، چگونه مردم آن عصر را رصد کرده و سالار شهيدان را تنها گذاشتند در نتيجه تصميم مي‏گيرد که مبادا همانند آن نامروتان، «مهدي زهرا» را تنها بگذارد و اسير فريب‏هاي زمينه‏سازان قدرت دشمن اهل بيت شود: «اللهم لا تجعلني من خصماء آل محمد؛ پروردگارا مرا از دشمنان آل محمد قرار نده». زمينه سازان و مقدمه‏چينان قدرت ظلم و جور، به خوبي از شيطان آموخته‏اند که حوزه‏هاي وجودي آدمي را، چگونه در معرض شهوات قرار بدهند و به اعتياد و عادت برسانند و پس از آن شبهات را نصب و علم کنند که در اين صورت به خوبي نقشه آنان جواب مي‏دهد. حضرت سجاد (ع) اين شگرد شيطان را در «صحيفه سجّاديه» افشا مي‏کند: «يتعرض لنا بالشهوات و ينصب لنا بالشبهات». [19] . امام حسين (ع) فرمود: «له غيبة يرتد فيها اقوام و يثبت علي الدين فيها آخرون فيؤذَون و يقال لهم متي هذا الوعد ان کنتم صادقين؛ اما ان الصابر في غيبته علي الأذي و التکذيب بمنز‏لة المجاهد بالسيف بين يدي رسول الله»؛ [20] براي امام مهدي (عج) غيبتي است. در اين غيبت برخي از دين بر مي‏گردند و برخي ثابت قدم مي‏مانند. هر که در اين غيبت صبر کند و بر مشکلاتي که از سوي دشمنان ايجاد مي‏شود و بر ايجاد شبهاتي از اين قبيل که اگر شما راست مي‏گوييد وعده ظهور کي خواهد بود؟ استقامت کند، به قدري از اجر خداوند بهره‏مند مي‏گردد که انگار در کنار پيامبر با شمشير بر دشمنان جنگيده است». شياطين و زمينه سازان قدرت ظلم و جور، با ترفندهاي گوناگون و جاذبه‏دار در صدد رهزني ياران حضرت ولي عصر (عج) خواهند بود. بايد بر انواع اذيت‏ها، آزارها، تکذيب‏ها، فتنه گري‏ها و شبهه افکني‏ها صبر و استقامت داشت. دشمنان مي‏خواهند که حضرتش براي هميشه «وتر موتور» و تنها گذاشته شود. آنان طرح و نيت‏هايي دارند: با آن حضرت عداوت‏ها و دشمني‏ها دارند. «اللهم اذلّ کلّ من ناواه؛ خدايا هر که نيت بدي نسبت به او دارد، ذليل گردان». و «و اهلک کل من عاداه؛ خدايا همه دشمنان او را هلاک گردان».آنان براي او و مکر و کيدهايي در نظر دارند: «وامکر لمن کاده؛ خدايا با کساني که براي [مهدي‏] مکر و کيد مي‏کنند، خودت مکر بفرما». منکرحقّ و حقانيت حضرت مي‏باشند: «واستأصل من جحده حق؛ خدايا ريشه کن فرما کسي را که منکر حقانيتش مي‏باشد». و امرش را سبک مي‏شمارند: «واستهان بامره؛ خدايا! کسي که امر حضرت صاحب را سبک بشمارد ريشه کن فرما». سعي و تلاش دارند که نورش را خاموش سازند: «و سعي في اطفاء نوره» و مي‏خواهند که ذکر و ياد مهدي را به دست فراموشي بسپارند: «و اراد اخماد ذکره». [21] . آنان همچنان که سالار شهيدان را با انواع طرح‏ها، تنها و بي ياور ساختند؛ مي‏خواهند امام عصر (عج) نيز تنها و بي‏ياور بماند. نبايد دل خوش داشت که ما دغدغه غيبت و آرزوي ظهورش را داريم؛ زيرا بسياري براي امام حسين (ع) نامه دعوت نوشتند و خيلي از او ياد کردند؛ اما در موقع نياز، آن حضرت را تنها گذاشتند! امام صادق (ع) مي‏فرمايد: «اذا خرج القائم خرج من هذا الامر من کان يري انه من اهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس و القمر؛ چون قائم قيام کند، کسي که خود را اهل اين امر مي‏پنداشته است، از اين امر بيرون مي‏روند، در مقابل، افرادي مانند خورشيد پرستان و ماه پرستان، به آن مي‏پيوندند». [22] . پس«انتظار» [23] ثبات قدم مي‏خواهد: «ثبتنا علي مشايعته [24] ؛ خدايا ما را بر دنباله روي و شيعه بودنش، ثابت قدم بدار» مگر نه اين است که دشمنان امام حسين (ع) سابقه‏هاي ويژه‏اي داشتند و از خواص بودند؟! آري «نينوا» معارف و عبرت‏ها را بر ما تمام کرده و اتمام حجت نموده است. بايد از خدا بخواهيم که: «و ثبت لي قدم صدق عندک مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين (ع)». [25] ثبات قدم صادقانه و با حسين بودن را و همانند اصحاب حسين بودن را بايد بخواهيم تا اين که اين جريان ادامه يابد و در رکاب فرزندش مهدي موعود جزء خون خواهان ثار الله باشيم و اين گونه نينوا را معبر انتظار سازيم.

لینک ثابت
انتظار منجي در اديان مختلف مقاله ي واصله به دليل گستردگي برخي مطالب، توسط کميته ي علمي اجلاس تخليص شده است. امروزه شايد نتوانيد حتي يک دين، جماعت ديني يا فرقه اي را پيدا کنيد که در انتظار مجدد ديني و منجي خود نباشند. پيروان همه ي اديان جهان اعتقاد دارند روزگاري مي آيد که جهان پر از فساد و انحراف اخلاقي و بحران خواهد شد. مردم جهان در آن زمان به مسافراني شبيه هستند که در بيابان سوزان، تشنه عدالت و حقيقت هستند و اين زمان، خود علامت و نشانه ظهور منجي بزرگ عالم خواهد بود. منجي اي که با قدرت الهي مي ايد تا بر مادي گري پيروز شود و به دنبال آن، دين حق، پاکي و عدالت را بر زمين بگستراند. اين اعتقاد را مي توانيم در تورات و ديگر کتاب هاي عهد عتيق يهوديان ونيز در انجيل مسيحيان مشاهده کنيم. برهمنيان و پيروان دين بودا ونيز پيروان دين زرتشت در کتاب هاي مقدس خود ظهور مجدد بزرگ اديان در آخرالزمان را بشارت مي دهند. هر يک از اين اديان تفسير و نشانه ها و نام هاي مخصوصي براي منجي خود دارند. مسيحيان و يهوديان او را به نام «مسيح بزرگ» مي شناسند و نزد زرتشتيان نام او سوشيانت [1] است - يعني سود رساننده - ولي مسلمانان معتقدند او از قبيله ي «بني هاشم» و از فرزندان پيامبر اسلام (ص) مي باشد. آن چه در اين جا بايد تأکيد شود اين است که امام مهدي (عج) محدود به مسلمانان نيست، هر چند از آغوش اسلام مي آيد و همچنين قيام او مربوط به يک قوم يا ملت خاص نيست، در حالي که مي دانيم پيامبران الهي در گذشته به سوي قوم خاصي فرستاده مي شدند. او مي ايد تا با هر نوع تبعيض مبارزه کند: تبعيض نژادي، تبعيض ديني، تبعيض فرقه اي و..... بنابراين، او مهدي تمام جهان است. او رهايي بخش و منجي همه ي انسان هايي است که به خداي يکتا ايمان دارند. پيروزي او پيروزي نهايي تمام پيامبران الهي وعدالت خواهان زمين مي باشد. اواحيا کننده ي دين ابراهيم حنيف (ع)، موسي (ع) و عيسي (ع) است که آنان به نوبه ي خود مبشر ظهور آخرين فرستاده ي الهي، محمد مصطفي (ص) بودند. به تعبير ديگر، او تمامي اديان آسماني را در بهترين پرتو و تحت عنوان واحد اسلام تحقق خواهد بخشيد. اشکال و جواب شايد کسي اشکال کند که: چطور ممکن است پيامبران الهي در طول تاريخ (افزون از 120 هزار نفر بودند) به زمين بيايند، ولي هيچکدام اين سعادت رانداشته باشند که بر تمام کره ي زمين مسلط شوند؟ آيا ممکن است کسي به چنين توفيقي دست يابد؟ البته اين اشکال وارد نيست ‍چرا که با کمي تحليل و بررسي جريان تاريخ خواهيم ديد نسل هايي که در طول تاريخ پشت سر هم مي آمدند همواره در مقايسه با نسل هاي گذشته از تمدن و پيشرفت قابل ملاحظه اي برخوردار بودند. براي مثال زندگي انسان هاي اوليه در حد اجتماعات خانوادگي بود، ليکن در مرحله ي بعد انسان ها به اجتماع اوليه و فراتر از خانواده ها در آمدند واز آن پس قبيله ها و طوايف به وجود آمد و..... به طوري که امروزه ملت ها و اقوام مختلفي وجوددارد. بنابراين، در آن زمان ممکن نبود مثلاً حضرت نوح (ع) پيامبر تمامي مردم جهان باشد، زيرا ارتباط و داد و ستد ميان قبايل محدود بود. به همين دليل است که مشاهده مي کنيم در آن زمان چند پيامبر الهي رسالت واحدي را در يک زمان، اما در مکان هاي مختلف انجام مي دادند، مانند: لوط و ابراهيم؛ شعيب و موسي و پس از آن يحيي و عيسي..... (ع) گفتني است که تنها يهوديان بيش از هزار فرستاده ي الهي ميان خود داشتند و اين که يک پيامبر الهي اين طرف کوه و ديگري آن طرف کوه زندگي کند، پديده ي نادري نبوده است. پيامبران الهي به دليل پايين بودن سطح آگاهي و علم مردم آن زمان، معمولاً با نشان دادن معجزه، مردم را به سوي دين حق دعوت مي کردند، ولي وقتي از آخرين فرستاده ي الهي خواسته شد معجزه اي بياورد او جواب داد: معجزه ي من قرآن است. کتاب هاي آسماني آن زمان در مقايسه با قرآن که کتاب جهاني مي باشد از حجم کمتر و مطالب ساده تري برخوردار است. بديهي است حضرت محمد (ص) به عنوان آخرين فرستاده ي الهي بر زمين، داراي رسالت جهاني است و همه ي مردم جهان مخاطب اويند، در حالي که پيامبران الهي قبل از ايشان قبيله يا قوم خويش را مخاطب قرار مي دادند. با توجه به اين که شخص پيامبر اسلام (ص) در زماني زندگي مي کرد که هنوز برخي از خشکي هاي زمين کشف نشده بود، پس دين اسلام در آن زمان نمي توانست جهاني و عالم گير شود. با مراجعه به قرآن کريم، در چند آيه، وعده هاي الهي را در اين زمينه مي بينيم: «و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون» [2] . «وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستختلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم.....» [3] . با توجه به اين آيه ها، نتيجه مي گيريم که حتماً زماني خواهد رسيد که دين مبين اسلام بر تمام کره ي زمين مسلط خواهد شد. اين وعده به دو دليل در زمان پيامبر اسلام (ص) امکان تحقق نداشت: 1- پايين بودن سطح تمدن بشري؛ 2- پايين بودن دانش و فن آوري بشر؛ بنابراين، با تحقق دو شرط اساسي، اين وعده ها عملي خواهد شد: الف) از جهت ارتباطات، جهان به گونه اي به هم متصل شود که مانند دهکده ي جهاني باشد. ب) مردم جهان بالقوه در سطحي از اخلاق قرار گيرند که قادر به حمل سنگين قوانين الهي باشند. مي توان گفت در عصر اينترنت و با روند فعلي جهاني سازي تمام بخش هاي زندگي بشر بر روي کره ي زمين، شرط اول تا حدودي تحقق يافته است. ولي در باره ي شرط دوم (که مهمتر مي باشد) بايد گفت در اين عصر فساد وانحراف عمومي، هنوز راه بشر براي تحويل تحفه بزرگ الهي؛ يعني خلافت خدا بر روي زمين، خيلي طولاني است. هنگامي که ميان شرط هاي بيروني و دروني جامعه ي بشري توازن و هماهنگي برقرار شود، همان گونه که در تدبير و برنامه هاي آخرين فرستاده ي الهي هم بوده است، فرزند او، حضرت مهدي (عج) ظهور مي کند و رسالت او را به اتمام مي رساند.
لینک ثابت
مقدمه از رحمت پروردگار مايوس نشويد که جز کافران، از آن مايوس نخواهند شد. قرآن کريم [ صفحه 5] يأس بيابان است و تاريک است و دهشتزا و انسان بي هدف، بي راه، بي همراه نه خورشيدي، نه شمعي، هيچ پيدا نيست و گوئي گشته نابينا و يک بيناي دانا هم نمي يابد که تا از او بپرسد راه و ناگه تندري يک چند مي غرد پلنگ آسا و اين انسان، ز ترس بانگ تندر دستها بر گوش و برقي ليک بس کوتاه و ناديده کنار خويشتن، نايافته يک راه تاريکي، و خاموشي، و ديگر هيچ اميدي نمي ماند. [ صفحه 6] گوئي درد و شکنج همزاد آدمي بوده، زيرا در سراسر تاريخ هيچ گاه وي را رها نساخته است. دورانهاي بظاهر شيرين زندگاني او هم آن قدر کوتاه بوده که هنوز لذت آن را درک نکرده تاوانش را با دردي جانگاه و مصيبتي جانگداز پرداخته است. قيام مصلحان تاريخ نيز گر چه در پاره اي اوقات، اندک زماني آسايش گروهي را فراهم ساخته، ليک نتوانسته انسانيت را براي هميشه از چنگال خون آلود عفريت نابسامانيها رها سازد، فاجعه بزرگتر اينکه با گذشت هر روز نه تنها باري از انبوه دردهاي انسان کاسته نمي شود، بلکه بر رنج و اندوهش افزوده مي گردد. پيشرفت علم و تکنيک در جهان امروز نيز، گذشته از اينکه راهي براي رهائي عرضه نکرد، خود مشکلاتي تازه براي جامعه انساني به ارمغان آورد. و اين ناهماهنگي بين پيشرفت علمي و صنعتي از يکسو، و آسايش معنوي زندگي از سوي ديگر، هر روز بيشتر مي گردد و امروزه کار بجائي رسيده که بعضي از متفکران جهان غرب همچون ارنست - يونگر که در ممالک کاملا صنعتي بسر مي برند معتقد شده اند: نمي توان کمال بشري را با کمال فني جمع کرد اگر يکي از اين دو را بخواهيم بايست ديگري را فدا کنيم. [1] . سقوط و انهدام معنويات، انسان سر گشته زمان ما را بدانجا کشانده که حاضر است بخاطر کم ارزش ترين چيزها، اجتماعات عظيمي از همنوعانش را بخاک و خون بکشاند. هيچ گاه صفحات تاريخ بشر تا بدين حد خون آلود نبوده و در [ صفحه 7] هيچ زماني تا اين اندازه بشريت در تنگناي ستيزه جوئي ها گرفتار نبوده است. هزينه اي که امروزه صرف تجهيزات نظامي در کشورهاي مختلف جهان مي گرد، بزرگترين رقم بودجه آنها مي باشد. بعنوان نمونه هزينه تسليحاتي 120 کشور جهان در سال 1970 بيست در صد بيش از بودجه آموزش و پرورش در همان کشورها بوده است. و هزينه هاي مربوط به بهداشت آن کشورها، چهل در صد بودجه نظاميشان را تشکيل مي داده. [2] . امروزه تنها ملتهائي که سر گرم جنگ سردند ساليانه سه هزار ميليون پوند (قريب 66 هزار ميليون تومان. م) و يا در هر دقيقه 66 هزار پوند (قريب يک ميليون و چهارصد و پنجاه و دو هزار تومان. م) در راه تدارک آدم کشي خرج مي کنند. [3] . و اين نسبت، امروزه دهها برابر شده است. و به گفته صاحبنظران: نيروي تسليحاتي جهان تا سال 1961 م قادر بوده است بيست بار کره زمين را نابود کند. [4] . تا همان سال تعداد 50 هزار بمب اتمي توسط جاسوسان بين المللي در کشورهاي مختلف کشف شده بود. [5] . و امروزه بشر بمب هائي مي سازد که 2500 بار از بمبي که هيروشيما را نابود کرد نيرومندتر است. [6] و همچنين بمبهاي هيدروژني را ساخته که تنها براي شروع فعل و انفعالات آن يک انفجار اتمي لازم است. [7] و هراس انگيز است که تمام اين نيروهاي مخرب، با اشاره يک تکمه و لو بر اثر اشتباه، اثري از انسان [ صفحه 8] بجا نخواهند گذارد. از سوي ديگر، کشورهاي ضعيف جهان که بوسيله قدرتمندان استثمار شده اند، با مسائلي همچون گرسنگي و فقر مواجه مي باشند، تا جائي که سه چهارم مردم جهان امروز را با هيولاي فقر و گرسنگي دست بگريبان مي بينيم. [8] و از آنجائي که اين گروه عظيم رنجديده، منافع استثمارگران را تهديد مي نمايند، صاحب قدرتان براي ابقاي خودشان و ساکت نمودن گروههاي معترض، هزينه اي را بعنوان مبارزه با فقر و گرسنگي اختصاص داده اند. ليکن بايد بدانيم که بودجه مذکور. فقط يک پنجاهم هزينه مشروب و سيگار مصرفي کشورهاي خودشان است. [9] . انسان امروز باميد حل مشکلاتي چون مساله فقر و گرسنگي، جنگ و اختلافات طبقاتي، بمکاتب و ايدئولوژي هاي گوناگون پناه مي برد. ليکن پس از مدتي آنها را نيز يا شريک در اين فجايع مي يابد، و يا ناتوان از مبارزه با آنها، و در اينجا با روحي سراسر ياس و نااميدي به تاريکيهاي جهان خيره مي گردد تا شايد بارقه اي بدرخشد و سياهي ها را به آتش کشد و انسان را از اين ظلمت رهائي بخشد. طرح سازمان ملل متحد، گوئي اين بارقه بود که در تاريکترين و شومترين دوره ها، يعني پس از ضربات مهلک دو جنگ جهاني بر پيکر جوامع بشري، در ذهن انديشمندان و مصلحين درخشيد، و چون جراحاتي که براندام ملتها در دو جنگ گذشته وارد شده هنوز تازه بودند، سران ممالک [ صفحه 9] جهان از بيم وقوع سومين جنگ جهاني به تاسيس اين سازمان اقدام کردند. در ابتداي کار، بسياري از افراد تصور مي کردند که به راه حل نهائي براي رهائي از مشکلات بشري دست يافته اند. اما اميد به اين تشکيلات نيز ديري نپائيد، زيرا از همان آغاز قدرتمنداني که مي بايست براي عمل به قوانين بين المللي و عدم تخطي از آنها تعهد بسپارند، به نام حق و تو آزادي هر جنايتي را براي خود تضمين کردند و پس از اندک زماني، روشن شد که اين سازمان نيز بيش از تشريفاتي فريبنده چيزي نخواهد بود. زيرا در حقيقت، تنها ممالک ضعيف ملزم به پيروي قوانين آن بودند. شکست سازمان ملل در حل مشکلات، به علت نداشتن ضامن اجراء يک بار ديگر اين حقيقت را هويدا ساخت که نه کشورهاي غارتگر دلشان به حال ملل فقير و گرسنه سوخته، و نه سير شدن آنها به نفعشان است، و نيز نه ممالک توسعه طلب حاضر به از دست دادن پايگاههاي نظاميشان در کشورهاي ضعيفند، و نه حتي مسالمت آميزانه آنها را بين خود تقسيم مي کنند، و همچنين نه پشتوانه اي براي برنامه هاي فرهنگي آن وجود دارد، و نه ترويج فرهنگ و بيداري مردم به نفع قدرتمندان است. و در نتيجه سازمان ملل نه خطر جنگهاي عظيم هسته اي را منتفي نمود، و نه انسانها را از چنگال عفريت فقر و گرسنگي نجات بخشيد، و نه مشکلات فکري انسانها را حل کرد. [ صفحه 10] با شکست سازمان ملل متحد، آخرين روزنه اميد بشر هم بسته مي شود و انسان با ياس تمام به پوچي همه اميدها و نيز پوچي جهاني که بدان اميدوار بود، معتقد مي شود. و براي گريز از اين حقيقت تلخ، يا به خود کشي رو مي آورد و يا در شمار هيپي ها از اجتماع کناره گرفته و کليه قوانين اجتماعي را زير پاگذارده و به آغوش مواد مخدر پناه مي برد. در جهان هر روز گرايش شديدتري به جانب نهضت عصيانگرانه هيپيسم مشاهده مي شود. به عنوان نمونه در سال. 1968 م در آمريکا 300 هزار نفر از جامعه کنار کشيدند و به ال. اس. دي و ماري جوانا پناه برده و به جمع هيپي ها پيوستند. [10] هجوم به طرف مواد مخدر، از جانب اين گروه به حدي رسيده که تنها در سانفرانسيسکو در هفته حدود يک تن ماري جوانا مصرف مي شود. [11] . هيپي ها، به اميد اينکه در عرفان شرق انسانيت و برادري بيابند به سوي هند روي مي آورند، ليکن چون آنها را نيز علاوه بر فقر و گرسنگي و اختلافات نژادي و طبقاتي درگير مشاجرات فرقه اي مي يابند و از عرفان جز رقص و شعر و اعتياد اثري نمي بينند، نااميدانه و بي هدف، با تنها ارمغانشان از اين سفر يعني مواد مخدر، آواره کوهها و بيابانها مي گردند. و اين گونه بشر امروز با نااميدي تمام چشم براه مرگ است تا او را از اين زندگي سراسر رنج و مشقت برهاند. آيا جنگ هاي هسته اي بشريت را نابود خواهد ساخت؟ آيا 4 / 3 مردم جهان بر اثر فقر و گرسنگي محکوم به مرگ [ صفحه 11] مي باشد؟ آيا مواد مخدر نژاد انسان را منهدم خواهد نمود؟ آيا روزگار بدبختي بشر بسر نخواهد آمد و سرانجام از اين زندگي فلاکت بار رهائي نخواهد يافت؟ آيا آن روز نخواهد رسيد که بشر هيولاي فقر را نابود سازد؟ آيا مي توان راه حلي براي سامان بخشيدن به اوضاع آشفته جوامع بشري يافت؟ آيا سرانجام انسان خواهد توانست راهي به سوي زندگي ايده آلش بيابد؟ آيا اين ياس و نااميدي منجر به اميدواري و منتهي به آينده اي توام با برادري و برابري نخواهد شد؟ آيا آن روز نخواهد رسيد که انسان نماهاي حيوان صفت، خوي حيواني خويش را کنار نهند و زندگي با صفائي را بر پايه فضائل انساني و خدمت به همنوعان خويش اختيار کنند؟... آيا به آينده اميدي نيست؟ [ صفحه 12] اميد اکثر دانشمندان و مصلحين بشر، بر اين اعتقادند که تنها راه حل مشکلات و سامان، بخشيدن به دنياي امروز، تشکيل يک حکومت واحد جهاني بر مبناي عدالت است [1] ، و بي شک براي اينکه دول نيرومند جهان، به خاطر گسترش دامنه نفوذشان بر سر تصاحب کشورهاي ضعيف، باهم برخورد پيدا نکنند و نيز به منظور بدست آوردن منافع بيشتر، حاضر به نابودي انبوهي از انسانها نگردند، و همچنين براي اينکه مشکل فقر و گرسنگي که تنها به خاطر چپاول و غارت ثروت ضعيفان بدست نيرومندان بوجود آمده است از بين برود و نيز به خاطر اينکه انسان ها بمنظور فراموش کردن برداشت [ صفحه 13] نادرست خود از جهان، يعني پوچي همه تلاشها و اميدهاي بشر براي رهائي از مشکلات، در جمع هيپي ها خود را به آغوش مواد مخدر نيفکنند، و...، حکومتي بر مبناي عدالت و ارزش هاي اصيل انساني لازم است که اداره تمامي جهان را بدست گيرد و از همگي انسانها يک ملت پيوسته و واحد ساخته و ثروت جهان را به طور مساوي بين آنها تقسيم کند و قدرت نظامي جهان را به طور کامل در دست گيرد و فرهنگي اصيل و انساني در اختيار مردم قرار دهد. راسل متفکر و فيلسوف شهير جهان غرب، در اين مورد چنين مي گويد: جلوگيري از جنگ، يک راه بيش ندارد و آن ايجاد دولت جهاني واحدي است که تمام سلاح هاي مهم عظيم را منحصرا در دست داشته باشد... به نظر من، اگر چنين دولت جهاني تشکيل شود، تشکيل آن در بعضي از نواحي از روي ميل و رضا و در بعضي ديگر از راه فتح و غلبه خواهد بود... تصور نمي کنم نژاد انسان آن سياستمداري و قابليت را داشته باشد که تنها بميل و رضاي خود به تاسيس دولت جهاني گردن نهد. به اين دليل است که خيال مي کنم در تاسيس و برقراري و حفظ و نگاهداري آن، در سنين اول عمر، اعمال زور و فشار لازم مي باشد، [2] . پس مشکل مهم در اين راه، نبودن نيروي کافي براي مقابله با عوامل بر پا دارنده جنگ و ديگر نابسامانيهاست. زيرا نيروهاي بزرگ جهان امروز، در دست گروهي سودجو و خودپرست است که تنها مساله اي که از ذهنشان نمي گذرد، صرف نظر کردن از موقعيتهاي خويش به نفع نوع بشر و [ صفحه 14] تشکيل يک حکومت واحد جهاني بر مبناي عدالت است. بنابر اين براي تحقق بخشيدن به چنين ايده اي وجود رهبري پاک سرشت و آگاه که با نيروئي عظيم در برابر اين قدرتمندان بيدادگر بپاخيزد، ضروري است. از دير باز، لزوم چنين رهبري براي تشکيل جامعه اي بر مبناي عدالت، در ميان انسانها احساس مي شده و بنابر اين در ميان هر ملت و قومي به نامي از اين پيشوا ياد شده است: هندوها اين صاحب نيرو را برهمن کلا، اقوام سلت اين رهبر را آرتور، زرتشتيان اين منجي را شوشيانس، يهوديان اين پيشوا را يوشع، مسيحيان اين سامان دهنده را مسيح و... و مسلمانان او را مصلح، قائم و مهدي مي نامند. روشن است فردي که در سر لوحه برنامه اش پيکار با ابر قدرتان و درهم ريختن بساط آشوبگران باشد، بايد از نيروئي ما فوق تمامي آنها برخوردار بوده تا بتواند در کوتاه ترين فرصت آنها را از ميان برداشته حکومت سراپا عدل خود را بر جهان حاکم سازد، و چنين فردي جز اينکه يا نيروئي خدائي تاييد شود، نمي تواند به اهدافش نائل گردد. و بر همين مبنا، تمامي اديان، او را فردي برانگيخته شده از جانب خدا دانسته و تصويري از او و برنامه اش ترسيم کرده اند. و هر چه فاصله اين اديان با قيام آن مصلح، کمتر شده تصوير روشنتري ارائه نموده اند. بر اين اساس، مسلمانان هماهنگند که در آينده مردي از [ صفحه 15] خاندان رسول اکرم (ص) که همنام وي مي باشد به امر الهي بپا مي خيزد و با تشکيل يک حکومت واحد جهاني، پايه هاي برادري و برابري را در جهان مستحکم نموده و به نابرابريها و بدبختيهاي بشر خاتمه خواهد داد. [3] . قرآن کريم با خطوطي روشن آينده را چنين ترسيم مي کند: خداوند به آن گروه از انسانها - که ايمان آورده و نيک کردار باشند - نويد داده که آنها را بسان اقوام صالح و مومن، که در گذشته پيشوائي يافتند، به خلافت بر تمام زمين برساند و فرامين قرآن را، تنها قانون حاکم در جهان سازد، و نگراني و تشويش ايشان را به آرامش و قرار تبديل نمايد. در آن هنگام همه خدا را خواهند پرستيد و هيچ موجودي را شريک او قرار نخواهند داد. [4] . احاديث و روايات شيعه، برنامه مهدي (ع) را اين گونه بيان داشته اند: وي نبرد مسلحانه خود را تا نابودي و اضمحلال کامل حکومتهاي جابر دنبال مي کند. [5] و بوسيله مبارزان و همچنين ترسي که خدا در دل دشمن ايجاد مي کند، ياري مي شود. در نتيجه، به هيچ سرزميني روي نمي آورد مگر آن که پرچم اسلام در آنجا به اهتزاز در آيد. [6] و به اين صورت شرق و غرب عالم را تسخير نموده [7] ، حکومت واحد جهاني خود را بر - مبناي عدالت تشکيل مي دهد و در پرتو رهبريش، در [8] . [ صفحه 16] جامعه جهاني اسلام، انسانها از رشد عقلاني برخوردار گرديده [9] ، همگي آنها در بالاترين سطوح دانش و بينش قرار مي گيرند. [10] و آن کاه ارزشهاي اخلاقي، در کاملترين حد خود، بر جهان حاکم مي شود [11] ، و در سايه آن، يگانگي و صفا ميان انسانها برقرار مي گردد. [12] وي اموال را بطور يکسان ميان مردم تقسيم نموده [13] ، و امتيازات طبقاتي را لغو مي نمايد [14] ، تا هر کس امکان فعاليت و ترقي داشته باشد. بر اين اساس چنان جهان در ثروت و آباداني غوطه ور مي - گردد [15] که افراد نيازي به سود ستاندن در معاملات نخواهند داشت، تا جائي که اين عمل همچون ربا ناپسند شمرده مي شود. [16] . کوتاه سخن اينکه عموم جوامع بشري و به ويژه مسلمين، در انتظار يک آينده درخشان، آينده اي که در آن ترس و وحشت، نابساماني و آشوب، فقر و گرسنگي و اندوه و بدبختي راه نداشته باشد بسر مي برند. و اين انتظار و اميد انسانها بوده است که توانسته تا کنون جوامع بشري را از نابودي کامل حفظ کند و در اين اقيانوس متلاطم و پر آشوب، همانند تخته چوبي آنها را تا رسيدن به کشتي نجات، از خطر غرق شدن دور بدارد. [ صفحه 17] انتظار و اما انتظار شيعه، انتظاري است شورانگيز و محرک، اميد آفرين و هستي زا، و اين اميد و انتظار است که نه تنها جامعه پوياي شيعه را در طول تاريخ پر افتخارش - با وجود مخالفتهاي شديد و رنجهاي طاقت فرسا - از حرکت باز نداشته، بلکه عامل محرک آن نيز بوده است، و همين انتظار، راز بقا و پيشروي اين گروه گرديده است. بجاست که زنگار اوهام از چهره اين اصل انسان ساز حماسه آفرين زدوده شود، تا روشن گردد کدامين انتظار است که از ملتي خمود، قومي شور آفرين، از اجتماعي پريشان، توده اي سامان يافته، از انسانهائي افسرده، آدمياني شادي آفرين، از رهرواني [ صفحه 18] پريشان گام، توده اي ثابت قدم، از انسانيتي پر آشوب، جمعيتي آرام بخش، و از تاريخي بي فردا، فردائي تاريخ ساز مي سازد. براي آشنائي با مفهوم راستين اين اصل، سزاوارترين مرجع، رهبران تشيع اند. امام صادق (ع) مي فرمايند: کساني که در انتظار دولت قائم بسر مي برند چون افرادي هستند که در خدمت قائم باشند... و بلکه چون شمشير زنان در رکاب مهدي اند... نه بخدا سوگند بسان شهيداني هستند که جان در رکاب پيامبر باخته اند. [1] . اين سخن ژرف، نقش برجسته انتظار را مشخص مي سازد و اينکه منتظران راستين، همچون مومنين صدر اسلام، بايد آتشين درون و مصمم، در برابر جاهليت زمان خود بپا خيزند و در آماده ساختن توده ها - براي پذيرفتن نظامي الهي و انساني - حماسه آفرين تلاشي پاکبازانه تا حد شهادت باشند. در همين معني، ديگر گفته همين پيشوا، بر تيرگيهاي سکوت و سکوتمان نور مي پاشد و ما را بسوي سازندگي جامعه فرا مي خواند که: آن کس که منتظر امر - دولت - ماست، چون کسي است که در راه خدا در خون خود وطه ور باشد. [2] . و آن گاه که مي بينيم در منطق هدفساز امام رضا (ع) انتظار فرج جزء فرج است.، [3] در مي يابيم که يک شيعه آگاه بايد کرداري را در زمان انتظار داشته باشد که گوئي در زمان ظهور مهدي (ع) زندگي مي کند، و با اين برداشت [ صفحه 19] از مفهوم انتظار، عمق و ارج اين گفته را در مي يابيم که: برترين کردار امت من انتظار فرج است. [4] . و هم از اين رو، حماسه پر شور انتظار اگر بدرستي شناخته شود و به توده هاي نگران شناسانده گردد، غنچه اميدي پر شکوه را بر نهال زندگيشان شکوفان مي سازد، تا با دروني پر شور و عزمي راسخ براي ساختن آينده اي روشن، تلاشگر و کوشا باشند. براي روشن تر شدن اين بيان، سپاه انبوهي را در نظر بگيريد که فرمانده آن - به ضرورتي بخردانه - از حوزه ماموريت خود خارج مي شود و به لشگريان خويش اعلام مي کند که زمان بازگشت او روشن نيست، ولي همه بايد آماده نبرد باشند، چه به هنگام بازگشت، فرمان حمله را صادر خواهد کرد و نبردي قرين پيروزي را آغاز خواهند نمود. سپاهيان لايق و هوشيار، با دريافت اين دستور، هميشه آماده اند تا با رسيدن فرمانده و فرمان حمله اش، به پيکار با تباهيها و زشتيها بپردازند. انبوهي و گستاخي دشمن در اين مدت، آنان را در راه مبارزه تصميم تر مي کند و اگر با ديدگان اشک آلود و دلهاي مشتاق و لبهاي دعا خوان چشم براه فرمانده خود هستند، فراموش نمي کنند که هميشه بايد در آمادگي رزمي بوده و لياقت نبرد با باطل را در خود حفظ کنند. چنين گروهي آگاه و بيدار دلي هيچ گاه در اين فکر نخواهند بود که پراکنده شويم و به استراحت بپردازيم تا فرمانده بازگردد و خود [ صفحه 20] کارها را سامان دهد، برويم تا او بجنگد و ما پيروز شويم، او قيام کند و ما آزاد گرديم، او بپاخيزد و ما پيشرفت نمائيم، او بميدان رود و ما تا عزت بر سر نهيم، او کشته شود و ما زندگي جاودان يابيم!! پيداست که سرانجام چنين پنداري چه مي تواند باشد و هم از اين روست که گفته اند: ملتي که در انتظار مصلح بسر مي برد، خود بايد صالح باشد. بپاخاستن شيعه، به هنگام شنيدن نام قائم نيز، به اين معني است که هر لحظه آماده ايم تا مهدي قيام کند و ما گوش بفرمان او جان به پيشگاهش هديه بريم، و اين آمادگي تا بدانجا او را مبارز تربيت مي کند که از خدا مي خواهد اگر بين او و مهدي، مرگ - که براي همه پيش خواهد آمد - فاصله انداخت، به هنگام قيام قائم خدا او را در حالي که کفن پوشيده و شمشير کشيده و نيزه آخته کرده و به ياري مهدي در شهر و ده مي شتابد، از قبر خارج سازد. [5] . اگر شيعه در فراز و نشيب هاي عمر هزار و چهارصد ساله خود - در مسير مبارزه با باطل - از پا نيفتاده و همواره سربازاني فدکار با تلاشهائي پي گير - براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي انساني - روانه ميدان کارزار کرده، يکي از عواملش همين انتظار مثبت بوده است. و مي بينيم درست بخلاف کساني که تمامي مباهاتشان را درگذشته تاريخ جستجو مي کنند، منتظران واقعي همواره به آينده اي درخشان چشم دوخته و به سوي آن گام بر مي دارند، چه انتظار راستين، [ صفحه 21] جهت را از گذشته به سوي آينده تغيير مي دهد. کوتاه سخن اينکه انتظار شيعه، انتظاري است راستين، و اگر برداشت ما از اين اصل برداشتي است اصيل، خود بايد ملتي صالح بوده و در حد خود با تلاشي پيگير در مبارزه با باطل زمينه قيام او را فراهم ساخته و خودمان نيز در اين راه توانائي و قدرت براي شرکت در نبرد آخرين - در حضور مهدي (ع) - را کسب کرده و اين گونه، با تمام وجود، چشم براه قيامش باشيم. [ صفحه 22] منجي براي چنين انتظاري، شناسائي دقيق موعود ضروري است تا نه عروسکهاي خيمه شب بازي قدرتها را - که براي درهم شکستن و نابودي حماسه پر شور انتظار هر روز نغمه اي تازه سر مي کنند - با او اشتباه کنيم، و نه گزافه گوئي مغرضان و ناآگاهان بتواند پرده اي از اوهام و خرافات بر پيکروي پوشانده، اميدمان را به ياس و انتظارمان را به شکست مبدل سازد. وي دوازدهمين و آخرين رهبر جامعه تشيع محمد (ع) فرزند امام حسن عسکري (ع) مي باشد که در نيمه شعبان سال 255 ه. ق. به دنيا آمد. مادر گراميش نرجس بانويي رومي [ صفحه 23] بود که اسلام آورده و به همسري امام عسکري (ع) در آمده بود. پيشوايان راستين و بزرگ شيعه، در مواقع اندوهبار، ياران خود را به ظهور حضرتش نويد مي داده اند. امام حسن مجتبي (ع) آن گاه که با معاويه مجبور به امضاي قرار داد صلح گرديد و برخي مردم او را بر اين امر ملامت کردند، ضمن بيان شواهد و دلائلي بر صحت و درستي کار خود - که از چشم ظاهر بينان پوشيده بود - به ايشان فرمود: آيا نمي دانستيد که هيچ کدام از ما امامان نيست مگر اينکه - به اجبار - در گردنش بيعتي از گردنکشان زمانش باشد، بجز قائم منتظر که مسيح پشت سر او نماز مي گزارد، پس بدرستي که خدا تولد او را مخفي مي دارد و خودش را پنهان از انظار مي نمايد، تا اينکه هنگام قيام، بيعتي در گردن نداشته باشد. او نهمين فرزند از نسل برادرم حسين (ع) پسر برترين کنيزان است، خدا عمرش را در غيبتش طولاني مي گرداند. پس آن گاه به توانائي خود او را صورت جواني کمتر از چهل سال هويدا مي سازد تا دانسته شود که خدا بر هر چيزي تواناست. [1] . چون خواست خداوند بزرگ بر اين بود که حضرتش از گزند دشمنان در امان بماند، و در آينده برنامه عظيم خود را - که تشکيل حکومت واحد جهاني و برقراري عدل و داد در جهان مي باشد - جامه عمل بپوشاند، در سال 260 ه. ق. که امام عسکري (ع) به شهادت رسيدند، پس از آن که در انظار عموم بر جسد پدر شريفش نماز گزارد، از ديدگاه مردم پنهان شد، زيرا خلفاي ستمگر عباسي، بر اساس بشارتهائي که از پيامبر و امامان پيشين رسيده بود [2] مي دانستند که وي [ صفحه 24] بر هم زننده بساط ظلم و جنايت تبهکاران مي باشد، و بنا بر اين در پي فرصت براي کشتن او بودند و پس از اين مراسم به پي گردي وي به خانه شان ريخته، در صدد قتل او بر آمدند. از اين تاريخ به مدت 70 سال، ايشان پنهان از مردم مي زيستند و تنها شيعيان خاص امام، مي توانستند به خدمت حضرتش نائل شده و مشکلات خود و ديگر شيعيان را با ايشان در ميان بگذارند. اين افراد در تاريخ شيعه به عنوان نواب خاص و اين فاصله 70 ساله به دوره غيب صغري مشهور است. در اين زمان که کم کم افراد ناپاکي به فکر ادعاي ارتباط با امام افتادند، و در نتيجه مردم را به گمراهي فرا خواندند، امام (ع) به وسيله نامه اي به خط شريفشان از طريق چهارمين نائب مساله نيابت و ارتباط با خود را تا زمان ظهور منقطع اعلام فرمودند. در اين دوره که به غيبت کبري مشهور است، امام (ع) به طور ناشناس در ميان مردم زندگي مي نمايند، و همان طور که احاديث و روايات شيعه بيان داشته اند، ايشان در بازارها راه مي روند و بر فرشهاي مردم پا مي گذارند و مردم ايشان را مي بينند ليکن نمي شناسند، حال آن که آن حضرت مردم را مي بينند و مي شناسند، و اين حالت را با حالت يوسف (ع) و برادرانش شبيه دانسته اند [3] زيرا آنها يوسف را در مقام عزيزي مهر ديدند و با او صحبت کردند ليکن وي را نشناختند در حالي که يوسف (ع) آنها را شناخت. [ صفحه 25] حضرت محمد بن الحسن (ع) در اين دوره، در مواردي که ضرورت يابد به عنوان يک شخص عادي به دفاع از حريم دين پرداخته مشکلات شيعيان را حل مي نمايند. و هر آن گاه که ضرورتي پيش آيد خود را به فردي از شيعيان که قابل اطمينان بوده و راز نگهدار باشد معرفي نموده، فراميني صادر مي فرمايند. اعتقاد به اين ياري هاي مهدي (ع) در زمان غيبت است که به شيعه، جرات و شجاعتي حماسه آسا مي بخشد، و با دل گرمي به اين مساعدتهاست که شيعه نبردش را با باطل هر چه که نيرومند باشد، بدون هيچ ترسي آغاز مي کند و اين حالت، سخن علي (ع) را به خاطر مي آورد که: ما با دل گرمي به حضور پيامبر در سخت ترين لحظات جنگ، صحنه را خالي نمي کرديم و نبرد را تا بدست آوردن پيروزي ادامه مي داديم. [4] . شيعيان در دوره غيبت، براي دريافت دستورات ديني همان گونه رفتار مي کنند که در زمان ديگر ائمه که دور از ايشان مي زيسته اند. يعني همان گونه که امام براي آنها دانشمندي صديق و در امر دين متبحر، مي فرستاد تا سئوالاتشان را از وي بپرسند و وظائفشان را از وي فراگيرند و بسياري از شيعيان در تمام عمر حتي يک بار هم به زيات امام نائل نمي شدند، در زمان غيبت نيز شيعه موظف است از دانشمندان ديني که خود نگهدار و حافظ حريم دين بوده و از هوسهاي خويش پيروي ننموده، بلکه تنها فرمان خدا را که از طريق قرآن و سنت رسيده گردن مي نهند، استفاده کند. [5] . اما در ظهور او، تمام انسانها به شريعت اسلام و آئين [ صفحه 26] محمدي و کتاب قرآن مي گروند و به دستورات آن که از مهدي (ع) فرا مي گيرند، عمل مي نمايند. براي روشن شدن بيشتر اين موضوع به سخنان پيشوايان تشيع مراجعه مي - کنيم: پيامبر اسلام (ص) مي فرمايد: قائم، مردم را بر ملت و شريعت من مي خواند و به پيروي از فرامين قرآن دعوت مي کند. [6] و: در حکومت جهاني وي، سرزميني باقي نمي ماند مگر اينکه نداي ايمان، به وحدانيت خدا و پيامبري محمد (ص) در آنجا بلند شود. [7] و همچنين مي فرمايد: مهدي نماز اسلامي را بپا مي دارد و خود به امامت نمازگزاران مي ايستد. [8] . علي (ع) امام اول شيعيان فرموده: قائم، در زمان ظهورش اسلام را بر مردم عرضه مي کند و آنها را به پيروي آن فرا مي خواند. [9] . پنجمين رهبر تشيع، حضرت باقر (ع)، فرموده: قائم، برنامه خود را از مکه شروع مي کند، و بر اساس ايمان به قرآن و روش پيامبر و ولايت علي (ع) و بيزاري از دشمنان او با مردم بيعت مي نمايد. [10] . و هم ايشان مي فرمايند: در زمان حکومت مهدي (ع) کسي باقي نخواهد ماند مگر اينکه به جمع پيروان محمد (ص) در آمده باشد. [11] . و در پناه اين برنامه است که اسلام را، که مردم فراموش کرده، و قرآن را، که در گوشه اي رها نموده اند، به ميان زندگي آنها مي آورد، و جامعه اي بر اساس فرامين قرآن تشکيل مي - دهد و حيات تازه اي به اسلام و مسلمانان داده، عزت و حکومت [ صفحه 27] قرآن را تجديد مي کند، و اين عظمت به قدري چشمگير است که بر مردم دشوار است باور کنند به وسيله همان قرآني که در دست داشتند به آن درجه رسيده اند. امام صادق (ع) در مورد برنامه مهدي (ع) مي فرمايد: همان کاري را که رسول خدا انجام داد، مهدي نيز انجام مي دهد، يعني بدعتهاي موجود را خراب مي - کند، همان گونه که رسول خدا جاهليت را منهدم ساخت، و آن گاه اسلام را از نو بنا مي نمايد. [12] . پيامبر اسلام، نيز در مورد قيام وي چنين مي فرمايد: زماني خواهد آمد که از اسلام جز اسمي، و از قرآن جز تشريفاتي، بجا نمانده، در آن هنگام خدا به وي اجازه قيام مي دهد پس آن گاه به وسيله او، اسلام را تقويت نموده و تجديدش مي نمايد. [13] . بنابر اين، همان گونه که ديگر امامان، دين تازه اي نداشتند و تنها به ابقا و احياي اسلام پرداختند، قائم نيز بر اساس ديانت حضرت محمد (ص) امامت مي نمايد و حتي در اين مساله تقيه [14] هم نمي کند و از همان ابتدا، برنامه اش را آشکارا بيان مي نمايد و بر اساس فرموده امام صادق (ع)، نه تنها براي او، بلکه براي پيروانش نيز در زمان ظهور آن حضرت تقيه حرام خواهد بود [15] چون شرط تقيه، که قرار - گرفتن در تنگنا و احتمال ضربه خوردن به پيکر اسلام مي باشد، ديگر در آن زمان وجود نخواهد داشت، زيرا ظهور مهدي (ع) از آغاز قرين گشايش و فرج است. [ صفحه 28] تفکر و انديشه در مساله غيبت حقايقي را براي ما روشن مي سازد که راه رسيدن به آنها غيبت امام (ع) مي باشد، به عنوان مثال، تنها راه براي اصلاح افرادي که هوسهاي خود را بر استدلالات منطقي انبياء، در لزوم پيروي از دين، ترجيح دادند يا آنکه علي رغم دلائل گوياي پيامبران بر ناتواني بشر در مساله قانون گذاري به تاسيس يا پيروي مکاتب و ايدئولوژي هاي انساني پرداختند، اثبات عملي اين واقعيت است که مکاتب بشري چيزي جز نابساماني و پريشاني براي بشر به ارمغان نخواهند آورد و اگر کسي جوياي سعادت و خوشبختي است بايد از فرامين انبياء پيروي کند، همچنين آنان که با وجود براهين آشکار، در مقابل علم خود را باخته، و تصور کردند که مي تواند جايگزين دين گردد، مي بايست در عمل به اين نکته واقف گردند که علم، تنها وسيله اي است که راه استفاده از آن را دين بايد تعيين کند و در غير اين صورت ممکن است بزرگترين لطمه ها را به بشريت وارد آورد. دوران غيبت امام زمان (ع) همين مرحله بخود واگذاشتگي بشر است، تا حال که از منطق و فطرت پيروي نکرد، تجربه به او ثابت کند که هميشه جامعه انساني به هدايت الهي محتاج خواهد بود، و همان گونه که پيشوايان اسلام بيان داشته اند، ظهور قائم در زماني رخ مي دهد که اکثريت انسانها با تمام وجود خواستار رهبري الهي براي رهائي مردم - از نابسامانيهائي که بدست خويشتن فراهم کرده اند - و تشکيل جامعه اي بر اساس قوانين قرآن باشند. و هم از اين [ صفحه 29] روست که مي بينيم هر روز به تعداد انسانهاي انديشمندي که، به لزوم مذهب آگاه گشته و اعتراف مي کنند، افزوده مي گردد. علاوه بر مساله فوق، در دوره غيبت ميزان استقامت و پايداري شيعيان در ايمانش نيز آزموده مي گردد، يعني به علت طولاني شدن دوران غيبت و تسلط نيروي کفر بر ايمان و بيشتر شدن امکانات براي ظلم و ستم و گناه، و همچنين بدست آمدن لذائذ بيشتري از راه ارتکاب آنها، شيعيان آزمايش مي گردند، تا آنان که تنها در زمان آسايش دم از ايمان مي زنند از مومنين راستين جدا شوند. هر دوي اين ابعاد را در مساله غيبت، در بيان کوتاهي از امام صادق (ع) مي يابيم که: اين امر - ظهور و قيام قائم - شما را نخواهد آمد مگر پس از نااميدي - از سعادتمند شدن به وسيله مکاتب بشري، يا از پيروزي اسلام، به خاطر طولاني شدن انتظار - نه بخدا، نمي آيد شما را تا شما مومن و منافق از هم جدا شويد، نه بخدا نخواهد آمد تا شقي شود هر کس شقي مي گردد و سعيد گردد هر کس سعيد مي گردد. [16] . هم ايشان مي فرمايند: به علت طولاني شدن غيبت، تنها جمعي ثابت قدم مي مانند و از ديگران گروهي مي گويند: او بدنيا نيامده است! بعضي مي گويند: بدنيا آمد و مرد! جمعي مي گويند: امام يازدهم فرزند ندشته است وعده ديگري دچار عصيان شده مي گويند: قائم در هيکل ديگري حلول کرده سخن مي گويد!! [17] . [ صفحه 30] شايد اين سوال پيش آيد که اگر برنامه قيام مهدي (ع) قرنها پس از امام عسکري (ع) خواهد بود، پس چرا قائم (ع) در زمان ايشان تولد يافتند و در نتيجه مدت درازي را ناگزير از زندگي ناشناسانه شدند؟ در پاسخ، اين نکته را ياد آور مي شويم که بر اساس اعتقاد شيعيان - که بر فرمايشات پيشوايان اسلام مستند مي باشند - جهان هيچ گاه خالي از حجت نخواهد ماند، يعني در هر زمان بايد انسان کاملي که خدا را در کاملترين درجات شناخته و آن گونه که شايسته است به عبادت و فرمانبرداريش بپردازد وجود داشته باشد. امام علي (ع) مي فرمايد: هرگز جهان خالي از حجت نخواهد ماند، خواه شناخته شده باشد و خواه ناشناس. [18] . و نيز امام صادق (ع) مي فرمايد: اگر در زمين جز دو نفر باقي نباشند يکي از آن دو حجت است. [19] زيرا اگر حجت خدا نباشد زمين با ساکنانش نابود مي شود. [20] . پس بر اين اساس، جهان هرگز بدون حجت نخواهد ماند. اما فرمايشات پيامبر اکرم (ص) و ائمه (ع)، حجت هاي خدا، بعد از حضرت محمد (ص) را دوازده امام شيعه معرفي مي نمايند. به عنوان نمونه سخني از پيامبر اکرم (ص) را به ياد مي آوريم که فرموده اند: هر آينه اوصياء و حجتهاي خدا بعد از من دوازده نفر مي باشند که اولي آنها علي (ع) و آخرينشان مهدي (ع) است. [21] . [ صفحه 31] با در نظر گرفتن دو مطلب فوق، و نيز اينکه تاريخ، دقيقا زندگي و مرگ يازده تن از اين امامان را ذکر مي کند، راهي نمي ماند جز اينکه براي ادامه هستي جهان، بلا فاصله بعد از امام يازدهم، مهدي (ع) که تنها حجت خدا از آن زمان به بعد مي باشد، وجود داشته باشد و نيز براي اينکه برنامه او، نيازمند به مقدماتي است - که به پاره اي از آنها اشاره شد - و آن مقدمات محتاج به گذشت قرنها مي باشد. لازم است که مهدي (ع) از عمري طولاني برخوردار باشد. پس روشن شد که به علت لزوم وجود حجت، براي ادامه هستي جهان، و نيز اينکه بعد از فوت امام حسن عسکري (ع) حجتي جز مهدي (ع) نبود، گريزي جز حيات مهدي (ع) بر روي زمين - بعد از فوت امام عسکري (ع)، تا زمان قيامش - نخواهد بود. ديگر نکته اي که ممکن است مبهم به نظر برسد، مساله طول عمر چند صد ساله مهدي (ع) است که در احاديث و روايات بدان اشاره شده و آن را يکي از ويژگيهاي مهدي (ع) دانسته اند. به عنوان نمونه چند جمله از امامان شيعه در ذکر اين خصوصيت مهدي (ع) نقل مي کنيم، امام سجاد (ع) مي فرمايد: در قائم خصوصيتي از نوح مي باشد و آن طول عمر وي است. [22] . و امام رضا (ع) علامات قائم را اين گونه بيان مي دارند: سن بسيار و چهره اي جوان دارد و بيننده از ظاهر، [ صفحه 32] ايشان را چهل ساله يا کمتر مي پندارد و ديگر علامت ايشان اينست که با گذشت ايام شکسته و پير نمي - شوند تا هنگامي که فرمان الهي فرا رسد. [23] . براي روشن شدن موضوع مي بايست به اين نکته توجه داشته باشيم که اگر خدا را به عنوان تواناي مطلق بشناسيم هر امر دشوار و غير عادي را، در صورت خواست او، عملي خواهيم دانست و با توجه به نقش مهم مهدي (ع) در تاريخ انسانها - که نتيجه و ثمره تلاشهاي پيگير انبياست - خرد پسند خواهد بود که خدا وي را تا زمان قيامش شاداب و نيرومند نگاه دارد. علاوه بر اين اگر با ديد علمي به اين مساله بنگريم متوجه خواهيم شد که نه تنها دانش امروز حدي براي عمر انسان معين نمي کند، بلکه آنچه را طبيعي انسان مي داند عمر بسيار طولاني است، و اگر شاهد زندگي کوتاه انسانها هستيم، به اين دليل است که بشر به مکانيسم وجودي خود و استفاده صحيح از آن آگاه نيست و در نتيجه هر لحظه آن را با ضايعات عظيمي روبرو مي کند که بدن را درهم شکسته، و روح را رنجور مي سازد، و لذاست که هر چه دانش پيش رفته و آگاهي انسان بر مکانيسم وجودي خويش بيشتر گرديده از عمر طولاني تري برخوردار شده است، و اين نکته را آمار سني انسانها بخوبي نشان مي دهد. به عنوان نمونه، در انگلستان در سالهاي 1838 تا 1845 م. حد متوسط عمر در مردها 39 / 91 و در زنها [ صفحه 33] 41 / 85 سال بوده است در حالي که در سال 1937 م. عمر است همچنين در آمريکا در سال. 1901 م عمر متوسط مردها، حدود 48 سال و زن ها، حدود 51 سال بوده، حال آن که در سال 1944 م. عمر متوسط مردها به 63 / 5 و زنها به 69 سال افزايش يافته است. [24] . دانشمندان جهان امروز، به بيانهاي گوناگون مساله طول عمر انسان را مطرح کرده اند و ما به عنوان نمونه به جملاتي از آنان اشاره مي کنيم: و ايزمن دانشمند آلماني مي گويد: مرگ لازمه قوانين طبيعي نيست و در عالم طبيعت از عمر ابد گرفته تا عمر يک لحظه اي همه نوعش هست، آنچه طبيعي و فطري است عمر جاوداني و ابدي است... در همين دوره خود ما ميزان طول عمر بالا رفته است و دليلي ندارد که از اين بالاتر هم نرود و يک روز نيايد که بشر به عمر نهصد ساله برسد. [25] . يوري فيالکوف استاد پلي تکنيک کيف در شوروي مي گويد: اتم، که سنگ اول و اصلي بناي ماده مي باشد، جاويد است و هرگز از بين نمي رود مشروط بر اينکه آن را از بين نبرند. سلول هم، که سنگ اول و اصلي بناي جانداران مي باشد، جاويد است و هرگز نمي ميرد مشروط بر اينکه غذا داشته باشد و سرما و گرماي شديد سبب هلاکش نشود. [26] . و نيز مي گويد: انسان بايد زنده و جاويد باشد و هرگز نميرد بدليل اينکه سلول جاندار، زنده جاويد است. [27] . [ صفحه 34] ژان روستاند بيولوژيست مشهور اظهار مي دارد: من قبول دارم که عوامل طبيعي پيري در شخص وجود دارد، ولي بسياري از سلولهاي بدن فنا پذير نيستند و اين صحيح نيست که بگويند اين سلولهاي جاويدان جمع شده و جسم مرده اي را بوجود آورده اند. [28] . با توجه به اين مطالب در مي يابيم که نه تنها دانش امروز عمر طولاني را مغاير با مکانيسم وجودي انسان نمي داند، بلکه عمرهاي کوتاه را غير طبيعي مي شمارد. تاريخ نيز شاهدي راستين بر مساله طول عمر انسان است و افرادي را با عمرهاي بسيار دراز بما معرفي مي کند، به عنوان نمونه نوح و خضر و متوشلخ و ديگراني که نام آنها را، در کتبي که در اين مورد نگاشته شده مي يابيم. [29] در زمان خود ما نيز عمرهائي چند برابر آنچه که به آن عادت کرده ايم مشاهده مي کنيم که به عنوان نمونه مرد 207 ساله اهل آمريکاي جنوبي [30] سيد ابوطالب موسوي فارسي 191 سال [31] محمد باقر او غلو 184 ساله [32] و شير علي اوف مرد 168 ساله قفقازي [33] و هاتين نين زن 168 ساله اهل ترکيه [34] و لوئيز اتروسکو زن 175 ساله و تپس آبزيپ 180 ساله و سيد علي کوتاهي 185 ساله [35] را مي توان نام برد. تنها نکته اي که باقي مي ماند مساله کميابي افرادي با عمرهاي طولاني است، ليکن بايد توجه داشت که ندرت امري دليل بر عدم امکان آن نيست کما اينکه نوابغ نيز به ندرت مي درخشند، اما اين دليل انکار نبوغ افرادي چون اديسن، اينشتين و... نخواهد بود. [ صفحه 35] بنابر اين، مساله طول عمر مهدي (ع) علاوه بر اينکه بدليل توانائي مطلق الهي و خواست خدا، يقينا عملي خواهد بود، از نظر گاه دانش امروز نيز امکان پذير بوده شواهد عملي و خارجي هم آن را تاييد مي کنند. با توجه به مطالب فوق دريافتيم که جهان نيازمند به يک منجي، و در انتظار اوست و اين انتظار در اصيل ترين شکل خود، در تشيع بعنوان اصلي انقلابي مطرح گرديده و پيشواي حکومت جهاني اسلام - که بر اساس قرآن و سنت جامعه را اداره خواهد کرد - شخصي جز محمد (ع) فرزند يازدهمين امام شيعيان نيست که در سال 255 ه. ق. تولد يافت و هم اکنون بطور ناشناس در ميان مردم زندگي مي کند و خداوند به او عمري طولاني عنايت فرموده تا بتواند در زماني که جهان براي حکومت قرآن آماده گرديده قيام کند و با ستمگران به نبرد پرداخته زمان امور جهان را بدست گيرد. [ صفحه 36] دسيسه قدرتهاي ويرانگر و کژانديش، که حماسه انتظار، بر هم زننده بنياد زورگوئي ها و چپاولگري هاي آنها مي باشد، هميشه بر آن بوده اند که با ساختن آدمکهائي مهدي نما، چنين مفهوم انقلابي تاريخ سازي را از بين برده و اميد گرمي بخش توده ها - براي ساختن آينده اي روشن - را به نااميدي تبديل نمايند. با ظهور اينان - بازيگران خيمه شب بازي قدرتها - نه تنها به نگراني هاي بشر دردمند پاسخي داده نشد، جنگ هاي خانمانسوز به آرامشي شادي زا تبديل نگشت و تراژدي گرسنگي، فقر و تشويش آدميان پايان نيافت، بلکه همه اينها [ صفحه 37] - جنگ، گرسنگي، فقر و نگراني - گسترده تر از پيش غم افزاي زندگي انسانها شدند. به عنوان نمونه در اينجا به بررسي چگونگي ادعاي مهدي نماي وطني، يعني ميرزا علي محمد شيرازي مي پردازيم تا روشن گردد که هيچ وجه مشترکي بين اين مدعيان و مهدي واقعي وجود ندارد. [1] . وي، علي محمد فرزند ميرزا رضاي شيرازي است که در سال 1235 ه. ق از مادرش که زني فاطمه بيگم نام بود در شيراز بدنيا آمد و در سنين جواني در نجف و کربلا به مطالعه دروس اسلامي از ديدگاه شيخيه - که معتقد به وجود افرادي مي باشند که در همه زمانها واسطه ارتباط امام زمان (ع) و مردم هستند - پرداخت [2] و پس از مرگ استادش سيد کاظم، ادعاي جانشيني استاد و با بيت امام زمان (ع) را نمود [3] و در نتيجه، چند تني از شيخيه به وي گرويدند. ادعاي وي با سالهاي نابساماني و آشوب داخلي ايران و ضرباتي که مردم از ناحيه کشورهاي استعمارگر مخصوصا روسيه تزاري ديده بودند مقارن بود. مردم که بر اساس بشارتهاي پيشوايان اسلام، در آن اوقات - که سختي ها اوج گرفته بود و ستمگران بيداد مي کردند - [ صفحه 38] بيش از هر زمان ديگري انتظار قيام محمد بن الحسن (ع) و رهائي يافتن از مشکلات را به ياري او داشتند، هنگامي که ميرزا علي محمد اعلام کرد که وي از جانب امام زمان (ع) مامور شده است تا مقدمات را براي ظهور حضرتش فراهم سازد [4] ، جمعي از مردم ساده لوح و بي اطلاع به اميد ظهور حضرتش، به گرد وي جمع شدند و وي را باب امام زمان (ع)، يعني راهي براي شرفيابي به آستان آن حضرت، خواندند. کشور روسيه تزاري، از آنجا که وي را وسيله خوبي براي درهم شکستن صف متحد و پيوسته شيعه در مقابل خود ديد، بر اساس اصل تفرقه بيداز و آقائي کن به وي ميدان داد و به وسايل مختلف سعي کرد که ادعايش را به گوش مردم برساند و نيز به وسيله اطرافيان وي در گوشه و کنار ايران، تحت عنوان با بيگري گروهي از مردم را جمع کرده آشوب هائي براه انداخت تا اگر نيروي نظاميي هم در ايران وجود داشته باشد، به خواباندن اين سر و صداها مشغول شود و در نتيجه، استعمارگران بتوانند به سادگي آنچه را بخواهند بدست آورند. به عنوان نمونه، مي توان به وقايع بدشت نيريز، زنجان و قلعه شيخ طبرسي در آن زمان، اشاره کرد. [5] . ميرزا علي محمد شيرازي، چون توجه مردم را مشاهده نمود دست به ادعاي بزرگتري زد و مدعي قائميت، يعني امام زمان بوده شد. [6] بي خبر از آن که اگر تا آن روز عده اي [ صفحه 39] به دورش جمع شده بودند بخاطر اعتقاد به محمد بن الحسن (ع) بوده و او با اين ادعا روشن مي سازد که دعوي اوليه اش نيز چيزي جز عوام فريبي نبوده است. [7] . اما از آنجائي که او غرق در لذتهائي بود که دولت استعمارگر روس - به وسيله منوچهر خان گنجي والي اصفهان، که اصلا روسي بود [8] - در اختيارش قرار مي داد و به خاطر اينکه وعده هاي منوچهر خان را در مورد جنگ با محمد شاه و تسخير ايران و مجبور نمودن مردم به پيروي از وي و در اختيار گذاردن مبالغ هنگفتي پول [9] ، حقيقي پنداشته بود [10] با گستاخي تمام اظهار داشت: من همان قائمي هستم که شيعيان به ظهورش وعده داده شده اند. [11] . با اين ادعا مردم که مي ديدند نام او محمد، و نه فرزند امام حسن عسکري (ع) است، نه مادرش نرجس با نوئي رومي و از نسل اوصياء حضرت عيسي (ع)، و نه تاريخ تولدش سال 255 ه. ق است، نه عمر طولاني همچون نوح دارد و نه غيبتي از ديدگاه مردم...!! وي را رها [12] . [ صفحه 40] کرده و به مخالفت با او پرداختند و در ميان آنها، حتي دو نفر از اولين گروندگان به او را که وي از آنها در کتبش تجليل نموده و گرويدن آنها را شاهدي بر صدق ادعايش ذکر کرده، مي توان ديد. [13] . اما او به اين حد نيز بسنده نکرد و پس از مدتي با نوشتن دو کتاب بيان عربي و بيان فارسي، حکم به نسخ اسلام، و نبوت خود نمود و اعلام کردم که امروز ديگر قرآن کتابي نيست که مردم موظف به پيروي از آن بوده، بلکه کتاب بيان چنين موقعيتي دارد. با اين ادعا نيز يک بار ديگر شواهدي بر کذب ادعايش پديدار گشت، زيرا مردم بر اساس فرموده پيشوايان اسلام مي دانستند که مهدي (ع) دين تازه اي نمي آورد و همچون ديگر امامان مروج قرآن و ديانت حضرت محمد (ص) خواهد بود. اما وي که تنها به رضاي سرورانش فکر مي کرد و آنچه را آنها مي خواستند عينا اطاعت مي نمود، کار را به ادعاي خدائي نيز رسانيد و اعلام داشت که: هر آينه علي محمد شيرازي خدا و حقيقت وجود اوست [14] و اين بار بزرگترين شاهد را بر پوشالي بودن ادعايش بدست حق - جويان داد. جالب است بدانيم که همين آقاي ميرزا علي محمد شيرازي، که مراتب ادعا را به ترتيب از با بيت به قائميت و [ صفحه 41] سپس به نبوت و آن گاه به خدائي طي کرد، به سال 1264 ه ق که مقارن با ادعاي قائمت ايشان و بلواهاي با بيان در گوشه و کنار ايران بود، در مجلسي که - براي تحقيق مکطالبي، که در مورد ادعاهاي او گفته مي شد - با حضور ناصرالدين ميرزا که در آن زمان ولي عهد بود، در تبريز تشکيل شد، با خوردن يازده ضربه به چوپ [15] ، مدرکي بدست داد که ناصرالدين ميرزا، در نامه اش به محمد شاه از آن اين گونه نام مي برد: التزام يا بمهر سپرده تا ديگر از اين غلطها نکند [16] و آنگاه حضار مجلس بخاطر احتمال اختلالات فکري! وي را از مجازات معاف دانستند. [17] . ابوالفضل گلپايگاني، مبلغ شهير بهائيت در کتاب خود به نام کشف الغطاء نامه اي را که آقاي علي محمد شيرازي به عنوان تقاضاي عفو در همان مجلس خطاب به ناصرالدين ميرزاي وليعهد نوشت، نقل کرده: لازم است بدانيم که آقاي عباس افندي ملقب به عبدالبهاء که يکي ديگر از پيشوايان بهائيت است، کتاب مذکور را ديده و بخاطر نگارش آن از گلپايگاني تقدير نموده و دستور نشرش را داده اند. [18] . نامه مزبور چنين نکاشته شده: فداک روحي (جانم بفدايت)... اشهد الله و من عنده (خدا و آن که نزد اوست بر من شهات مي دهند) که اين بنده ضعيف را قصدي نيست که خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد، اگر چه بنفسه و جودم ذنب صرف است.... و اگرکلماتي که خلاف [ صفحه 42] رضاي او بوده از قلم جاري شده، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و اين بنده را مطلق علمي نيست که منوط به ادعائي باشد، استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر (از اينکه امري به من نسبت داده شود از خدا درخواست بخشش و توبه مي نمايم) و بعضي مناجات و کلمات که از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت
لینک ثابت
مقدمه هنگامي که پل ترنر (Paul Turner) تهيه کننده معروف استراليايي در طي برنامه‏اي ماهواره‏اي تحت عنوان: نوستر آداموس: مردي که فردا را پيش‏بيني مي‏کند. خطر روزافزون ايران وانقلاب اسلامي ايران براي غرب و تمدن غربي مطرح کرد و در طي اين برنامه تمام آنچه را که نوسترآداموس در بيش از 390 سال پيش از آن تاريخ «آگوست 1989م» پيشگوئي کرده بود منتسب به ايران کرد؛ هيچ سياستمداري حرف وي را چندان جدي نگرفت؛ چرا که موقعيت ايران در سال 1989، نه تنها به هيچ وجه مناسب نبود؛ بلکه به واسطه جنگ تحميلي و عواقب ناشي از آن و تحريمهاي شديد اقتصادي بسيار شکننده و حساس بود. ليکن پس از به واقعيت پيوستن واقعه يازدهم سپتامبر در آمريکا که اتفاقاً در فيلم به صراحت به آن اشاره مي‏شود (وقوع دو انفجار مهيب و عظيم در New City) همگان شگفت‏زده و نگران شدند؛ به نحوي که رئيس‏جمهور نه چندان باهوش آمريکا، پس از وقوع اين حادثه به تبعيت از نوسترآداموس، ايران را هم يکي از«محورهاي شرارت» در جهان معرفي کرد و از اين طريق بر وحشت و ترس عميق هيأت حاکمه آمريکا از ايران (پرشيا) صحّه گذاشت. در اين مقاله سعي نگارنده بر آن نيست که بر پيشگوئيهاي نوسترآداموس صحّه بگذارد يا از آن دفاع کند و يا به هر طريق ممکن آن را خزعبلاتي هذيان‏گونه جلوه دهد؛ بلکه حداکثر کوشش نگارنده بر آن است که ديدگاه غرب و تمدن غربي نسبت به پيشگوئيهاي شگفت‏آور نوسترآداموس را مورد بررسي و مداقه قرار داده و اين پيشگوئيها را که اغلب درباره ايران يا کشورهاي اسلامي بوده؛ مورد بررسي قرار دهد. البته بايستي در نظر گرفت که بدون شناخت اين پيشگوي کبير نمي‏توان حساسيتهاي انسان غربي نسبت به انسان شرقي را شناخت؛ چرا که اغلب سياستمداران و متفکران غربي عميقاً به ستاره‏شناسي، طالع‏بيني و آينده‏نگري همراه با ادبيات رمزي (Occult) معتقدند و حتي نظريه‏پرداز معروف هاروارد؛ يعني ساموئل هانتينگتون نيز تئوري برخورد تمدنها The clash of) (civilizations را از نوسترآداموس به عاريت گرفته است. پيشگويي نوسترآداموس درباره واقعه يازدهم سپتامبر و تأثير شگرفي که بر نگرش و فرهنگ آمريکايي گذاشت مي‏تواند منجر به تحولي اساسي نسبت به ديدگاه غرب درباره انقلاب اسلامي ايران شود، همانکه نبايد به سادگي از کنار آن گذشت. ... آسمان، در چهل و پنج درجه (مختصات جغرافيايي نيويورک؟!) خواهد سوخت، آتش به شهر جديد (New City)، نزديک مي‏شود. [1] . جالب‏ترين نکته در مورد پيشگوئيهاي نوسترآداموس آن است که وي به ندرت نام کشوري را به صراحت و آشکارا ذکر مي‏کند، حال آنکه در مورد ايران (Parsia) به صراحت عنوان مي‏کند که ايران، جهان را تسخير خواهد کرد. ايران از طريق آناتولي، فرانسه و ايتاليا را فتح خواهد کرد و بالاخره ايران باعث وقوع جنگ جهاني سوم خواهد شد. [2] بنابراين، در گام نخست بايستي نوسترآداموس را بيشتر و بهتر بشناسيم و راز و رمز تأثيرگذاري وي بر تمدن غربي را از اين طريق دريابيم. ميشل دونوسترادام (Michel De Nostradame) که بيشتر با نام لاتين خود؛ يعني نوسترآداموس (Nostr Adamus) شناخته شده است؛ در روز چهاردهم دسامبر سال 1503 م. در ناحيه سن رمي فرانسه متولد شد. خانواده وي از شجره پزشکي يهودي و ايتاليايي الاصل بود. پدر بزرگ وي در شکل‏گيري و تربيت نوسترآداموس نقش اساسي داشته و آموزه‏هاي اشراقي مکتب کاباليست‏ها را مستقيماً به وي تعليم داده است. نوسترآداموس در سن 22 سالگي از دانشگاه بسيار معتبر آن روزگار فرانسه؛ يعني مون‏پليه در رشته پزشکي فارغ‏التحصيل شد و براي نجات بيماران از بيماري مرگ سياه يا طاعون، بلافاصله مشغول به کار شد. شاويني، پيرو و مفسر معروف نوسترآداموس مي‏نويسد که وي سه سال تمام بر روي نخستين اشعار وحي‏آميز خود که از آينده و رويدادهاي آن خبر مي‏آورد کارکرد و در سال 1555م. دفتري را - که در بر گيرنده بيش از سيصد پيشگويي شعرگونه بود - به پسرش سزار هديه کرد. سپس در سالهاي بعد مجموعه کاملي از شعرواره‏هاي نوسترآداموس در 1000 قطعه؛ يعني 10 سانتوري که هر سانتوري مشتمل بر 100 قطعه بود، را منتشر شد. نوسترآداموس بر خلاف شايعات واهي و عبثي که پيرامون شيطان‏پرستي و خداستيزي به وي نسبت داده‏اند، فردي عميقاً مؤمن و پاي‏بند به مذهب کاتوليک به بود و در نامه‏اي به پسرش صريحاً متذکر مي‏شود که: ... و از زماني که اراده ذات خداوند متعال بر اين قرار گرفته که تو فقط در نور طبيعي و در اين نقطه زمين به دنيا بيايي... از آنجايي که برايم ممکن نيست نوشته‏اي را به صورت رسمي و کامل برايت به ارث بگذارم؛ چون بر اثر بي‏عدالتي و گذشت زمان نابود خواهد شد...؛ چون که همه چيز تحت اختيار و سلطه قادر متعال و خداوند يکتا قرار دارد. در واقع او با اين عبارات، صريحاً اشاره به عدم اصالت ادبيات رمزي علم اخترشناسي و طالع‏بيني نموده است و همه اراده‏ها را موکول به خواست و اراده خداوند متعال مي‏نمايد. بررسي پيشگوئيهاي نوسترآداموس درباره جهاني شدن انقلاب اسلامي ايران «شاهزاده عرب، مريخ، خورشيد، ناهيد، شير، حکومت کليسا را از طريق دريا از پاي در خواهد آورد، از جانب ايران (پرشيا) بيش از يک ميليون پرهيزگار به بيزانس و مصر، به سوي شمال هجوم خواهند آورد»[1] . «از کشور عربي خوشبخت (در منطقه غني و ثروتمند اعراب) شخصي قدرتمند و مسلط بر شريعت [حضرت] محمد (ص) زاده خواهد شد، اسپانيا را به دردسر انداخته و بر گرانادا (غرناطه) مستولي مي‏شود. از طريق دريا بر مردم نيکوزيا ظفر خواهد يافت.»[2] . «مرد مشرقي از محل استقرار خويش خارج خواهد شد، براي ديدار فرانسه از کوه آپونين خواهد گذشت، از فراز آسمان، از برف‏ها، درياها و کوهها گذر خواهد کرد و همگان را با عصايش مضروب خواهد کرد...»[3] . ادبيات رمزآلود، واژه‏اي است که به بهترين نحو مي‏تواند عمق معاني شعرواره‏هاي نوسترآداموس را بيان کند؛ چرا که طبق نظر اغلب مفسران معروف نوسترآداموس؛ يعني اريکاچيتهام، گي بوحک و ژان شارل دو فن برون، حداقل وقايع ذيل را مي‏توان بدون هيچ شک و ترديدي از ميان شعرواره‏هاي رمز آلود نوسترآداموس بر شمرد: آتش‏سوزي بزرگ لندن در سال 1666م. اعدام چارلز اول، روي کارآمدن حکومت مذهبي کرامول در انگلستان، وقوع انقلاب فرانسه، انقلاب روسيه، رويارويي استالين و تروتسکي پس از مرگ لنين، اضمحلال رژيم شوروي، اعدام لويي شانزدهم و ماري آنتوانت، به قدرت رسيدن ناپلئون و انتخاب لقب امپراتور توسط وي، به قدرت رسيدن هيتلر و رژيم نازي، به قدرت رسيدن موسوليني در ايتاليا و ژنرال فرانکو در اسپانيا، ترور کندي، سقوط شاه ايران و وقوع انقلاب اسلامي در ايران، رهبري امام خميني (ره) از فرانسه - او دقيقاً عنوان مي‏کند که رهبر ايران از فرانسه باعث سقوط شاه ايران مي‏شود -، وقوع حادثه يازدهم سپتامبر و آتشي که در برجهاي دوقلوي شهر جديد (نيويورک) ايجاد مي‏شود و بسياري از حوادث تاريخي ديگر از سالهاي 1555 ميلادي به بعد که حدوداً 450 سال را دربر مي‏گيرد. دو محاصره، در گرمايي سوزان، انجام مي‏گيرد. آن مرد، از فشار تشنگي، به خاطر دو فنجان مملو از آب، کشته مي‏شود. دژ نظامي، مملو مي‏شود، و يک آرمانگراي کهنسال [امام خميني (ره)] نشانه‏هاي نيرا (سرزمين ايران) را به اهالي ژنو [سازمان ملل متحد] نشان خواهد داد.«[4] . رهبر پاريس، اسپانياي بزرگ را اشغال مي‏کند، کشتيهاي جنگي در برابر مسلمانان [محمدي‏ها] که از پارتيا [ناحيه‏اي در ايران] و مديا [ناحيه‏اي در ايران] برخاسته‏اند، مي‏ايستند. آن مرد، سيکلاد [اروپا] را تاراج مي‏کند، و آنگاه انتظاري بزرگ در بندر يونان حکمفرما مي‏شود. در مجموع نوسترآداموس به اين موضوع به صراحت اشاره مي‏کند که ايران (پارت، نيرا، پرشيا، مديا) با کمک مسلمانان سراسر جهان، از جمله کشورهاي عربي و مخصوصاً سوريه، عربستان سعودي و ليبي حکومت مقتدري را تشکيل مي‏دهند و پس از جنگي مذهبي که هسته آن از لبنان شروع مي‏شود و عمدتاً بر عليه اسرائيل است، جهان را به تسخير خود درمي‏آورند و سپس جنگي جهاني و عظيم رخ خواهد داد و جهان نابود خواهد شد. [5] . در هنگامه دميدن خورشيد، آتش بزرگ، ديده خواهد شد؛ صدا و روشنايي، در امتداد شمال، ادامه خواهد يافت. در ميانه کره خاک، مرگ و آواي مرگ، شنيده خواهد شد؛ مرگ از درون سلاحها، آتش و خشکسالي آنان را به انتظار خواهند نشاند. در خاتمه، اين سرزمين به واسطه جنگ جهاني سوم نابود و نامسکون خواهد شد. [6] . سرزمين مسکوني، از سکنه خالي خواهد شد؛ براي به دست آوردن سرزمينها، جدال و اختلاف شديدي درمي‏گيرد؛ قلمروها به مرداني سپرده خواهد شد؛ که از غرور و سربلندي تهي خواهند بود. سپس، براي برادران بزرگ، نفاق و مرگ پيش خواهد آمد. و از چنين برمي‏آيد که ايران، جهان را ابتدا از طريق حمله به ترکيه (و مقدونيه) به تصرف خود درخواهد آورد: شب در آسمان، مشعلي رو به خاموشي، ديده خواهد شد. در مرکز رن، جنگ و خشکسالي به بار مي‏آيد، کمک خيلي دير مي‏رسد. پرشيا (ايران) حمله آورده و ماگدونيا و در جاي ديگر مي‏گويد: (مقدونيه) را به محاصره درمي‏آورد. [7] . تو اي فرانسه! اگر، از آبهاي ليگوريا گذر کني؛ خود را، در ميانه دريا و جزاير، در محاصره خواهي يافت؛ و پيروان محمد، در برابر تو خواهند ايستاد. و همچنين تو، اي درياي آدرياتيک! استخوان خران و اسبان را خواهي جويد. [8] . و باز مي‏گويد: آن مرد، با سلاحها و آتش درخشان، در نزديکي درياي سياه، از پرشيا براي تسخير ترابوزان خواهد آمد. فاروس و ميتيلن به لرزه در خواهد آمد؛ خورشيد، درياي آدرياتيک را که مملو از اجساد اعراب است؛ روشن خواهد کرد. [9] . و سپس نوسترآداموس، عواقب جنگ اتمي و نابودي تدريجي جهان به واسطه جنگ جهاني سوم را شرح مي‏دهد: «کسوفي در پيش خواهد بود که از زمان آفرينش گيتي تا زمان مرگ و مصائب حضرت مسيح و از آن زمان تا به امروز هرگز رخ نداده است و جهان چنين ظلمتي به خود نديده است...»[10] . که در اين مورد آيات مربوط به قيامت در سوره قيامت به ذهن انسان تداعي مي‏شود: فإذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر يقول الإنسان يومئذ أين المفرّ. هنگامي که بينايي خيره مي‏گردد، و ماه فرو مي‏رود، و خورشيد و ماه گرد هم آيند، آن روز انسان مي‏گويد: به کجا فرار کنم؟ «مرد والامقامي از تبار عرب به زودي پيش خواهد تاخت. از سوي اهالي بيزانس به او خيانت خواهد شد. از شهر قديمي رودس به پيشواز او خواهند آمد، از جانب هانگري [مجارستان] متحمل آزار بسيار خواهد شد.»[11] . «در حوالي درياي آدرياتيک بر اثر توفاني عظيم، کشتي غرق مي‏شود و زمين به لرزه درآيد و به سوي آسمان پرتاب مي‏شود و دوباره فرو مي‏افتد؛ در مصر جنبش پيروان محمد افزايش مي‏يابد و پيکي به (آن سوي مرزها) فرستاده مي‏شود تا خبر را اعلان کند.» «... شهرها آلوده و کثيف گشته، باعث اعتراض و شرمساري زيادي خواهد شد، و تاريکي و جهل فقط با درخشش نور از بين مي‏رود و با تغييراتي حکومت جهل و ظلمت پايان خواهد يافت...» رهبري اصلي مشرق زمين با شورشهاي زيادي روبرو خواهد شد، که اکثراً از طرف شمالي‏ها و غربي‏هاي مغلوب شده است، که عده‏اي کشته و برخي مورد آزار قرار گرفته‏اند و بقيه در حال گريزند و فرزندانشان که از زنان متعددي هستند، زنداني شده‏اند. [12] . م.پ. ادوارد در کتاب خود در باب پيشگوئيهاي نوسترآداموس نقل مي‏کند که سانتوري هشتم، قطعه 6 مربوط به وقوع جنگ جهاني سوم است: «... جنگ و خونريزي براي مرتبه سوم حتمي است؛ آتش به حدي است که درياها به جوش مي‏آيد و از دولت‏ها فقط دو دولت و از جهان فقط نيمي باقي مي‏ماند...» [13] . شاهزاده ليبيايي [که نماينده حکومت ايران است] در غرب به قدرت خواهد رسيد، يک فرانسوي از اعراب به شدت مکدر خواهد شد، دانشمند اديب [ادبا] خود را با اوضاع وفق خواهند داد، زبان عرب بر فرانسه پيشي مي‏گيرد...«[14] . در نزديکي سوربن جهت حمله به مجارستان قهرماني از اهالي برودها [سياه‏پوستان] به آنان هشدار خواهد داد. رهبر بيزانس، سالون از اسلاوينا، آنان را به شريعت محمد[(ص)] در خواهد آورد. همچنين نوسترآداموس در چنين مي‏سرايد که: «امپراتوري مقدس به آلمان خواهد آمد؛ پيروان اسماعيل جايگاه بي‏مانع خواهند يافت. آدمهاي نادان همچنان خواستار کارماني [شريعت کهنه] هستند. تمامي حمايت کنندگان [محمد «ص»] سراسر گيتي را خواهند پوشاند.»[15] . بنابراين، نوسترآداموس در اغلب سانتوري‏ها از جمله سانتوري 5 نسبت به فتح جهان به وسيله شريعت حضرت محمد (ص) به غرب و تمدن غربي هشدار مي‏دهد و به جهانيان اعلام مي‏کند که روزي مسلمانان به رهبري ايران و تمدن ايراني بر جهان مسلط خواهند شد که اين بي‏شک در پيوند با گسترش و جهاني شدن انقلاب اسلامي ايران است.
لینک ثابت
آخرالزمان و امام مهدي به انگيزه انتشار کتاب «امام‏مهدي، عليه‏السلام، از ولادت تا ظهور» نوشته سيد محمدکاظم قزويني، ترجمه حسين فريدوني ظهور موعود الهي و منجي بشر متضمن دو عنصر اساسي و به هم پيوسته است: زمان دوران اين تحول در رويداد جهاني (آخرالزمان) و وجود شخص منجي و متکفل اين امر عظيم (امام مهدي، عليه‏السلام). «آخرالزمان‏» اصطلاحي است در فرهنگ اديان بزرگ دنيا، به معناي آخرين دوران حيات بشر و قبل از برپايي قيامت. در فرهنگ اسلامي، آخرالزمان هم دوران نبوت پيامبر اکرم، صلي‏الله‏عليه‏وآله، تا وقوع قيامت را شامل مي‏شود و هم دوران غيبت و ظهور مهدي موعود، عليه‏السلام، را. در دوران معاصر، عده‏اي از مفسران و متفکران مسلمان از قبيل: مرحوم علامه طباطبايي، استاد شهيد مرتضي مطهري، سيد قطب، محمد رشيدرضا، شهيد سيد محمدباقر صدر و... با اتکا به آياتي از قرآن کريم (اعراف: 138، انبياء: 105، صافات: 171 و 172) استخلاف انسان در زمين، فرمانروا شدن نيکوکاران زمين (وراثت صالحان) و پيروزي حق بر باطل را به‏رغم جولان دائمي باطل به عنوان سرنوشت آينده بشر مطرح کرده‏اند و آيات و روايات مربوط به تحولات آخرالزمان را بيانگر نوعي فلسفه تاريخ مي‏دانند و به اعتقاد ايشان، عصر آخرالزمان عبارت است از دوران شکوفايي تکامل اجتماعي و طبيعي نوع انسان، چنين آينده‏اي امري است محتوم که مسلمانان بايد انتظار آن را داشته باشند و نبايد منفعل و دلسرد به «حوادث واقعه‏» بنگرند، بلکه با حالتي پر نشاط و خواهان صلاح جامعه انساني و آگاه از تحقق اهداف تاريخي انتظار، بايد سرشار از اميد، آمادگي و کوشش در خور اين انتظار مقدس باشند. در چارچوب اين برداشت، آخرالزمان قطعه معيني از تاريخ نوع انسان است که او بايد در آن حرکت تکاملي تدريجي خود را تا تحقق وعده الهي ادامه دهد. [1] در حاليکه در کتب علماي متقدم همچون «کمال‏الدين‏» شيخ صدوق و «کتاب‏الغيبه‏» شيخ طوسي، رحمة‏الله‏عليه، چنين تفسيري از تاريخ نبوده و تحولات آخرالزمان امري است غير عادي که در آخرين بخش از زندگي نوع انسان واقع مي‏گردد و به تحولات قبلي جامعه انساني مربوط نمي‏شود. [2] . در نظر متاخران بينا بودن در مورد «نشانه‏هاي زمان‏» و ارزيابي رخدادها، در پرتو پيشگوييهاي آخرالزماني که در جامعه جريان دارد، ضروري است. کما اينکه بسياري از انديشمندان بر اين باورند که جامعه انساني اينک در آخرين مرحله غفلت از «ذات‏» و در اوج تحمل «جوهر مادي‏» و «کميت منطوي در کثرت‏» قرار دارد، و معتقدند هر چه بشر پيشتر مي‏رود; درک جمعي او از خير و عدل مطلق مفهوم تر و شفاف‏تر مي‏گردد. شناخت «آخرالزمان‏» يا فرجام شناسي (Eschatologie) در اديان يهود، مسيحيت و زرتشتي نيز حائز اهميت است. با عنايت‏به آنچه بيان شد، «آخرالزمان‏» پايان همه چيز نيست، بلکه ترميم جهان است. گويي جهان ناگهان تعادل خود را باز مي‏يابد و به حالت اوليه باز مي‏گردد. همه آشفتگيهاي ممکن اوجش در آخرالزمان است فقط در صورتي آشفتگي مطلق است که في نفسه و با ديدي افتراقي ملاحظه شود. ولي چنانچه اين بي نظميها در قبال نظم کل که سرانجام همگي به آن باز مي‏گردند، قرار گيرد جنبه منفي خود را از دست مي‏دهد و جزو عوامل مقوم و به يک معني فاني در مرحله ظهور مي‏شود. به تعبير «رنه گنون‏» در کتاب «آخرالزمان يا عصر سيطره کميت‏» دوران دجال نهايت ظلم و شر است، ولي امر شر و منحوس ناپايدار و موقت است - هر چند که نمي‏توانست جز آنچه واقعا هست چيز ديگري باشد - و فقط جنبه خير و سعادت که پايايي و قطعيت دارد و به سامان مي‏رسد، به قسمي که محال است‏سرانجام غالب نشود. نگاهي به دردها و آلام بشر انديشمند امروز و غربت او در زوال فطرت پاک آدمي چنين مي‏نماياند که در ميان همه خواسته‏هاي ضد و نقيضش، امروز يکي هست که همه در آن مشترکند. همه اقوام و ملل و رژيمهاي سياسي يکصدا خواهان «آزادي‏»اند. آزادي برابر با حضور ضرورت حقيقت در وجود آدمي. «آزادي‏»اي که جوهر انسان مختار است و امکان عروج او را فراهم مي‏آورد. آزادي رهايي بخش [3] و مقوم انديشه و حکمت. رهايي انساني که مي‏خواهد خودش باشد، رها از گناه و رها از شرارت. آزادي اصيل و واقعي که نهفته در اطاعت‏حق است. از اين رو دستيابي به سعادت به معناي دستيابي به رحمت و عدالتي است‏که خداوندآن را مقررکرده‏است. زندگي در جهاني متعالي است که در آن آدمي به کمال حقيقي و واقعي‏اش برسد، و از اندوه و اضطراب پنهان (aneiety) که مي‏داند نمي‏تواند امنيت‏حقيقي را با سازمان دادن به زندگي شخصي و اجتماعي به دست آورد. وقايع و مقدراتي وجود دارند که آدمي نمي‏تواند آنها را در زير قدرت خود بگيرد. نمي‏تواند کارهاي خود را دوام بخشد، زندگي‏اش زودگذر است و فرجام آن مرگ. هيچگونه امنيت متاثر از اراده بشر وجود ندارد و دقيقا همين نگراني اصيل است که باعث مي‏شود انسانها با تمام وجود در آرزوي امنيت‏باشند. [4] . چرا امروز که فن آوري و توانايي بشر نسبت‏به قرون گذشته و دهه‏هاي قبل پيشرفت چشمگير و غير قابل مقايسه‏اي نموده است و مباحثي همچون دموکراسي، قانون، حقوق بشر، جامعه مدني و... بمراتب بيش از گذشته با ابتناي به تحليلها و فلسفه‏هاي گوناگون مطرح مي‏شود، با اين همه در غرب پيشرفته و فرهيخته سخن از هبوط آدمي، ظهور نيست انگاري و بلايا و مصائب جهاني، سر در گمي بي پايان آدمي در ساختار و دستور زبان و واژه‏هاي کلامي، مجهول انگاري جهان، پيچيدگي روزافزون شناخت هستي و دور از دسترس شدن تدريجي آن، افزايش مستمر تراژدي بشري، حاکميت روز افزون عقلانيت ابزاري، از دست رفتن آخرين رمق حيات معنوي جهان و تبديل شدن انسان به توده‏ها (Mass)، عصر غيبت‏ساحت قدس و فرا رسيدن زمانه شب عالم و... مي‏شود؟ آيا در نظم کنوني ارباب و رعيتي مدرن! شوريدگي انديشه بشري و تلاطم بي وقفه روان او، در بازار پر ازدحام مکاتب فلسفي، روانشناسي، مردم شناسي، جامعه شناسي و... و افزايش سهمگين ميل به قدرت و استيلاي بر ديگران و تعارضات و مناقشات بي معنا و... و نهايتا سرخوردگي از همه چيز، رو به فزوني نيست؟ شايد تصور شود که مقصود از ظهور حضرت مهدي، عليه‏السلام، پايان همه اين آلام در طرفة العين و به يک نگاه و اشاره ايشان است. اين البته از توان ايشان به دور نيست; اما شايد تحقق امر صورت ديگري نيز داشته باشد. اگر گفته مي‏شود که بسياري از ابواب علم تا کنون گشوده نشده و به دست امام موعود باز خواهد شد; گشايش اين ابواب چه منظري را پيش روي آدمي مي‏نهد؟ گسترش «ظهور ولايت‏» در سراسر جهان و استقرار يکپارچه و فراگير آن چه آثار و برکاتي دارد؟ چه تغيير و تحولي در افکار و انديشه‏ها و کنشها و واکنشهاي فردي و اجتماعي انسان عصر ظهور پيش خواهد آمد؟ آيا در روزگار «ظهور ولايت‏» نمي‏توانيم شاهد درمان اساسي روان آدمي و اعطاي «آزادي‏»، «امنيت‏» و «آرامش‏» واقعي باشيم؟ آيا نمي‏توان تصور نمود که مغز شيرين «ايمان‏» و کنه عفن «گناه‏» برملا مي‏گردد و هم او، مفاهيم متعالي «زيبايي‏»، «زندگي‏» و حتي «اسلام‏» را نه در قالب الفاظي چند، بلکه با غوطه‏وري در عمق و ذات آنها تبيين مي‏کند و شهد «حيات طيبه‏» را در کام تشنه انسانها فرو مي‏چکاند و عصر روشنايي را آغاز کرده، سر در گمي او را پايان بخشيده و آغازگر عصر ظهور ساحت قدس و تعالي انسان متکي به ايمان - و نه بي اختيار در امواج توده‏ها و مسيطر بر عقلانيت ابزاري و نه محکوم آن - خواهد بود؟ درباره حضرت مهدي، عليه‏السلام، کتابهاي فراواني در ميان مسلمانان نگاشته شده که در برگيرنده موضوعات ذيل‏اند: آيات و احاديث مربوط به ابعاد مختلف زندگي حضرت، اثبات وجود آن حضرت، بشارات اديان، ولادت، غيبت، طول عمر، نواب اربعه، راه يافتگان به حضور ايشان، توقيعات مبارکه، ضرورت شناخت ايشان، فلسفه مهدويت، ملاحم و فتن، علائم ظهور، وظايف منتظران، اصحاب و ياران، عصر ظهور، رجعت، ادعيه و نحوه توسل به آن حضرت، اشعار درباره امام عصر [5] و... اما ترديدي نيست که بيشترين و دقيق‏ترين سهم به مؤلفان شيعي اختصاص دارد که با اتکا به معارف اهل بيت، عليهم‏السلام، جزئيات بيشتري را درباره اين موعود عظيم و دوران ايشان ارايه مي‏نمايد. و اما اينک که در مرحله تحولات وسيع و پيچيده‏اي در سراسر جهان در پرتو نهضتي مبتني بر انتظار شيعي قرار داريم، سنجش وضعيت و موقعيت، ضرورتهاي ديگري را نيز ايجاب مي‏کند. زيرا به تشريح نظري، جامعه شناسي و فلسفي موضوع نيازمنديم، هم به صيرورت اعتقاد به مهدويت در ميان اديان الهي و تذکر بر تحريف و غفلتي که صورت گرفته است و به تعبير قرآني، «يعرفونه کما يعرفون ابنائهم‏» [6] ، و هم تبيين ضرورت شناخت و بيان مشخصات دقيق امام، عليه‏السلام، و برنامه‏هاي ايشان و بويژه ارايه ترکيبي از انتظار ظهور با سرنوشت‏بشر زمان غيبت در فرايند عملکرد اجتماعي امروز. بايد توجه داشت در اين جايگاه بسيار مهم و حساس، بايد از راه ترکيب داده‏ها به نحو صحيح و خردورزانه و با پيراستن آن از خرافات و اوهام و قشري‏گري، همراه رويکردي عميق به اصل مظلوم «ولايت‏» و بويژه درک درست از «غيبت ولي خدا» و اثرات آن در زندگي فردي و اجتماعي، مجموعه‏اي را فراهم آورد که ضمن عرضه مناسب معارف قرآني و تعاليم و سنت اهل بيت، عليهم‏السلام، ظرافتها و نحوه حفظ ايمان در دوره آخرالزمان و غيبت را نيز مشهود سازد. کتاب «امام مهدي، عليه‏السلام، از ولادت تا ظهور» با هدف معرفي اين وجود عاليقدر به خامه استوار دانشمند فقيد و محقق بزرگوار، مرحوم سيد محمدکاظم قزويني در 24 فصل به شيوه‏اي تحقيقي و پر احساس به عربي نگاشته شده و توسط مترجم محترم آقاي دکتر «حسين فريدوني‏» به فارسي برگردانده شده است. کتاب مزبور که از تبويب مناسبي برخوردار است مطالب ارزنده‏اي درباره نام و نسبت‏حضرت مهدي، عليه‏السلام، بشارت به وجود مقدس ايشان، تولد و نهان زيستي کوتاه مدت و نايبان چهارگانه و ديدارکنندگان ايشان در آن ايام، يبت‏بلندمدت و ديدار کنندگان حضرتش در اين ايام، طول عمر و علائم ظهور آن وجود مقدس، متمهديان، نحوه ظهور و استيلاي ايشان بر قدرتهاي روزگار ظهور، جامعه عصر ظهور، زمامداري و پايان عمر مبارکشان را به خوانندگان ارايه مي‏نمايد. کتاب با استفاده از تجربيات کتب قبلي، از منابع ارزنده و دست اولي برخوردار است و به همت ناشر محترم و ذوق و سليقه وافر ايشان به نحو آراسته و پاکيزه‏اي حروف نگاري و صفحه آرايي شده و با فهرستهاي‏متعدد تکميل گرديده‏است. از جمله خصوصيات کتاب و روش مؤلف چنين است که تقريبا اکثر احاديث و اخبار مربوط به حضرت مهدي، عليه‏السلام، را آورده و سپس آنها را تحليل و بعضا تاويل و تفسير مي‏کند. اما کمتر حديثي را از حيث رجال سند مورد بررسي قرار مي‏دهد. هر چند که اتکا بر اخبار، روش اصلي مؤلف محترم است اما نکته در خور توجه آن که در همين چارچوب نيز سعي بر ارايه منطقي روايت و يا تاويل عقلاني آن مي‏نمايد. در بخش «زندگي جامعه در عصر ظهور» مباحثي مطرح شده است [7] که بعضا از پشتوانه روايي و استدلالي محکم و روشني برخوردار نيست و بيشتر نظر مؤلف محترم در قالب اما بايد توجه داشت علاوه بر آنکه اعتبار و سنديت‏برخي از اين روايات قابل تامل است، به تعبير برخي بزرگان، بسياري از شرايط و يا علايم ظهور قطعي نيست و بدايي و تغيير يافتني است. زيرا چه بسا، مردم با توجه به اين شرايط خود را در زمان امکان ظهور احساس نکنند در حاليکه توجه مستمر به امام، عليه‏السلام، و درخواست ظهور ايشان به هيچ وجه نبايد محدود به شرايط و اوضاع خاص باشد. اين امري است که تنها به اراده خداي يکتا بستگي دارد و لذا بايد تحقق آن را از مشيت الهي بي آنکه مانعي در کار باشد، درخواست نمود. از مهمترين مباحث درباره امام عصر، عليه‏السلام، بعد از شناخت آن حضرت، آشنايي با تعهدات و وظايفي است که در قبال ايشان داريم. اين تعهد و عمل به آن در عنوان «انتظار» خلاصه مي‏شود و درک و تحليل عميق آن، بويژه شناخت دوران غيبت - که خود ابتلايي بزرگ براي بشر بوده است - براي هر مؤمني ضرورت دارد. اما به نظر مي‏رسد که موضوع اساسي و مهم «انتظار». بيان وظايف مسلمانان در عصر غيبت از جمله مباحث ناگفته اين کتاب است. بر اين نکته بايد فقدان بحث مهم «ضرورت شناخت مهدي، عليه‏السلام‏» در اوايل کتاب و موضوع «توقيعات مبارکه امام‏» را نيز بيفزاييم. به هر حال، در مجموع کتاب از روح و طراوت ويژه‏اي برخوردار است که قطعا برخاسته از شيفتگي مؤلف و مترجم محترم به ساحت مقدس امام عصر، عليه‏السلام، است. بدين سبب مطالعه کتاب مزبور براي طالبان معرفت امام غايب، قطعا مفيد و سودمند است همانند اثر ديگر مرحوم سيد محمدکاظم قزويني درباره زندگي حضرت فاطمه زهرا، سلام‏الله‏عليها، و شهادت آن بزرگوار به ترجمه همين مترجم محترم قرين معنويت و عرض ارادت به ساحت قدس عصمت ‏خواهد بود.
لینک ثابت
مقدمه پيشگويي در مورد آينده همواره يکي از دغدغه‏ها و دل مشغوليهاي بشر بوده و در طول تاريخ انگيزه‏هاي مختلفي باعث شده است که انسانها به پيشگويي درباره رويدادهايي بپردازند که در آينده دور يا نزديک واقع مي‏شوند. در اين ميان پيشگويي در مورد حوادث آخرالزمان از جايگاه و اهميت خاصي برخوردار بوده و اقوام و ملل گوناگون با همه اختلافي که در باورها و اعتقادات خود داشته‏اند موضوع آخرالزمان و رويدادهاي اين عصر را مورد توجه جدي قرار داده‏اند. اما اين دغدغه و دل مشغولي هميشگي بشر آنگاه که با علوم غيبي و دانشهاي خداداد پيامبران و اولياي الهي پيوند خورده رنگ ديگري يافته است و از حالت گمانه‏زنيهاي بي‏پايه و پيشگوييهاي دروغين در مورد وقايعي که بشر راهي براي پي بردن به آنها ندارد خارج و به اخبار صادق مبتني بر آموزه‏هاي وحياني تبديل شده است. با نگاهي اجمالي به کتابهاي مقدس اديان الهي به موارد فراواني برخورد مي‏کنيم که از سوي انبياي الهي و يا جانشينان آنها نسبت به رويدادهاي آينده پيشگويي و به ويژه از حوادث مختلف سياسي، اجتماعي، زيست محيطي و... به عنوان نشانه‏هاي آخرالزمان ياد شده است. اما اگر بخواهيم مجموعه معارفي را که در اديان مختلف الهي در زمينه آخرالزمان وجود دارد با يکديگر مقايسه کنيم به جرأت مي‏توان گفت که در هيچ دين و آئيني به اندازه اسلام در مورد رويدادهاي آخرالزمان پيشگويي نشده است. پيامبر گرامي اسلام (ص) از همان سالهاي آغازين بعثت خود براساس دانش ماورايي خود به پيشگويي رويدادهاي مختلف فرهنگي، سياسي و اجتماعي که در آينده‏هاي دور و نزديک در جامعه اسلامي روي خواهد داد مي‏پرداختند و به تعبير برخي از روايات، مسلمانان را از کليه حوادثي که تا آستانه قيامت رخ خواهد داد خبر مي‏دادند. [1] آن حضرت گاه مسلمانان را نسبت به رخدادهاي مبارکي که در آينده رخ خواهد نمود، مژده و بشارت مي‏دادند و گاه آنان را نسبت به وقايع شومي که در پيش روي آنهاست برحذر مي‏داشتند. اين رويه مستمر پيامبر اکرم (ص) در مورد پيشگويي رويدادهاي مختلف، به ويژه رويدادهايي که در آخرالزمان رخ خواهد داد موجب شد که مسلمانان در طول سالهاي پر برکت حيات رسول گرامي اسلام (ص) از گنجينه ارزشمندي از روايات مربوط به حوادث آينده برخوردار شوند؛ گنجينه‏اي که از همان سده‏هاي آغازين گسترش اسلام به دست مؤلفان، مورخان و محدثان جمع‏آوري و در اختيار نسلهاي آينده گذاشته شد. مؤلفان اسلامي مجموعه روايتهايي را که به ويژه از پيامبر اسلام (ص) در زمينه حوادث مختلف اجتماعي، سياسي وارد شده بود در کتابهايي که معمولاً با عناويني همچون علامات المهدي، علامات مهدي آخرالزمان، علائم الظهور، أشراط الساعة، علامات الساعة، علامات يوم القيامه، الفتن [2] ، الملاحم [3] ، الفتن و المحن، الفتن والملاحم و...ناميده مي‏شده است جمع‏آوري کرده‏اند. [4] . آخرالزمان شناسي در آثار دانشمندان اسلامي پس از اين مقدمه به بررسي کتابهايي مي‏پردازيم که با عناوين ياد شده در مجموعه آثار دانشمندان اسلامي به چشم مي‏خورد. شايان ذکر است که در اين بررسي عمدتاً از کتابنامه امام مهدي (ع) اثر فاضل ارجمند حجةالاسلام جناب آقاي علي‏اکبر مهدي‏پور [1] استفاده شده است: 1. برزنجي حسيني، سيد شريف‏ محمد بن رسول (م. 1103ق.) الإشاعة لأشراط الساعة، چاپ چهارم، بيروت، دارالکتاب العلمية، بي‏تا، 200ص، عربي، رقعي. 2. مقدسي جماعيلي حنفي، ابو محمد عبدالفتي بن عبدالواحد (م.600ق.) أشراط الساعة، عربي. 3. احمد بن فقيه شافعي أشراط الساعة، عربي (به نقل از: ايضاح المکنون، ج1، ص86). 4. يوسف بن عبداللَّه بن يوسف وابل أشراط الساعة، چاپ سوم، دمام (عربستان)، ابن‏جوزي، 1414ق، 484ص، عربي، وزيري. 5. امين حاج محمد احمد (معاصر) اشراط الساعة، الصغري والکبري، چاپ اول، جدّه (عربستان)، دارالمطبوعات، 1412ق، 148ص، عربي، وزيري. 6. محمد سلامة جبر (معاصر) اشراط الساعة و اسرارها، چاپ اول، بيروت، دارالسلام، 1413ق، 1403ص، عربي، وزيري. 7. علي بن محمد ميلي جمالي مغربي مالکي (م1248ق.) أشراط الساعة و خروج المهدي، عربي، خطي (به نقل از: اعلام زرکلي، ج5، ص17). 8. سيوطي، جلال‏الدين (م. 911 ق.) البرهان في علامات مهدي آخرالزمان. 9. متقي هندي، علاءالدين علي بن حسام‏الدين (م. 975 ق.) البرهان في علامات مهدي آخرالزمان، تحقيق علي‏اکبر غفاري، تهران، رضوان، 1399 ق، 210 ص، عربي، وزيري. چاپ ديگر کتاب: 2ج، تحقيق جاسم بن مهلهل ياسين، کويت، ذات السلاسل، 1408 ق. 10. صدر، سيد محمد تاريخ مابعدالظهور، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1412ق، 680ص، عربي، وزيري. 11. سيدبن طاووس، رضي‏الدين علي بن موسي (م. 664ق.) التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، تحقيق: مؤسسة صاحب الأمر (عج)، چاپ اول، اصفهان، گلبهار، 1416ق، 541ص، عربي، وزيري. 12. موسوي کاشاني، سيد محمد حسن جهان در آينده يا علائم ظهور حضرت مهدي (ع)، چاپ دوم، بي‏جا، مؤلف، 1372ش، 302ص، وزيري، فارسي. 13. عاملي، سيدجعفر مرتضي دارسة في علامات الظهور و الجزيرة الخضراء، چاپ اول، قم، منتدي جبل عامل، 1412ق، 312 ص، عربي، وزيري. 14. کوراني، علي عصر ظهور، مترجم: عباس جلالي، چاپ پنجم، تهران، چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1375ش، 412ص، فارسي، وزيري. 15. جواد خراساني، محمد جواد (م. 1397 ق.) علائم دوره آخرالزمان، قم، شهيد، 1360ش، 45ص، رقعي. 16. مولوي، شريف امير علائم الظهور، فارسي، خطي. 17. متقي هندي، علي بن حسام‏الدين (م. 975 ق.) علائم ظهور، فارسي (ترجمه)، خطي. 18. شيرازي، احمد علائم الظهور. 19. اهري، محمد جواد (م.1393 ق.) علائم الظهور. 20. نجفي، محمد جواد علائم ظهور، تهران، مؤسسه ادبيّه، 1345ش، 260ص، فارسي، رقعي. 21. زنجاني، يعقوب علي (م. 1365 ق.) علائم الظهور. 22. قمي، شيخ عباس (م. 1359 ق.) علائم الظهور، تهران، انتشارات علمي، 136ص، فارسي، رقعي. 23. ناظم الاسلام کرماني، ميرزا محمد (م.1337 ق.) علائم الظهور، تهران، شيخ احمد کتابفروش، 1329ق، 198ص، رقعي، چاپ سنگي. چاپ ديگر کتاب: تاجر اصفهاني، 1330ق. 210ص، رقعي. 24. موجودي، علي علائم الظهور حضرت امام زمان (ع)، تهران، کتابفروشي موجودي، بي‏تا، 144 ص، فارسي، رقعي. 25. جورتاني اصفهاني، عباسعلي (م. 1358 ق.) علائم الظهور، چاپ اول، تهران، کانون کتاب، بي‏تا، 144ص، فارسي، رقعي. 26. بهاري همداني، محمدباقر بن محمد جعفر (م.1333ق.) العلائم لاهتداء الهوائم، عربي، خطي. 27. نجفي، حسن علائم الظهور في المستقبل المنظور، چاپ اول، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1422ق، 240ص، عربي، وزيري. 28. همتي، محسن علائم ظهور، مروري بر وقايع آخرالزمان، چاپ اول، تهران، نذير، 1379ش، 71ص، فارسي، رقعي. 29. اللحام، سعيد (معاصر) علامات السّاعة، بيروت، دارالفکر، 1414 ق. 140ص، وزيري، عربي. 30. مبروک، ليلي علامات السّاعة، الصّغري و الکبري، قاهره، دارالمختار اسلامي، 1406ق. 204ص، عربي، وزيري. 31. شمري، جزاع علامات السّاعة في القرآن و السّنّة، چاپ اول، کويت، دارالبحوث العلميّة، 1403ق، عربي. 32. نجفي يزدي، سيد محمد باقر علامات ظهور حضرت صاحب الزمان، تهران، بي‏نا، 1392ق، 64ص، فارسي، جيبي. 33. شبّر، سيّد عبداللَّه (م.1242ق.) علامات الظهور و أحوال الإمام المستور، عربي، 24 ورق، خطي. 34. نبهاني، يوسف بن اسماعيل (م. 1350 ق.) علامات قيام السّاعة الصّغري و الکبري، قبرس، مؤسسة الجفان والجابي، 1410ق، 152 ص، عربي، جيبي. 35. حجّاج، عبداللَّه (معاصر) علامات القيامة الکبري من بعثة النّبي حتّي نزول عيسي، چاپ دوم، قاهره، مکتبة التّراث الاسلامي، 1406 ق، 200ص، عربي، وزيري. 36. صدرالدين قونوي، محمد بن اسحاق رومي (م672ق.) علامات المهدي (ع)، 16ص، فارسي، رقعي، خطي. 37. مودودي، ابوالأعلي (م.1400ق.) علامات المهدي (مقاله)، لاهور، مجله المنصور، ش19، ص48-39، عربي. 38. ابن حجر هيثمي مکي (م974ق.) علامات المهدي المنتظر، قاهره، مکتبة القرآن، عربي. 39. الفتلاوي، مصري علامات المهدي المنتظر في خطب الإمام علي و رسائله و أحاديثه، چاپ اول، بيروت، دارالهادي، 1421ق، 543ص، عربي، وزيري. 40. ابن‏کثير، حافظ عمادالدين ابوالفداء، اسماعيل بن عمر (م.774ق.) علامات يوم القيامة، چاپ اول، قاهره، مکتبة القرآن، 1408ق، 142ص، رقعي، عربي. 41. قرطبي انصاري، حافظ ابو عبداللَّه محمد بن احمد (م. 671 ق.) علامات يوم القيامة، قاهره، توفيقيّه، بي‏تا، 112ص، عربي، وزيري. 42. شيخ صدوق (م. 381 ق) علامات آخرالزمان، عربي (به نقل از: رجال النجاشي، ص390). 43. ابن حماد مروزي، حافظ ابو عبداللَّه نعيم (م. 288 ق.) الفتن، 2ج، چاپ اول، قاهره، توحيد، 1412ق، 426ص، عربي، وزيري. چاپ ديگر کتاب: تحقيق مجدي بن منصور بن سيدالشوري، بيروت، دارالکتب العلميه، بي‏تا، عربي، 552ص، وزيري. 44. سليلي، ابوصالح بن احمد بن عيسي (قرن چهارم) الفتن، عربي، گزيده‏اي از اين کتاب در کتاب الملاحم والفتن سيدبن طاووس آمده است. 45. بزّاز، ابو يحيي زکريا بن يحيي (م. 1298 ق.) الفتن، عربي، گزيده‏اي از اين کتاب در کتاب الملاحم والفتن سيد بن طاووس آمده است. 46. ابونعيم اصفهاني، احمد بن عبداللَّه (م.430 ق.) الفتن، عربي، (به نقل از: الذريعة إلي تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهراني، ج16، ص112). 47. ابوعمرو عثمان بن سعيد داني (م.444ق.) الفتن، عربي. 48. غزّي، عبدالحليم (معاصر) فتن في عصرالظهور الشريف، قم، مؤلف، 1415ق، 512ص، عربي، وزيري. 49. عسکري، ميرزا نجم‏الدين (م.1395ق.) الفتن و أخبار آخرالزمان من کتب الجمهور، عربي (به نقل از: الذريعة، ج16، ص112). 50. ابو عبداللَّه جعفربن محمد بن مالک کوفي الفتن و الملاحم، عربي (به نقل: رجال‏النجاشي، ص112). 51. حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني (قرن دوم)، الفتن و الملاحم، عربي. 52. ابن کثير، حافظ عمادالدين ابوالفداء اسماعيل بن عمر (م.774 ق.) الفتن والملاحم الواقعة في آخرالزمان، چاپ اول، انتشارات ابن کثير، دمشق، 336 ص، عربي، وزيري. چاپ ديگر کتاب: تحقيق يوسف علي بديوي، چاپ اول، دمشق و بيروت، دارابن کثير، 1414 ق، 335ص، عربي، وزيري. 53. السادة، مجتبي الفجر المقدس، المهدي (ع)، ارهاصات اليوم الموعود و أحداث سنة الظهور، چاپ اول، بيروت، دارالخليج العربي، للطباعة والنشر، 1422ق، 196ص، عربي، وزيري. 54. ده سرخي اصفهاني، سيد محمود بن سيد مهدي موسوي معجم الملاحم والفتن، 4ج، چاپ اول، قم، مؤلف، 1420ق. 55. محمد بن حسن بن جمهور عمي بصري الملاحم، عربي (به نقل از: الفهرست، شيخ طوسي، ص176). 56. ابوحيّون الملاحم، عربي (به نقل از: رجال النجاشي، ص458). 57. ابراهيم بن حکيم بن ظهير فزاري الملاحم، عربي (به نقل از: معالم العلماء، ابن‏شهر آشوب، ص5). 58. احمد بن ميثم بن ابي‏نعيم. الملاحم، عربي (به نقل از: الفهرست، شيخ طوسي، ص53). 59. اسماعيل بن مهران الملاحم، عربي (به نقل از: رجال‏النجاشي، ص26). 60. حسن بن علي بن ابي حمزه الملاحم، عربي. 61. حسن بن علي بن‏فضال (م.224ق) الملاحم، عربي (به نقل از: رجال النجاشي، ص36). 62. حسين بن سعيد بن حمّاد بن مهران اهوازي الملاحم، عربي (به نقل از: رجال النجاشي، ص58). 63. دانيال الملاحم، عربي (به نقل از: الذريعة، ج22، ص188). 64. ابوالحسن علي بن ابي صالح کوفي الملاحم، عربي (به نقل از: ايضاح المکنون، چلبي، ج2، ص336). 65. ابوالحسن علي بن حسن بن علي بن فضّال الملاحم، عربي (به نقل از: رجال النجاشي، ص258). 66. ابوالحسن علي بن مهزيار اهوازي الملاحم، عربي. 67. فضل بن شاذان نيشابوري (م. 260ق) الملاحم، عربي. 68. محمد بن اوُرَمَه الملاحم، عربي (به نقل از: رجال النجاشي، ص329). 69. ابن طبّال، ابوالقاسم علي بن حسن بن قاسم يشکري الملاحم، عربي. 70. بوفکي، ابو محمد عمرّکي بن علي الملاحم، عربي (به نقل از: رجال النجاشي، ص303). 71. اشعري قمي، ابو جعفر محمد بن احمد بن يحيي الملاحم، عربي. 72. کرخي، ابو جعفر محمد بن عبداللَّه بن مهران الملاحم، عربي (به نقل از: الذريعة، ج22، ص190). 73. صفّار قمّي، ابو جعفر محمد بن حسن (م. 290ق.) الملاحم، عربي. 74. غاضري، ابوعبداللَّه محمد بن عباس بن عيسي الملاحم، عربي. 75. عيّاشي، محمد بن مسعود الملاحم، عربي. 76. محمدابن ابي‏عمير (م.217ق.) الملاحم، عربي (به نقل از: رجال النجاشي، ص326). 77. ابن المنادي، ابوالحسن، احمد بن جعفر بن محمد (م.336ق.) الملاحم، 151ص، عربي (خطي). 78. مولانا، سيد علي (م.1392ق.) الملاحم، چاپ چهارم، تبريز، آسيا، 1399ق، 115 ص، فارسي، جيبي. 79. انصاري زنجاني، ابراهيم (معاصر) ملاحم القرآن، چاپ اول، قم، بي‏نا، 1400ق، 135ص، عربي، وزيري. 80. موسوي زنجاني، ميرزا ابوالقاسم بن ميرزا کاظم (م.1292ق) ملاحم القرآن، عربي، خطي. 81. سيد ابن طاووس، رضي‏الدين ابوالقاسم علي بن موسي، (م.664 ق.) الملاحم والفتن في ظهور الغائب المنتظر، چاپ پنجم، منشورات رضي، قم، 1398ق، 224ص، رقعي. شايان ذکر است که اين کتاب با نام التشريف بالمنن نيز به چاپ رسيده است. 82. چاپ ديگر کتاب: چاپ اول، 1408ق، بيروت، مؤسسه اعلمي، 204ص، وزيري. 83. سيد ابن طاووس، ابوالقاسم‏علي‏بن‏موسي (م.664ق.) الملاحم والفتن، يا فتنه‏ها و آشوبهاي آخر الزمان ترجمه محمد جواد نجفي، چاپ اول، تهران، کتابفروشي اسلاميه، تهران، 230ص، فارسي، رقعي. 84. طوسي، محمد بن قاسم الملاحم والفتن و ما اصاب السلف و يصيب الخلف من المحن، عربي (به نقل از: معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص117). 85. همداني طاوه‏اي، شيخ محمد حسين الملاحم، يا علائم آخرالزمان، قم، کتابفروشي صحفي، 1383ق، 111 ص، فارسي، جيبي. 86. خادمي شيرازي، محمد (معاصر) نشانه‏هاي ظهور او، چاپ اول، قم، مؤلف، 1371ش، 220ص، فارسي، وزيري. 87. عليزاده، مهدي (معاصر) نشانه‏هاي يار و چکامه انتظار، چاپ اول، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 153ص، 1379ش، فارسي، رقعي. 88. ابن‏کثير دمشقي، حافظ ابوالفداء (م.774ق.) نهاية البداية والنهاية، 2ج، تحقيق شيخ محمد فهيم ابوعبيّه، چاپ اول، عربستان، مکتبة النصر الجديدة، رياض، 1968م، 400 391ص، عربي، وزيري. 89. ابن‏کثير دمشقي، حافظ ابوالفداء اسماعيل (م.774ق.) النهاية، فتن و أهوال آخرالزمان، چاپ اول 1410ق، قاهره، التراث الاسلامي، 372ص، عربي، وزيري. 90. ابن‏کثير دمشقي، حافظ ابوالفداء اسماعيل النهاية في الفتن والملاحم، تحقيق: محمد احمد عبدالعزيز، 2ج، بيروت، دارالجيل، بي‏تا. 439 440ص، عربي، وزيري. 91. ميرجهاني، سيد حسن (م.1413ق.) نوائب الدهور في علائم الظهور، 4ج، چاپ دوم، تهران، کتابخانه صدر، 1369ش، تهران، 456 460 319ص، فارسي، وزيري. 92. سادات مدني، سيدعلي‏اصغر (معاصر) نشانه‏هاي ظهور، چاپ سوم، تهران، منير، 1373ش، 160ص، فارسي، رقعي.
لینک ثابت
آخرالزمان را باور کنيم «آخرالزمان» اصطلاحي است که طي سالهاي اخير بارها شنيده‏ايم و هر چه پيش مي‏رويم بر کاربرد آن افزوده مي‏شود. گرچه آخرالزمان از اعتقادات خاص شيعه است و ريشه در تفکر اسلامي دارد اما منحصر به مسلمانان نيست و معادلهاي اين کلمه، در اديان ديگر کاربرد وسيع و متنوعي دارد. حتي در مکاتب و مباحث سياسي غير ديني نيز بحثهاي متعددي راجع به آن صورت گرفته است. آنچه که در بين تمامي اديان و حتي مکاتب غير ديني راجع به «آخرالزمان» مشترک است، اشاره به مقطعي از تاريخ انسان است که در آن، بشر به عالي‏ترين برنامه و اسلوب اداره زندگي اجتماعي دست يافته و به وسيله آن فصل نويني از همزيستي متعالي توأم با صلح، آرامش، عدالت و رفاه جهاني را آغاز مي‏کند. تأکيد اديان و فرهنگهاي متأثر از آن بر اجتماع انسانها در قالب «مدينه فاضله»، «آرمان‏شهر»، «شهر سالم»، «اورشليم»، «اتوپيا» و... دقيقاً مبتني بر همين اعتقاد است. البته يکي از وجوه تمايز اعتقاد به آرمان‏شهر و جامعه موعود بر پايه اديان الهي با اعتقاد به اين موضوع بر پايه مکاتب دست‏ساز بشر (مکاتب اومانيستي)، ديدگاه‏هاي ارائه شده در زمينه ريشه تأسيس چنين جامعه‏اي است. پيروان اديان آسماني، ريشه آن را در «ظهور منجي آخرالزمان» مي‏دانند و پيروان ايسمهاي منحرف غير ديني، آن را ثمره سير تکاملي جوامع انساني دانسته و پايان تاريخ مي‏نامند. [1] . به هر حال آنچه مسلم و انکارناپذير است، انتظار تمام عالم براي فرا رسيدن روز موعود و نجات انسان از پليديها و زشتيها و آغاز حکومت صالحان بر کره خاکي است و البته مترقي‏ترين، کامل‏ترين و صحيح‏ترين باور، اعتقاد آخرالزماني شيعه مبني بر ظهور امام دوازدهم (ع)، حجت غايب، حضرت ولي‏اللَّه‏الاعظم، ارواحنا فداه، مي‏باشد. شيعيان براساس وعده‏هاي داده شده از سوي رسول اکرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) منتظر تحقق موعد قيام و ظهور قائم آل محمد (ع) هستند و براي اين انتظار نيز تکاليف و وظايفي دارند. فرهنگ انتظار طي قرون گذشته، نيروي محرکه خيزشهاي بزرگ عدالت‏خواهانه و ظلم ستيز بوده که قيام شکوهمند امام راحل (ره) را مي‏توان آخرين آن ناميد. از سوي ديگر روايات و متون متعدد، نشانه‏هاي مختلفي را براي مشخص نمودن احوالات آخرالزمان و اشاره به عصر ظهور ذکر کرده‏اند که اين بخش، هميشه مورد توجه خاص و عام بوده است. در سالهاي اخير مباحث پيرامون فرا رسيدن دوره آخرالزمان در ميان پيروان اديان مختلف رشد چشمگيري يافته که اعتقاد به رجعت و ظهور مسيح در سال 2000 ميلادي در ميان برخي از فرق مسيحي، از آن جمله بود. همچنين اعتقادات بحث‏انگيز مسيحيان انجيلي (مسيحيان صهيونيست و يهوديان درباره آخرالزمان و طرح تفکرات جنجالي همچون نبرد آرماگدون (هرمجدون)، تخريب مسجدالاقصي و... از اين دست است. ارائه عجولانه نظريه‏هايي همچون پايان تاريخ، به منظور منحرف نمودن تفکر فطري منجي خواهي نيز دليل بر رشد همين باور ارزيابي مي‏شود. البته هدف اين نوشتار پرداختن به اين دسته از مطالب نيست و واشکافي آنها نياز به مباحث مشروح جداگانه‏اي دارد، اما توجه به موارد ياد شده لازم است، تا بدانيم احساس فرا رسيدن آخرالزمان در تمام اديان شکل گرفته است. آنچه در اينجا مورد توجه است، باور نزديک بودن تحقق وعده ظهور مهدي موعود (ع)، در بين اکثريت شيعيان و محبين خاندان عترت (ع) است. شواهد و مستندات قابل توجه دلالت بر اين امر دارند که اين مسئله از حد يک آرزو و اميد صرف فراتر رفته و به لطف ذات احدي در حال فرا رسيدن و محقق شدن است. ان‏شاءاللَّه. به نظر مي‏رسد براي اثبات اين مدعا ذکر نکاتي که در زير مي‏آيد کفايت کند: اول، آيةاللَّه ناصري در سخنراني‏اي در مدينةالنبي که در رجب سال گذشته صورت گرفته مطالبي را در زمينه بشارت به نزديکي ظهور حضرت بقيةاللَّه الاعظم (ع) بيان کرده‏اند. اين مطالب که به نقل از حضرت آيةاللَّه العظمي بهجت مي‏باشد به اين شرح است: من خراسان بودم، يکي از دوستان ما که تشرف دارد محضر حضرت ]صاحب الزمان (ع)[ به منزل ما آمد، از او پرسيدم: شما تازگي تشرف محضر حضرت داشته‏ايد؟، فرمودند: بله. عرض کردم: راجع به ظهور سؤال نکرديد؟ فرمودند: چرا. گفتم: حضرت چه فرمودند؟ گفت: من از حضرت سؤال کردم: يابن رسول‏اللَّه ظهور چه وقت خواهد بود؟ فرمودند: نزديک است. عرض کردم: من هم درک مي‏کنم ظهور شما را؟ حضرت فرمودند: پيرمردتر از شما هم درک مي‏کنند ظهور مرا (ان‏شاءاللَّه). آيةاللَّه بهجت فرموده بودند آن پيرمرد که تشرف به محضر حضرت دارد حدود 60 سال سن دارد!. سپس آيةاللَّه ناصري خطاب به مخاطبان مي‏گويد: خدا مي‏داند زمان ظهور نزديک است. [2] . دوم، حضرت آيةاللَّه العظمي مکارم شيرازي فرموده‏اند: همانطور که براي حضرت مهدي (ع) يک غيبت صغرا و يک غيبت کبرا است؛ يعني درست مانند آفتاب ]که[ وقتي مي‏خواهد پنهان شود ابتدا قرص خورشيد پشت افق پنهان مي‏شود ولي هوا نيمه روشن است و کم‏کم اين روشنايي برچيده و تاريک مي‏شود، براي ظهورش هم يک ظهور کبرا و يک ظهور صغرا است؛ مانند موقعي که آفتاب مي‏خواهد طلوع کند قرص خورشيد هنوز پيدا نشده اما هوا نيمه روشن است و بعد خورشيد ديده مي‏شود. مرحله غيبت ايشان در دو مرحله واقع شده است و ظهور ايشان هم ظهور صغرا و هم ظهور کبرا دارد. در ظهور صغرا توجه مردم به امام زمان (ع) زياد مي‏شود و همه جا صحبت از امام زمان (ع) است و جلسات امام زمان (ع) پر شور مي‏شود و بحثهاي امام زمان (ع) همه جا را مي‏گيرد. وضع طوري مي‏شود که مردم تشنه و آماده مي‏شوند. ما تصور مي‏کنيم که در اين عصر و زمان؛ ما ان‏شاءاللَّه در بين‏الطوعين ظهور حضرت مهدي (ع) قرار داريم. من فراموش نمي‏کنم پنجاه سال قبل مؤسساتي که به نام حضرت مهدي (ع) بود خيلي کم بود و کتابهايي که درباره حضرت مهدي (ع) نوشته شده بود به اندازه امروز نبود و سخن از امام مهدي (ع) به اين گستردگي نبود، اگر کسي چهل يا پنجاه سال قبل مسجد جمکران مي‏رفت در بهترين شبها ده يا بيست نفر بودند اما الان صدها نفر در بعضي از شبهاي حساس هستند. ما به سوي طلوع کبرا پيش مي‏رويم. [3] . سخنان فوق از بزرگاني است که ما به راستگويي و تقواي آنها اعتماد کامل داريم و ضمناً اين مطالب در لفافه و ابهام بيان نگرديده بلکه صراحتاً نويد نزديک بودن زمان ظهور را مي‏دهد. در خصوص توجه خاص به امام مهدي (ع)، ذکر اين نکته مناسب است که در ديداري که حجةالاسلام ري‏شهري نماينده ولي فقيه در امور حج به همراه دست‏اندرکاران حج گذشته، با مقام معظم رهبري داشتند، آقاي ري‏شهري يکي از ويژگيهاي حج امسال را توجه ويژه حجاج تمام کشورها به امام زمان (ع) برشمرد. [4] . اکنون سؤال اين است که در اين شرايط وظيفه ما به عنوان جامعه شيعي که خود را پيرو و سرباز آن حضرت مي‏دانيم و نيز براساس وعده‏هاي داده شده که اصل سپاه حضرت مهدي (ع) متشکل از ما (ياران سيد خراساني که 200 هزار تا يک ميليون نفر ذکر گرديده است) چيست؟ وظايفي که شيعيان در آستانه ظهور دارند، متعدد و مختلف است و لازم است کارشناسان موضوع به تبيين، معرفي و تبليغ آن بپردازند. در اينجا بخشي از وظايفي مد نظر است که به گسترش فضاي منجي‏خواهي مي‏انجامد. آيةاللَّه مکارم در ادامه مطالب فوق، اين بخش از وظايف را برشمرده‏اند. ايشان مي‏فرمايند: اگر مي‏خواهيم به آن ظهور کمک کنيم، اين ظهور صغرا را توسعه دهيم. همين بحثهاي مختلف درباره حضرت را ميان جوانان، بزرگسالان، زنان، مردان، مسلمانان و غير مسلمانان توسعه دهيم و به اينترنت بکشانيم. خلاصه با امواج، نام مهدي (ع) را به همه دنيا برسانيم و اين ظهور صغرا را پررنگ کنيم تا نام حضرت مهدي (ع) در همه جلسات حضور پيدا کند. من معتقدم اگر اين کار را بکنيم اين يک مصداق عملي دعاي تعجيل فرج مي‏شود. [5] . بيان فوق، کليد اصلي راهکار انجام وظيفه است و مابقي کار، اجرايي کردن آن است. در سالهاي اخير مکرراً مباحثي را راجع به «جنبش نرم‏افزاري» شنيده‏ايم، خصوصاً در فرمايشات مقام معظم رهبري بارها به آن اشاره شده است. ما در حوزه مهدويت و انتظار ظهور نيز نياز به چنين جنبشي داريم، البته از چند زاويه، که سعي مي‏شود به بخشهايي از آن به تفکيک اشاره شود: 1. يکي از مشکلات بزرگ جامعه علمي ما، ترجمه‏اي بودن علوم در حوزه علوم انساني خصوصاً علوم سياسي و جامعه‏شناسي است. ما در اين حوزه‏ها مصرف‏کننده صرف توليدات غرب هستيم و آنها نيز آنچه را که براساس اهداف‏شان مي‏باشد تحويل ما داده‏اند. غرب در هجوم فرهنگي خود سعي در سکولاريزه کردن جوامع، خصوصاً جوامع اسلامي داشته و براي موجه جلوه دادن اين امر، ضمن موفق قلمداد کردن جامعه غربي، علت آن را پايبندي به اصولي همچون ليبراليسم و سکولاريسم تبليغ کرده است. تأمل و دقت در سياستگذاريها و واشکافي استراتژيهاي غربي به خوبي آشکار مي‏سازد که آنها از حربه جدايي دين از سياست فقط براي خلع سلاح جوامع غير غربي خصوصاً اسلامي بهره برده‏اند و اين در حالي است که خود دقيقاً براساس آموزه‏هاي ديني و تصورات اعتقادي‏شان از آينده جهان (همچون اعتقاد آرماگدوني) به برنامه‏ريزي، سياستگذاري و تدوين استراتژي اقدام نموده‏اند. لذا در گام نخست بايد ضمن دوري جستن از باورهاي غلط و مسمومي که به وسيله شبيخون فرهنگي و استعماري غرب در جوامع اسلامي رسوخ يافته، نسبت به بومي کردن علم بر پايه اعتقادات اسلامي خصوصاً در حوزه علوم انساني گام برداريم. 2. در گام بعدي، همين جنبش نرم‏افزاري مي‏بايست در حوزه علوم مهدوي شکل گيرد. در اين زمينه بايد کاري گسترده و هدفمند بر روي احاديث و روايات برجاي مانده پيرامون مسئله آخرالزمان و ظهور منجي و نيز پيشگوييها و اعتقادات اديان و فرق مختلف در اين خصوص، به عمل آيد و سپس صحيح و ناصحيح آن از هم جدا شده و براساس مطالب صحيح آن و با توجه به شرايط روز، اقدام به توليد فکر، علم و فرهنگ انتظار شود. بايد اين باور را تقويت کنيم که اعتقاد به مهدويت مي‏تواند به مثابه برترين شاخص و منبع براي تدوين علم و استراتژيهاي راهبردي در حکومت اسلامي عمل نمايد. با باور فوق به بازنگري، بازخواني و بازنويسي سياستهاي کلان در عرصه داخلي و خارجي پرداخته و با برداشتي اصولي و ضمناً واقع‏بينانه، تمامي حرکتها را در راستاي زمينه‏سازي آنچه که به آن وعده داده شده است جهت دهيم. 3. دنياي امروز سراسر ظلم است و ستم و بي‏عدالتي. فرياد دادخواهي مردم ستمديده و زجرکشيده در تمام جهان بلند است. مکاتب جنجالي که با تبليغات، وعده رفع مشکلات و ايجاد جهاني بهتر را مي‏دادند يک به يک به زباله‏دان تاريخ پيوستند. جهان غرب که ليبرال دموکراسي را برترين نسخه اداره جوامع مي‏دانست و نويد پايان سعادتمندانه تاريخ را مي‏داد، خود به شکست دموکراسي معترف است. سردرگمي و استيصال ثمره لائيسيته در جهان به اصطلاح متمدن امروز است. فطرت حقيقت‏جوي انسانها ميدان بروز يافته و دين ديگر مخدر به حساب نمي‏آيد بلکه کيمياي عصر حاضر است. آشفتگي و پريشاني بر همه مستولي گشته و تمناي مصلح آخرالزمان مي‏رود که به خواسته تمام بشر تبديل شود. در چنين شرايطي بزرگ‏ترين وظيفه ما ترويج «منجي طلبي» است. در عصر ارتباطات و با و جود ابزارهايي همچون شبکه جهاني (اينترنت)، ديگر هيچ بهانه‏اي براي عدم ارتباط با جهان تشنه عدالت وجود ندارد. بايد با ملل مختلف ارتباط برقرار کنيم. اشتراکات عقيدتي پيرامون منجي و مصلح آخرين را کشف و تقويت نماييم. با تأکيد بر اشتراکات، اصل منجي‏خواهي را تعميم داده، عمومي و جهاني سازيم. سپس در شرايطي به دور از تفرقه، امکان معرفي منجي واقعي؛ يعني حضرت حجة ابن الحسن (ع) را فراهم آوريم. تأسيس پايگاه‏هاي اينترنتي متعدد و متنوع، تأليف و ترجمه متون و مقالات به زبانهاي مهم دنيا، برقراري رابطه با مراکز عقيدتي، اجتماعي و روشنفکران ملل مختلف، ايجاد امکان تبادل افکار و نظرات، درباره موضوع منجي و مصلح جهاني و... اقداماتي است که مي‏تواند با بسيج امکانات مالي و فني و توان علمي و اجرايي به مرحله اجرا درآيد. تا کنون دنياي غرب ما را به چالش کشيده و با سوء استفاده از فناوري ارتباطي نوين به نشر افکار، عقايد و توطئه‏هاي خويش پرداخته است؛ اما از اين پس اين ماييم که بايستي با استفاده بهينه از همان ابزار تکنولوژيک، به اثبات برتري اعتقادمان راجع به آخرالزمان، ظهور منجي و عدالت و صلح بي‏پايان بپردازيم. ان‏شاءاللَّه در آن شرايط، پيروان راستين مذاهب الهي همنوا با شيعيان جهان، ظهور منجي موعود را از خداي يکتا خواستار خواهند شد. 4. در کنار اين اقدامات، تک‏تک ما بايد مطالعاتمان را درباره امام مهدي (ع)، عصر ظهور و اتفاقات و مسائلي که در آن زمان به وقوع خواهند پيوست بالا ببريم تا هنگام قرار گرفتن در آن شرايط، هم از افتادن در گرداب فتنه‏ها در امان باشيم و هم هر کداممان وظيفه خويش را بشناسيم. بنا بر بسياري از اخبار، اتفاقات متصل به ظهور از ماه رجب آغاز مي‏شود و تا محرم بعد (بيش از شش ماه) و هنگام قيام قائم (ع) ادامه مي‏يابد، ما بايد از هم‏اکنون بر تمام اين دوره پر از تلاطم و شور اشراف داشته باشيم تا به هنگام عمل، از ميزان خطا کاسته شود. ما بايد آسيبهاي تفکر مهدوي را نيز خوب بشناسيم، يکي از آفتها و آسيبهاي جدي در سالهاي اخير، جريانهاي انحرافي است که مروج انتظار واپسگرا و مخرب هستند. واشکافي اين جريانها کمک بزرگي به اصالت تفکرات حوزه ظهور خواهد کرد. ما بايد از هم‏اکنون نگاهمان را به دنياي اطراف تغيير دهيم و از پنجره مهدويت به تمام تحولات جهان بنگريم. ما بايد مهدي (ع) را باور کنيم
لینک ثابت
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

تمامی حقوق مادی و معنوی " مباحث آخرالزمان " برای " شهاب الدین میهن پرست " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم