پس از پیامبری حضرت سلیمان(ع)خفقان وناامنی برای جادوگران و شیاطین آغاز شد و همانطئر که قبلا ذکر شد کتب آنان جمع و دفن گردید که در قرن 11 میلادی توسط شوالیه های معبد بیرون کشیده شده که باعث تولد دوباره کابالا و ایجاد فرقه فراماسونری شد.
زمانی که مرگ حضرت سلیمان فرا رسید،آن حضرت از خدا خواست که مرگ مرا از جنیان پنهان دار تا انسیان بدانند که جنیان عالم به غیب نیستند.پس آن حضرت به صورت ایستاده وتکیه بر عصا از دنیا رفت و تا یکسال به این حالت ماندتا بنای ساختمان توسط جنیان کامل شد.بعد از یکسال به فرمان خدا موریانه عصای وی را خوردو بر زمین افتاد و همه از مرگ وی باخبر شدند.
پس از حضرت سلیمان، پیامبران دیگری مثل یونس ،عمران ،ذکریا و یحیی آمدند تا نوبت به عیسی بن مریم رسید.در زمان ایشان بنی اسراییل آن چنان تورات و مبانی دین حضرت موسی (ع) را تحریف کرده بودند .دین حضرت عیسی(ع) را دین جدیدی نامیدند و حاضربه پذیرش آن نشدند.
پس از عروج حضرت عیسی (ع) راهبان بنی اسراییل برای پیشبرد اهداف خویش و حذف افکار و عقاید حضرت عیسی(ع) سعی در تحریف کتاب و دین ایشان کردند که باید گفت این کار را به خوبی انجام دادند.در این بین می توان گفت که موفقترین سرباز یهودیت در این راه "شاعول یهودی"یا "پولس مسیحی" بوده است.
شاعول یهودی باتنفر بسیار نسبت به مسیحیان بود و مسیحیان بسیاری را به قتل رسانده بود بقه طوری که همه مسیحیان از نام وی می ترسیدند.روزی شاعول وارد شهرشد و شروع به عبادت کرد واظهار توبه و مسیحی شدن کرد.وقتی از وی دلیل کارش را پرسیدند،گفت که در راه حضرت مسیح بر وی نازل شده و از او گلایه کرده که چرا به مسیحیان ظلم می کند و خواسته که به جای این کار به ترویج دین وی بپردازد.
بعد از این ماجرا شاعول اسم خود را به پولس تغییر داد و شروع به ترویج دروغهایی به نام مسیحیت کرد و انجیلی را نیز به نام خود نوشت.
از آنجا که یهودیان تنها خود را شایسته پرستش خدا دانسته و اعتقاد به برگزیده بودن دین خویش دارند، هرگز نتوانستند ظهور دین دیگری را تحمل کنند و همانطور که مسیحیت را تحریف و از آن خود کردند،هنگامی که از نزدیک شدن ظهور آخرین پیامبر در حجاز باخبرشدند به این خیال کهآن پیامبر از نسل بنی اسراییل است 300 سال قبل از ظهور وی به حجاز رفتند.
آنها به طوری مشخصات وی را می دانستند که به نقل از قرآن حتی بیشتر از فرزندان خود وی را می شناختند.این شناخت در حدی بود که حتی می دانستند که این پیامبر از نسل عبدالله پسر عبدالمطلب است.آنان برای اینکه عبدالله رااز آن خویش کنند، زنی از بنی اسراییل را به نام ام قطال که دارای ثروت فراوانی بود بر سر راه عبدالله قرار دادند.ام قطال به عبدالله پیشنهاد داد تا با سرمایه وی تجارت کند ولی عبدالله اجازه مشورت خواست.عبدالمطلب با این شرط که عبدالله قبل از این شراکت با آمنه ازدواج کند راضی به این کار شد.پس از ازدواج عبدالله و آمنه ، عبدالله نزد ام قطال رفت اما ام قطال پس از فهمیدن ماجرای ازدواج عبدالله به وی گفت که "من آن نوری را می خواستم که در صلب تو بود" و پیشنهاد شراکتش را پس گرفت.پس از این ماجرا بالاخره عبدالله را در سفری که یثرب داشت مسموم کرده و کشتند.
آمنه که متوجه تهدید یهودیان برای فرزندش شده بود او را به دایه ای که در بیابان به سر می برد سپرد. اما پس از 5 سال هنگامی که یهودیان از جای وی باخبر شدند، عموی پیامبر و پدر بزرگش او را نزد خویش آورده و بزرگ کردند.
همانطور که دیدید بنی اسراییل در حذف آنچه غیر از عقاید خویش است مهارت دارد و اکنون نیز در لباس های گوناگون دیگری مثل صهیونیزم ، فراماسونری ، وهابیت... سعی در تخریب اسلام و مقدسات اسلامی دارند و هرچند تاسف بار ولی تا حدودی در این کار موفق بوده است.البته اینکه ما تا کنون در برابر انها ایستاده ایم نشان از حق بودن راه و لطف الهی است .فراموش نکنیم که شناخت دشمن یکی از ابزارهای پیروزی است.امیدوارم با این دست نوشته گامی در راه پیروزی برداشته باشیم.
تاریخ بنی اسراییل:
خداوند بارها در قرآن ذکر کرده است که به تاریخ بنگرید وعاقبت گذشتگان را ببینید و عبرت گیرید .بنی اسراییل تاریخی دارد که به واقع اگر هر قوم دیگری اینگونه مورد نعمت و لطف خداوند قرار می گرفت و پیامبرش این معجزات بزرگ را برای آنان می آورد هرگز لحظه ای غفلت و شک را در دل راه نمی دادند و حتی لحظه ای از عبادت خدا غافل نمی شدند . حال این سؤال ایجاد می شود که چرا این قوم پیمانهای خود را یکی پس از دیگری می شکستند و شرک خود را تکرار می کردند؟ واقعیت این است که هنگام ورود بنی اسراییل به مصر چیزی وارد فرهنگ آنها شد که به نقل از تئودور ریناش " کابالا سمی بود که در رگهای یهودیت تزریق شد و آن را دربر گرفت و هرگز نمی توانند آن را پاک کنند".کابالا شامل ارتباط با موجودات ماوارایی بود، چیزی که خدا آن را منع کرده است. زیرا راه برگشت آن به قدری سخت است که به قیمت زتدگی انسان تمام خواهد شد، همانند توبۀ افرادی از بنی اسراییل که گوساله پرست شدند و مرگ تنها راه قبولی توبه آنها شد که انشاالله در در ادامه به تفصیل برای شما بیان خواهد شد.اکنون از ابتدای تشکیل بنی اسراییل آغاز می کنیم :
حضرت ابراهیم دو پسر به نامهای اسماعیل واسحاق داشت.حضرت یعقوب پسر اسحاق و پدر یوسف بود. به علت لقب حضرت یعقوب (اسراییل:بنده خدا) فرزندان وی را بنی اسراییل نامیدند. البته نام یهود نیزکه بر آنان می گذارند به چند علت است:1)نام پسر بزرگ حضرت یعقوب یهودا بود 2)برگرفته از یهوه به معنای خدا 3) به معنی هدایت یافته ،به خاطر توبه بعد از گوساله پرستی
حضرت یوسف بعد از آنکه عزیز مصر شد. خانواده خود را به مصر آورد و از فرعون خواست تا آنها را در سرزمینی به نام جاسان جای دهد . پس از 17 سال سکونت بنی اسراییل در آنجاحضرت یعقوب از دنیا رفت و بنابر وصیتش در فلسطین به خاک سپرده شد. بنی اسراییل بعداز مرگ حضرت یعقوب به زندگی پر شکوه خود ادامه دادند و فرزندان بسیار و زمینهای زیادی به دست آوردند . در طی سالهایی که بنی اسراییل در مصر بود ، شیفته ثروت و قدرت مصریان شد پس در صدد برآمد تا راه مصریان را در به دست آوردن این عظمت دنبال کند. از این نقطه تاریخ بود که تزریق کابالا به یهودیت آغاز شد.پس از مرگ حضرت یوسف ،فرعون که یهودیان را تهدیدی برای حکومت خود حس کرد شروع به تحت فشار قرار دادن آنان نمود.این ظلم وشکنجه ها ادامه داشت و در زمان تولد حضرت موسی به اوج خود رسید.به خواست خداوند موسی متولد شد ودر دربار فرعون رشد کرد .حضرت موسی به مدین رفت و در آنجا با دختر حضرت شعیب ازدواج کرد وبه مصر بازگشت. در راه بازگشت خداوند مژده نبوت را به وی داد و و او را مأ مور رفتن نزد فرعون و دعوت او ومصریان به پرستش خدای یگانه کرد. حضرت موسی نزد فرعون رفت و دعوت خود را به او و مشاورانش گفت ولی آنان انکار کردند. حضرت موسی معجزات خود را برای آنان آشکار ساخت اما چون جادو وسحر زنگاری سیاه بر دل آنان گذاشته بود جز تعداد کمی ، کسی ایمان نیاورد. ظلم و ستم بر بنی اسراییل افزایش یافت تا جایی که نزد حضرت موسی آمدند و از او خواستند برای نجات آنان و نابودی فرعونیان دعا کند. آن حضرت نیز قوم فرعون را نفرین کرد .پس از آن خداوند بلاهای بسیاری را برفرعونیان نازل کرد مانند قحطی ، طوفان دریا، حمله ملخ ها ، شپش ها، وزغ ها، خون شدن نیل و آب چاهها، سنگ شدن اموال. بعد از هرکدام از این بلایا ، فرعونیان نزد حضرت موسی آمدند و اظهار توبه نمودند و از آن حضرت خواستند تا برای رفع آن بلا دعا نماید. اما پس از رفع بلا دوباره برکفر خویش اصرار ورزیدند . این اتفاقات ادامه داشت تا وحی بر حضرت موسی آمد که بنی اسراییل را از مصر خارج کند . آن حضرت به اذن خدا بنی اسراییل را از نیل گذرانید وفرعونیان را در آن غرق کرد. بعد از این وقایع جای آن داشت که بنی اسراییل به شکرانه این همه نعمت و معجزه تا پایان عمر لحظه ای در دل شرک خدا را راه ندهند. اما بعد از آنکه از نیل عبور کردند از کنار قومی گذشتند که بت پرست بودند پس از حضرت موسی خواستند که" برای ما نیز معبودی بساز چنانچه اینان معبودهایی دارند ".براستی چرا قومی که این همه معجزه را در برخود داشتند این گونه چشم بصیرت شان کور بود.این چنین بود که بنی اسراییل به خاطر تاریکی که تفکرات غلط و ارتباط با شیاطین بر دلهایشان گذاشته بود کر وگنگ شده بودند و حتی بزرگترین معجزات نیز بر آنان اثر نمی گذاشت . بعد از ارشاد وراهنمایی حضرت موسی یهودیان توبه کردند. پس از این ماجرا تصمیم بر آن شد که حضرت موسی برای گرفتن تورات به مدت 30 روز به کوه طور برود . همراه آن حضرت 70 نفر از بنی اسراییل به کوه طور رفتند تا شاهد گفت و گوی آن حضرت با خداوند باشند و بعد از آن شکی در خود راه ندهند. اما هنگامی که گفت گوی موسی با خداوند را شنیدند ، گفتند که از کجا بدانیم که این صدای خداست ما باید خدا را با چشم ببینیم تا بپذیریم.اما خداوند به خاطر این بهانه جویی عذاب خود را بر آنان نازل کرد،که باعث بیهوشی حضرت موسی ومرگ آنها شد . اما حضرت موسی بعد از آنکه به هوش آمد برای آنها تقاضای بخشش کرد و خداوند دعای وی را پذیرفت و آنها را زنده کرد.پس حضرت موسی 10 شب دیگر در طور ماند و پس از 40 روز همراه تورات به میان قومش بازگشت.همین 10 شب سبب آزمایش و فتنه بنی اسراییل شد. سامری از زیور آلات به یغما برده شده از مصر گوساله ای ساخت که صدایی از آن بیرون می آمد.در روایات اختلاف است که آیا سامری با سحر و جادو باعث ایجاد این صدا می شد یا آن را طوری قرار داده بود که همراه با ورود باد در گوساله صدا می داد(این گوساله در حقیقت نسخه عینی از هاثر وآفیس بتهای مصریان بود.هاثر وآفیس خدایان گاو نر و ماده ، نماد خورشیدپرستی بودند.پرستش این خدایان تنها یک مرحله ا زتاریخ طولانی خورشید پرستی مصر است).سامری فردی منافق بود که که چون از علم سحر و ستاره شناسی آگاه بود از نجات بنی اسراییل خبر داشت و خود را در زمره بنی اسراییل قرار داد تا نجات یابد اما پس از غیبت حضرت موسی شروع به ترویج بت پرستی کرد.حضرت موسی پس از بازگشت به سوی قومش و دیدن گوساله پرستان برآشفت و پس از انذار قومش نزد سامری رفت و او را مورد شماتت قرار داد .در روایات مجازات مختلفی برای سامری بیان شده که از جمله آن مبتلا شدن به یک بیماری لاعلاج بود که در ارتباط با افراد اجتماع شدت پیدا میکرد می باشد، که باعث شد او سر بیابان بگذارد.حضرت موسی گوساله را سوزاند و در دریا افکند.گوساله پرستان که به اشتباه خود پی برده بودند اظهار توبه کردند،پس خداوند اینگونه شرط قبولی توبه آنان را به حضرت موسی بیان کرد:"ای قوم شما به خود ستم کردید پس به پیشگاه پروردگار توبه کنید و به سوی او بازگردیدو خود را به قتل رسانید،این کار برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است"(بقره54،نسا152)
توبه این بود،گوساله پرستان در دو صف غسل کرده و کفن پوشیده ایستادند و 12000 نفر از کسانی که گوساله نپرستیده بودند با شمشیر بران، شروع به کشتن آنان کردند تا آنکه 7000 نفر کشته شد پس خدا توبه آنان را پذیرفت وفرمان قطع کشتار را داد.
بنی اسراییل را تفکری فرا گرفته بود که همچون گرداب آنها را به درون خود میکشید به طوری که اگر زنده می ماندند بیشتر در آن غرق شده وبار دیگر توبه شکسته ، شرک می ورزیدند.
حضرت موسی قومش را به سوی سرزمین مقدس(بیت المقدس)برد. در آن زمان بر بیت المقدس قومی قوی و خشن حکومت می کردند.پس خدا به یهودیان فرمان داد "که بروید و با آنها بجنگید و وارد سرزمین مقدس شوید".وباز هم جسارتی دیگر،بنی اسراییل که ترسیده بودند به حضرت موسی گفتند که "تو وخدایت بروید وبجنگید، ما اینجا نشستته ایم".خدا نیز به خاطر این بی شرمی بیت المقدس را برای 40 سال بر آنان حرام ودر سرزمین تیه سرگردان کرد به طوری که آنان هر روز صبح که بیدار می شدند و تا شب راه می رفتند ولی دیگر روز خود را در همان جای دیروز مشاهده می کردند. شاید هدف از 40 سال تبعید این بود که این نسل آلوده به گناه و ترسو با نسل جدیدی عوض شود،که ایمان قویتری داشته باشند.در این 40 سال حضرت موسی وبرادرش هارون از دنیا رفتند. بعد از پشت سر نهادن سالهای تبعید بنی اسراییل به رهبری یوشع بن نون که از سبط بنیامین بود وارد سرزمین مقدس شدند.بعد از مرگ حضرت موسی یهودیانی که به جادو آلوده بودند(کابالیستها)ادعا کردند که ما می توانیم که خلقت را اداره کنیم و گفتند که دست خدا بسته است و ماییم که خلقت را اداره می کنیم . پیامبران زیادی پس از یوشع امدند تا بنی اسراییل را از این آلودگی پاک کنند که چندی از آنان را برای شما نام برده میشود: کالب بن یوفنا-حزقیل-الیاس-یسع-ذوالکفل-اشموئیل-طالوت- داوود-سلیمان- یونس- زکریا-یحیی-حضرت عیسی
یهودیان بار دیگر دچار شرک و نافرمانی و معصیت الهی شدند و وحدت بین آنها از بین رفت. دشمنان آنها از این فرصت استفاده کرده وشهرها وزمینهای آنها را غارت کردند.در یکی از این جنگها بنی اسراییل صندوق عهد را از دست دادند.صندوق عهد، صندوقی بود که به خاطر محتویات داخل آن ( به روایتی تورات و عصای حضرت موسی و میراث دیگر پیامبران)خداوند در آن خاصیتی نهاده بود که آرامش و سکینه آنان هنگام جنگ و پیروزی آنان در جنگ می شد.اما یهود به خاطر نافرمانی از خداوند این صندوق را در یکی از جنگها از دست داد.
خداوند متعال اشموئیل را به پیامبری بنی اسراییل برگزید. وی توانست به سختی اوضاع سیاسی یهود را سامان بخشیده وبا بت پرستی مبارزه کند.یهودیان برای مبارزه با دشمنان و بازپس گیری سرزمینهایشان نزد اشموئیل رفته و از او خواستند تا پادشاهی برای آنان انتخاب کند.اشموئیل طالوت را انتخاب کرد.اما آنان گفتند"از کجا وی را بر ما پادشاهی باشدبا اینکه ما به پادشاهی سزاوارتریم و او را وسعت مال نیست.پیامبرشان به آنها گفت: همانا خداوند او را بر شما برگزید و به فزونی در علم ونیروی بدنی او را برتری دادو خدا به هرکه خواهد پادشاهی دهد که خدا وسعت بخش و داناست.بدانها گفت : نشان پادشاهی او آن است که تابوت که آرامشی از پروردگارتان و باقی مانده ای از خاندان موسی و هارون واکذارده در آن است، برای شما بیاید که که فرشتگان آن را حمل کنند.(بقره246-248)
بازگشت تابوت به بنی اسراییل:
افرادی که تابوت را برده بودند مبتلا به دردی در گردن شدند و هرجا که تابوت را می بردند مرگ و وبا ظاهر می شد. پس چون فهمیدند که همه این بلایا به خاطر تابوت است آن را روی تختی گذاردند و تخت را به دو گاو وصل کرده رها کردند.تا اینکه دو فرشته تابوت را به سوی بنی اسراییل سوق دادند.یهودیان نیز پس از مشاهده تابوت ، طالوت را به پادشاهی قبول کردند.طالوت با سپاهش به نبرد با جالوت که ظلم بسیاری به بنی اسراییل کرده بود،رفت. داوود که در میان سپاهیان طالوت بود توانست در جنگ،جالوت را باسنگی از میان بردارد.از آن پس نام داوود بر زبانها افتاد . حضرت داوود بعد از طالوت به سلطنت و نبوت رسید.خداوند متعال به آن حضرت زبور را نازل کرد که شامل اوراد مذهبی و تسبیح و تمجید پروردگار و برخی از اخبار آینده بود.
بنای بیت المقدس:
در زمان حضرت داوود طاعون فرا گیر شد .پس آن حضرت به مردم دستور داد که در محل بیت المقدس جمعشون و دعا کنند(چون که دیده بود که فرشتگان از این مکان به آسمان بالا روند).پس از آن به روایتی مردم سر از سجده برنداشته،طاعون رفع شد.بعد از این ماجرا حضرت داوود بنای مسجدی را در آن مکان نهاد.اما حضرت داوود وفات یافت ادامه ساخت مسجد به عهده حضرت سلیمان فرزند وجانشین آن حضرت افتاد.حضرت سلیمان نیز شیاطین واجنه را جمع کرد وبع ساخت بناهای در شهر(12قلعه) و مسجد گمارد. این مسجد همان است که ماسونها آن را معبد سلیمان می نامند و ادعای آن را دارند که 72 (عدد قدرت ماسونها)نفر از بزرگان جادو و جن گیری معبدرا ساخته اند و همچنین نام خود را فراماسون(بنایان آزاد) نهاده اند به این معنا که در ساخت معبد آزاد بوده اند. درصورتی که به اذن خدا اجنه و شیاطین مسخرو در بند حضرت سلیمان بودند. فراماسونها حضرت سلیمان را نه یک پیامبر، بلکه یک پادشاه و جادو گر و جن گیر بزرگ می دانند.این ادعا درحالی است که حضرت سلیمان در زمان خود که جادو بیداد می کرد تمام ابزارآلات جادو گری را جمع ومدفون کرد.ماسونها ساخت معبدرا به یک بنا به نام هیرام نسبت می دهند وافسانه آن را این گونه بیان می کنند: هیرام افرادی را که در ساخت معبد کار میکردند را به سه گروه،استاد بنا(درجه3)،ابزار یاب(درجه2)، شاگرد(درجه1)تقسیم کرد.{بعدها این 3 درجه ارتقا یافت و اکنون 33 درجه لژهای فراماسونی را تشکیل می دهد}هیرام برای هر کدام از این درجه ها کدی قرار داده بود تا اسامی آنان فاش نشوند.مدتی بعد افرادی نزد وی رفته و از او اسامی و کد افراد مشغول به کار در معبد را خواستند اما او مقاومت کرده و اسامی را فاش نکردو در نتیجه آنها هیرام راکشته و تکه تکه کردند.اما 9(عددمقدس ماسونها) عدد از معماران پیرو هیرام به دنبال وی رفته ،قطعات بدنم اورا کنار هم می نهند وهیرام زنده می شود .پس از این ماجرا آن افراد دستکش سفید در دست کرده به نماد اینکه در قتل هیرام نقش نداشته اند . دستکش سفید امروزه هم به عنوان نماد فراماسونی به کار می رود.
مقدمه
اي مدني برقع و مکي نقاب
سايه نشين چند بود آفتاب
منتظران را به لب آمد نفس
اي ز تو فرياد، به فرياد رس
ملک بر آراي و جهان تازه کن
هر دو جهان را پر از آوازه کن
سکه تو زن تا امرا کم زنند
خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند
ما همه جسميم بيا جان تو باش
ما همه موريم سليمان تو باش
شحنه تويي قافله تنها چراست
قلب تو داري علم اينجا چراست
خلوتي پرده اسرار شو
ما همه خفتيم تو بيدار شو
گر نظر از راه عنايت کني
جمله مهمات کفايت کني
از نفست بوي وفايي ببخش
ملک سليمان به گدايي ببخش [1] .
بيان احوال حضرت قائم عليهالسلام، مسأله غيبت و ظهور، نظر علما و محققان و ذکر شبهات و پاسخهاي آن که بر حضرتش وارد آمده نه تنها در اين مجمل نميگنجد بلکه بلکه ذکر رووس هر مطلب نيز ناممکن است. از اين رو نويسنده در بيان عناوين زير کاملا جانب اختصار را رعايت کرده است و اميد است دچار ايجاز مخل نگرديده باشد: ولادت مهدي عليهالسلام مسلم است، القاب و عناوين، مهدي عليهالسلام در قرآن کريم، مهدي عليهالسلام در کتب شيعي، مهدي عليهالسلام در کتب اهل سنت، موعود در ساير اديان، شبهات و اشکالات.
[ صفحه 65]
ولادت مهدي از مسلمات است
ولادت وجود مبارک امام «حجت بن الحسن المهدي را به 255 يا 256 هجري قمري دانستهاند. بنابراين اصل ولادت مهدي جزء مسلمات تاريخ است و در اين تاريخ بين علماء و محدثان و علماي فريقين هيچگونه اختلافي نيست. ابن خلکان مينويسد:«او، در روز جمعه نيمه ماه شعبان سنهي 255 هجري متولد شد. و هنگام درگذشت پدرش، پنج ساله بود. نام مادرش حمط است، و برخي آن را نرجس نيز گفتهاند». [1] .
مسعودي ميگويد: امام حسن عسکري در سن 29 سالگي در عهد خلافت المعتمد عباسي در گذشت و او پدر مهدي منتظر است. [2] .
مهدي عليهالسلام پس از شهادت پدر که در 5 سالگي او اتفاق افتاد از انظار غائب گرديد و تنها از طريق نواب خود که عبارت بودند از: ابو عمرو عثمان بن سعيد اسدي، ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد، ابوالقاسم حسين بن روح، ابوالحسن علي بن محمد سمري با پيروان خود ارتباط داشت.
[ صفحه 66]
اين غيبت تا درگذشت محمد سمري (326 ه.ق) غيبت صغري ناميده ميشود و پس از آن غيبت کبري آغاز ميگردد.
کليه محققاني که تولد حضرت مهدي را نقل کردهاند اشارهاي به وفات ايشان ندارند تنها تعدادي انگشت شمار امثال علاء الدوله سمناني و حافظ ذهبي و ابن حجر کمي گفتهاند او پس از ولادت وفات يافت. اغلب علماي عامه نيز معتقدند که «مهدي موعود» واقعيت دارد اما در آخر الزمان متولد ميگردد. [3] .
القاب و عناوين
القاب و عناوين امام مهدي نيز از اهميت شاياني برخوردار است تا آنجا که تعداد آنها را تا يکصد و هشتاد و دو اسم نوشتهاند. برخي از اين عناوين بدين قرار است: احمد، ابوجعفر، ابوابراهيم، ابوتراب، احسان، بقية الله، بلدالامين، بهرام، بندهيزدان، برهان، باسط، بقيةالانبياء، تمام، جمعه، جابر، جوار الکنس، حجت، حجةالله، حجاب، حامد، حاشر، خاتمالاوصياء، خسرو، خازن، خليفةالله، دابةالارض، داعي، راهنما، ربالارض، سبيل، شماطيل، صاحبالغيبه، عاقبةالدار، غايب، خليل، فرجالمومنين، قائم، قيمه، مسيحالزمان، قاتلالکفره، کاشفالغطا، کلمةالحق، لسان الصدق، منصور. [1] .
مهدي در قرآن کريم
در قرآن کريم آنگاه که از مسائل و حوادث آينده سخن ميگويد و از حکومت صالحان خبر داده پيروزي حق بر باطل را اعلام ميدارد مفسران اين آيات را با توجه به احاديث و روايات، مربوطه به ظهور مهدي ميدانند.
[ صفحه 67]
برخي از آن آيات بدين قرار است:
الف: وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات، ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم... [1] .
ب: بقية الله خير لکم ان کنتم مومنين... [2] .
ج: و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين [3] .
د: و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون [4] .
مهدي در کتب شيعه
عالمان شيعي اعم از متقدمين و متأخرين کتب و رسالاتي متعدد پيرامون احوال مهدي عليهالسلام، ظهور، غيبت، انتظار، نظاير آن تأليف و تصنيف کردهاند که به ذکر نام پارهاي از امهات اين کتب اشاره ميگردد:
اصول کافي (کتاب الحجه)، کليني
بحارالانوار، علامه مجلسي
الارشاد، شيخ مفيد بغدادي
فصول نصيريه، خواجه نصيرالدين طوسي
الغيبه، شيخ طوسي
اثبات الهداة، حر عاملي
الوجيزة في الغيبة، سيد مرتضي علم الهدي
الملاحم و الفتن، رضي الدين سيد ابن طاووس
[ صفحه 68]
الصحيفه المهدويه، شيخ فضل الله نوري
نويد امن و امان، شيخ لطف الله صافي گلپايگاني
قيام و انقلاب مهدي، از ديدگاه فلسفه تاريخ، مرتضي مطهري
موعودي که جهان در انتظار اوست، علي دواني
مهدي در کتب اهل سنت
شماري از کتب اهل سنت که احاديث مربوط به مهدي - و يا نامي و سخني از اين امام رفته است از اين قرار است:
مسند، احمد حنبل
صحيح، مسلم حجاج نيشابوري
صحيح، بخاري
مستدرک الصحيحين، حاکم نيشابوري
سنن، ابو داود بجستاني
سنن، ابن ماجه
فتوحات مکيه، محي الدين عربي
الرساله، محمد بن ادريس شافعي
شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد
المنار، شيخ محمد عبده
کشف الاسرار، رشيد الدين ميبدي
الجامع الصغير، جلال الدين سيوطي
مفاتيح الغيب، امام فخر رازي
الفصول المهمه، ابن صباغ مالکي
تاريخ بغداد، خطيب بغدادي
جامع الاصول، ابن اثير
فصل الخطاب، پارساي نجاري
[ صفحه 69]
نام و توصيف مهدي عليه السلام در شعر شاعران به وفور آمده است. که بيان حتي مجملي از آن جايي ديگر و فصلي ديگر ميطلبد.
همچنين عالمان اهل سنت نظير ابو نعيم اصفهاني، جلال الدين سيوطي، حماد بن يعقوب و ابن قيم جوزي کتبي خاص پيرامون حضرت مهدي عليه السلام نوشتهاند که معروف همگان است.
موعود در ساير اديان
«سيري کوتاه در افکار و عقايد مختلف جوامع بشري چو مصر باستان، هند، چين، ايران و يونان و نگاهي گذرا به افسانههاي اقوام مختلف چون: اسلاو، ژرمن، اسنها و سلتها روشن و مسلم ميسازد که همه اين افکار و عقايد (در انتظار موعود) از منبع شريف وحي سرچشمه گرفته است و ليکن در برخي از مناطق دور دست که شعاع حقيقت کمتر تابيده است، در طول تاريخ از فروغ آن کاسته شده، فقط کلياتي از نويدهاي مهدي موعود (عج) به جاي مانده است». [1] .
و از اين قبيل است در منابع
انجيل: «کمرهاي خود را بسته، چراغهاي خود را افروخته بداريد و شما مانند کساني باشيد که انتظار آقاي خود را ميکشند که چه وقت از عروسي مراجعت کند...زيرا در ساعتي که گمان نميبريد پسرانشان ميآيد» [1] .
تورات: «و نهالي از تنه يسي بيرون آمده. شاخهاي از ريشههايش خواهد شکفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت... مسکينان را به عدالت داوري خواهد کرد و به جهت مظلومان زمين به راستي حکم خواهد کرد... جهان از معرفت خداوند
[ صفحه 70]
برخواهد شد.» [2] .
زبور: زيرا که شريران منقطع خواهد شد و اما منتظران خداوند، وارث زمين خواهد شد... و اما حليمان وارث زمين خواهند شد... و ميراث آنها خواهد بود تا ابد الاباد» [3] .
زردشتيان: «سوشيانس (نجات دهنده بزرگ) دين را به جهان رواج دهد، فقر و تنگدستي را ريشه کن سازد. ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را همفکر و هم گفتار و همکردار گرداند» [4] .
هندوان: «اين مظهر ويشنو (مظهر دهم) در انقضاي کلي يا عصر آهن بر اسب سفيدي در حاليکه شمشير برهنهي درخشاني به صورت ستاره دنبالهدار در دست دارد ظاهر ميشود و شريران را تماما هلاک ميسازد و خلقت را از نو تجديد و پاکي را از رجعت خواهد داد... اين مظهر دهم در انقضاي عالم ظهور خواهد کرد» [5] .
در اسلام نيز مهدويت ريشه قديمي دارد و اختصاص به تشيع نداشته بلکه به اقوال پيامبر اکرم بر ميگردد. [6] .
شبهات و اشکالات بر حضرت مهدي
شبهات و اشکالاتي که منافقان، مدعيان و معاندان بر حضرتش وارد ساختهاند شامل طول عمر، مدعيان امام زمان، مخالفان امام زمان، مسأله سرداب و پارهاي مسائل ديگر است که در اينجا به طور موجز به آنها پرداخته ميشود.
دراز عمري: زيست شناسان معتقدند عمر انسان حد و اندازه معيني ندارد و به
[ صفحه 71]
قول و ايزمن آلماني مرگ لازمهي قوانين طبيعي نيست. و در عالم طبيعت از عمر ابد گرفته تا عمر يک لحظهاي همه گونه وجود دارد. طول عمر که در قرنهاي اخير مورد قبول برخي نبوده و چون رويا تلقي شده است اکنون از نظر علم اصطلاحي تا حدي تحقق يافته و به واقع نزديک شده است و يا تحقيقاتي که در باب انرژي اتمي به عمل آمده از 1940 به بعد به صورت علمي پر دامنه در آمد... روياي ديگر، يعني افزودن طول حيات، نيز با کشف داروها، ويتامينها، هورمونها و آنتي بيوتيکها تا حدي تحقق يافته است. [1] .
بنابراين طول عمر، به هيچوجه محال نيست. بلکه از نظر عقلي، و بينش ژرف علمي، و امکان تحقيقي که چندان بعيد نيست به ويژه اگر قدرت و خواست الهي را نيز بر آن بيفزاييم موضوع خاتمه يافته خواهد بود. [2] .
«دانشمندان زيست شناس پس از يک عمر مطالعه در مسائل «بيولوژي» به اين نتيجه رسيدهاند که: جاي شگفت است که انسان ميميرد، در حالي که بافتها و سلولهاي بدن او براي مدت نامحدودي قابل زندگي است! بيولوژيستها معتقدند که زندگي دليل نميخواهد، مرگ دليل ميخواهد!» [3] .
در طول تاريخ به افراد بسياري بر ميخوريم که بيش از 1500 سال عمر کردهاند در حالي که عمر حضرت ولي عصر (عج) هنوز به 1200 سال نرسيده است!
اينک به برخي از دراز عمران تاريخ اشاره ميرود:
ذوالقرنين، 3000 سال
ضحاک (بيواسب)، 1200 سال
حضرت نوح، 1750 تا 2750 سال
[ صفحه 72]
فريدون (پسر آبتين)، 1000 سال
ضحاک دوم، 1000 سال
جمشيد پادشاه ايراني و بنيان گذار عيد نوروز، 2500
لقمان حکيم، 3500
ريان بن دومغ (پدر عزيز مصر)، 1700
دومغ (پدر ريان)، 3500 [4] .
مدعيان مهدويت
همان گونه که از عصر بودا تا زمان حاضر بسياري بودهاند که ادعاي پيغمبري و نبوت داشتهاند بسياري نيز پيدا شدهاند که مدعي مهدويت گرديدهاند. في المثل از جمله کساني که مدعي پيامبري شدهاند مسيلمه در سال نهم هجرت و از اهل يمامه بود و ادعا ميکرد او با پيامبر اسلام در رسالت شريک است. ديگري بيان بن سمعان بود که با ادعاي الوهيت، عدهاي ناآگاه را به دور خود جمع کرد و نيز از اين قبيل است:
سبحاح بنت حارث (در آخر عهد پيامبر اسلام) طليحه بن خويلد اسدي (پس از رحلت حضرت رسول) محمد بن عبدالله بن مثني، عامر بن يزيد معروف به خداش، ابن منصور عجلي (معتقد به عروج حضرت علي عليه السلام بود) مغيرة بن سعيد (معاصر خلافت هشام بن عبدالملک) [1] .
به طور کلي اين موضوع چنان اهميت پيدا کرد که اعتضاد السلطنه از رجال عهد قاجاريه را بر آن داشت تا به تأليفي در اين مورد اقدام ورزد به نام المتبنيين يا طبقات المضلين و در آن کليه کساني را که ادعاي پيغمبري داشتهاند تا عصر خود
[ صفحه 73]
جمع آوري کرده است و الحق از عهده اينکار نيز به خوبي برآمده است.
غرض از تمهيد اين مقدمه آن بود که روشن شود وقتي افرادي پيدا ميشوند که ادعاي پيغمبري و حتي الوهيت نمايند بيترديد مدعي امام زمان بودن و منجي بشريت شدن نيز در ميان آنان يافت ميشود. نام برخي از مدعيان مهدويت بدين قرار است:
شريعي: نامش حسن و کنيهاش ابو محمد و از صحابه امام علي النقي و امام حسن عسکري عليهماالسلام بود. وي اول کسي است که چنين ادعايي نمود.
منجي خارجي مصري: وي مطلع از احکام نجومي بود و از آينده خبر ميداد. در سال که خروج کرد ميگفت مهدي موعود است و عنقريب مالک مصر خواهد شد. تعداد مريدانش 133 نفر بودند.
محمد بن تومرت: در مغرب زمين به ادعاي مهدويت خروج کرد. در برخي از تواريخ نسبت وي را چنين آوردهاند، محمد بن عبدالله بن الرحمن بن هود بن خالد بن تمام بن عدنان بن صفوان بن سفيان بن جابر بن عطاء بن رياح بن يسار بن عباس بن محمد بن الحسن بن امير المومنين عليه السلام و الصلوة
مولدش سوس: (از اقصا بلاد مغرب) بود و در ايام جواني در عراق عرب نزد امام محمد غزالي و ابوالحسن طبراني علم آموخت و در زهد و تقوا معروف خاص و عام شد و در علوم شرعيه و اصول فقه و کلام مهارت کامل پيدا کرد.
اين بطوطه مردي مجهول النسب و الحال را نقل ميکند که در بلاد شام ادعاي مهدويت کرد و به پيروان خود وعده تمالک و تسخير شهرهاي شام را داد و ميان آنها تقسيم کرد، او به هر يک از مريدانش برگهايي از زيتون داد و آنان را به تسخير شهرها فرستاد و همه را به کشتن داد.
محمود: مردي عالم و منسوب به طايفه نقطوي است. در سده شش پس از هجرت از پسخان از توابع گيلان ظاهر گشت. وي تمامي شرايع و مصحف انبياء را مطابق عقيدهي خويش تأويل ميکرد و خود را مهدي موعود ميدانست وي گفت من
[ صفحه 74]
همانم که پيامبر اسلام بر ظهور او خبر داده است و اينک دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم منسوخ و نوبت دين محمود است و گفتهاند:
رسيد نوبت زندان عاقبت محمود
گذشت آن که عرب طعنه بر عجم ميزد
منقول است که خواجه حافظ شيرازي نيز بر کيش محمود است و چون محمود بسيار بر ساحل رود ارس گذر داشته، حافظ فرموده:
اي صباگر بگذري بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفس
بر طبق اقوال، محمود خود را در خم تيزاب کشته است.
سيد اشرف الدين ابراهيم: از سادات و عباد بود. در اواسط عمر خود سفري به خراسان کرد و در همانجا ساکن شد و بر اثر کراماتي که داشت مريداني به دور او جمع شدند و گفتند او جز مهدي آخرالزمان نيست.
سيد شرف در جنگي که سال 663 با مغولان کرد کشته شد.
امير تيمورتاش بن ابي چوبان: در عهد سلطان ابو سعيد بهادر خان ظهور کرد و چون پارهاي از دشمنان خود را برانداخت نخوتي در دماغش پيدا شد و با اغواي جمعي سکه و خطبه به نام خود زد و خود را مهدي آخر زمان خواند.
عباس: مردي به نام عباس از غماره که رودي است در نجد ادعاي مهدي موعود کرد. گروهي به تابعيت از او برخاستند. به دستور وي بسياري از بازارهاي فارس سوخته شد. وي در راه مراجعت از فارس به دست پيروان خود کشته شد.
سيد فلاح: مسقط الراس او واسط و از شاگردان شيخ احمد بن فهد از اکابر صوفيه اثنا عشريه بود. در سال 828 ظهور کرد و تمامي اعراب خوزستان مانند شوشتر، دزفول و هويزه را به اطاعت از خود وادار کرد. وي با آنکه برخي از اطرافيانش او را منع ميکردند اظهار ميداشت مهدي موعود است و ظهور خواهد کرد. چون ادعاي وي به گوش استادش (احمد بن فهد) رسيد به قتل او فتوي داد. هنگام اجراي حکم، او قرآن مجيد بيرون آورد و بر آن سوگند خورد و اظهار ندامت کرد.
[ صفحه 75]
تويزي: در سال هشتم از هجرت در دوران سلطان يوسف بن يعقوب مردي از طايفه متصوفه به نام تويزي در رباط ماسه ظاهر گشت و ادعاي مهدويت کرد، اما چيزي نگذشت که مردي از طايفه بني سکساک در خفا او را کشت.
مهدي مصري: در سال 1798 ميلادي مطابق با 1213 هجري که ناپلئون بناپارت در حال تصرف مصر و نواحي اطراف بود به وي خبر دادند که مهدي نامي در مصر خروج کرده و مردم را اغوا کرده و گفته است از طرف خداوند مأمور است تا کفار را از مصر بيرون کند.
ناپلئون پس از اطلاع بر اين امر فوجي را مأمور دفع او کرد. پيروان مهدي مصري در برابر توپ و تفنگ ناپلئون تاب نياورده شکست خوردند و خود او نيز مفقودالاثر گشت. [2] .
مخالفان و منکران وجود مهدي
با آنکه مسئله مهدي منتظر چنان در ميان دانشمندان اهل سنت شهرت داشته، و موضوع به قدري مسلم بوده است که نميبايد جاي ترديد براي کسي باقي گذارد. مع الوصف جاي بسي تعجب و مايه کمال تأسف است که موضوع به اين روشني را برخي از متعصبان آنها مخدوش نمودهاند و کساني مانند احمد امين و المهدي و المهدويه في الاسلام، و سعد محمد حسن در المهدويه في الاسلام، و فريد وجدي در دائر المعارف خود مسلم وطنطاوي در تفسير الجواهر، و محمد عبدالله عنان در مواقف حماسمه، و غير اينان، پس از گذشت چهارده قرن از اين واقعيت، تمام مطالب کتابهاي خود را ناديده گرفته، و مسئله مهدي را افسانهاي پنداشتهاند که فقط شيعه معتقد به آن است!» [1] اينک به گروهي ديگر از اين مخالفان ميپردازيم.
ابن حزم اندلسي: (متوفي 456 ه) وي از نخستين کساني است که در اين راه
[ صفحه 76]
پيشقدم است و در کتاب خود بنام الفصل تهمتهايي زده است که خود منشاء انحراف عقايد ديگران به ويژه معاصران اهل سنت شده است.
همچنين در تأليف ديگر خود به نام جمهرة انساب القريش صفحه 61 با گستاخي مينويسد: حسن عسکري آخرين امام رافضيان است و او اولاد نداشت!
خطيب بغدادي: (463) در تاريخ بغداد (ج 7 ص 366) ميگويد ابو محمد الحسن بن علي و ديگر ذکر از نام فرزند ايشان نميآورد.
ابوالفرج جوزي: (597) نيز در تأليف خود موسوم به المنتظم به فرزند امام حسن عسگري عليه السلام اشارهاي ندارد.
ابن کثير شامي: (774) در تاريخ خود البداية و النهايه (ج 11) حتي نامي از امام حسن عسگري عليه السلام نميبرد.
ابن خلدون: (808) مولف اثر معروف مقدمه، وي به طور کلي منکر همه احاديث مربوط به مهدي عليه السلام در تمامي منابع معتبر و صحيح اهل سنت است و با استدلالهاي واهي آنها را مورد انتقاد قرار ميدهد. البته گفتار او در اين مورد با مهدي فاطمي سردودمان سلاطين فاطمي مصر که خود بدانها منتسب بوده خلط شده و مبهم به نظر ميرسد زيرا در جايي ديگر عقيده دارد که شخصي به نام مهدي از اهل بيت قيام خواهد کرد.
علاءالدوله سمناني: به نقل از جامي در شواهد النبوة ميگويد: محمد بن الحسن العسکري متولد شد و به مقام قطبيت رسيد و سپس وفات يافت. [2] .
ابن حجر هيثمي (مکي) در صواعق محرقه آنجا که از امام زمان نام ميبرد.
ميگويد وي در مدينه پنهان شد و از نظرها غائب گرديد و معلوم نشد کجا رفت!
کار رسوايي اين عده معدود که شايد از انگشتان دست تجاوز نميکنند به آنجا رسيد که محدث بزرگ ملاعلي قاري از علماي ايشان کتابي به نام الرد علي من حکم و
[ صفحه 77]
قضي بان المهدي الموعود جاء و مضي تأليف کرد. [3] .
شبهات ديگر: با آنکه در مسلم بودن وجود مبارک حضرت مهدي اختلافي نيست و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به ظهور شخصي که هم نام اوست در آخرالزمان تصريح کرده است. معهذا هنوز پارهاي نسبت به برخي از جزئيات مردد و مشکوکند. في المثل در قول ضعيفي که از سنت نقل شد. مهدي عليه السلام را همان عيسي عليه السلام ميدانند و به اين حديث استناد ميورزند که: لامهدي الا عيسي بن مريم.
ابن حجر بنا به روايتي که ترمذي در سنن خود روايت کرده حضرت مهدي عليه السلام را از فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام ميدانند.
برخي به خلاف گفته پيامبر حضرت مهدي را همنام پدر پيامبر اکرم عليه السلام ميدانند يعني عبدالله.
برخي فرق در گذشته که امروز ديگر اثري از آنها نيست در شخص حضرت مهدي عليه السلام شک کردهاند چنانکه فرقهاي از کيسانيه ميگفتند محمد بن حنفيه، مهدي عليه السلام است و فرقهاي پسر او ابو هاشم عبدالله را.
برخي از اصحاب مغيرة بن سعيد معتقد بودند او زنده است و در کوهي که در نزديکي مکه است و علميه ناميده ميشود منتظر خروج است.
فرقه ناووسيه، که منکر فوت حضرت صادق شده و ايشان را مهدي موعود ميدانستند.
اسماعيليه خالصه، پسر امام صادق عليه السلام يعني اسماعيل را مهدي عليه السلام دانسته و معتقد بودند زنده است.
واقفيه، که حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را مهدي عليه السلام ميدانستند.
محمديه، که پسر امام حضرت علي النقي عليه السلام يعني محمد را امام قائم ميدانستند.
عسگريه، که امام حسن عسگري عليه السلام را غايب قائم ميدانستند. [4] .
[ صفحه 78]
مسأله سرداب
از طعنهايي که مستقيما بر شيعه و غيرمستقيم بر مهدي عليه السلام وارد شده موضوع سرداب است که گفته شده امام زمان در آنجا غائب شده و از همانجا ظهور ميکند، و مسائلي نظير آن مانند گفتار ابن خلدون در مقدمه، که در بحث از اثنا عشريه مينويسد شيعيان عقيده دارند که امام دوازدهم ايشان يعني محمد بن الحسن العسکري که او را مهدي ميخوانند وارد سرداب خانه خود در رحله! و هنگامي که مادرش بازداشت شد! همانجا غائب گرديد! و تاکنون منتظر او هستند.
هر شب بعد از نماز مغرب اسبي را آورده جلو سرداب مزبور ميايستن، و او را به نامش صدا ميزنند و از وي ميخواهند که خروج کند. ابن بطوطه در رحلهاش محل سرداب را در رحله و قرماني در اخبارالدول، در بغداد ميدانند، اما عالمان شيعي نظير اميني در الغدير و سيد محمد سعيد (هندي) در الامام الثاني عشر ميگويند داستان سرداب زشتترين و نارواترين تهمتي است که به شيعيان زده شده است. در اين مورد بايد گفت آن قسمت از خانه امام عسگري که حضرت مهدي را پس از وفات پدرش در آنجا ديدهاند و الناصر لدين الله خليفه عباسي نيز آن را تعمير نمود براي شيعيان قابل احترام است و اگر اين قسمت حالت سرداب مانندي داشته خود سرداب براي شيعيان امتيازي ندارد بلکه به جهت بخشي از خانهاي است که متعلق به امام حسن عسکري عليه السلام است. [1] سخن را با بياني از امام باقر عليه السلام به اتمام ميرسانيم: «شنيديم ابوجعفر امام باقر عليهالسلام ميفرمود: هر پرچمي که پيش از قيام قائم برافراشته شود صاحبش طاغوت است.» [2] .
سرغيبت
پيش از آنکه فوائد و مصالح غيبت حضرت صاحب الزمان - أرواح العالمين له الفداء - سخن به ميان آوريم، بايد در نظر بگيريم که تا کنون علوم و دانشهائي که بشر از راههاي عادي تحصيل کرده به کشف تمام اسرار خلقت موجودات اين عالم موفق نشده و اگر علم، هزارها بلکه ميليونها سال ديگر هم جلو برود هنوز معلومات او در برابر مجهولاتش بسيار مختصر و ناچيز است و به گفته يکي از دانشمندان بزرگ، مثل «لاشيء» است در مقابل بي نهايت و اين در صورتي است که ما علم تمام انسانها را به حساب آوريم. و اما اگر علم يک عالم، و دانش يک دانشمند را بخواهيم در نظر بگيريم اصلا قياس آن با اسرار و رازهاي کشف نشده خنده آور و نشانه جهل و ناداني است. جائي که حضرت مولي امير المؤمنين (ع) ميگويد:
«سبحانک ما أعظم ما نري من خلقک و ما أصغر عظيمها في جنب ما غاب عنا من قدرتک»
«منزهي تو، بزرگ است آنچه را ما از آفرينش تو ميبينيم و چه کوچک است آن در جنب آنچه از قدرت تو از ماپنهان است».
حال ديگران معلوم است.
بنابر اين کسي نميتواند نسبت به وجود يکي از پديدهاي اين جهان بزرگ به علت عدم کشف سر پيدايش و آفرينش آن اعتراض کند و يا پارهاي از نظامات و قوانين عالم تکوين را بي فايده وبي مصلحت بداند. هيچ کس هم نميتواند بطور يقين ادعا کند که در کوچکترين پديده و حوادث جهان، سري و نکتهاي نهفته نيست همچنانکه کسي نميتواند ادعا کند که به تمام اسرار عالم واقف و آگاه است. فلاسفه و حکما و دانشمندان قديم و جديد همه اين درک را براي خود افتخار دانسته و گفتهاند.
هرگزدل من زعلم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
هفتاد و دو سال جهد کردم شب و روز
معلومم شد که هيچ معلوم نشد
به جائي رسيده دانش من
که بدانم هنوز نادانم
و شاعر دانشمند و حکيم عرب گويد:
ماللتراب و للعلوم وانما
يسعي ليعلم انه لايعلم
معروف است: زني از بزرگمهر - حکيم مشهور ايراني - مسألهاي پرسيد؛ حيکم در پاسخش گفت: نميدانم.
زن گفت: اي حکيم، شاه به تو حقوق و ماهيانه ميدهد که با سر انگشت علم و حکمت خويش، گروه از مشکلات مردم بگشائي، شرم نميداري که در جواب مسأله من به جهل و ناداني خود اقرار ميکني؟
حکيم گفت: آنچه را شاه به من ميهد در برابر معلومات و دانائيهائي است که دارم ولي اگر بخواهد در مقابل مجهولات و نادانستههاي من عطا کند هرگاه تمام زر و سيم دنيا را به من بدهد کم داده است.
پس بشر بايد در راه کشف مجهولات و درک اسرار، همواره کوشا باشد و اگر در يک جا کنجکاوي و تجسسات او در راه کشف سري به جائي منتهي نشد، آن را دليل بر عدم آن نگيرد.
همانطور که وقتي چشمهاي او مسلح به تلسکوپهاي قوي ميکروسکپهاي ذره بين نبود، حق نداشت منکر وجود موجودات ذره بيني و ميليونها کرات غير مکشوف آسماني شود.
همانطور که حيواناتي که همه رنگها را نميبينند يا همه را به يک رنگ ميبينند نميتواند رنگهائي را که انسان با جلوههاي گوناگون ميشناسد انکار نمايند. همانطور که صداها و امواج صوتي تحت سمعي و امواج فوق سمعي راکسي نميتواند انکار کند.
اين قاعده که بيان شد در عالم تکوين و در عالم تشريع هر دو جاري است. در عالم تشريع، مواردي داريم که هنوز عقل ما به فلسفه آن بخصوص راه نيافته و تشريع با تکوين مطابق شده همانطور که در علم تکوين، در اين موارد حق اعتراض نداشتيم، در عالم تشريع هم حق ايراد و اعتراض نداريم.
بله اگر در هر يک از اين دو ناحيه (تشريع و تکوين) به موردي بر خورديم که عقل صحيح و برهان درست ما را به عدم مصلحت و شر آن راهنمائي کرد ميتوانيم ناراحت شويم؛ ولي تا حال چنين موردي در عالم تکوين و تشريع پيدا نشده و بعد هم هرگز پيدا نخواهد شد.
بعد از اين مقدمه ميگوئيم: ما در ايمان به غيبت حضرت امام زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - به هيج وجه محتاج به دانستن سر آن نيستيم و اگر فرضاً نتوانستيم به هيچيک از اسرار آن برسيم، در ايمان به آن جازم، و آن را بطور قطع باور داريم و اجمالاً ميدانيم که مصالح و فوايد بزرگي در اين غيبت است امام ميان دانستن و ندانستن ما، با واقع شدن و واقع نشدن آن هيج رابطهاي نيست چنانچه اگر ما اصل غيبت را هم نشناسيم به واقعيت آن صدمهاي وارد نمي شود.
غيبت آن حضرت امري است واقع شده و معتبرترين احاديث از آن خبر داده و جمع بسياري ار بزرگان در اين مدت به درک حضور مقدس آن حضرت نايل شدهاند، پس ميان اين مطلب بعني ندانستن سر غيبت و صحت امکان وقوع آن هيج ارتباطي اصلا و قطعاً و جود ندارد ميتوانيم بگوئيم ما سر غيبت آن حضرت را نميدانيم و مع ذلک به غيبت آن بزگوار ايمان داريم. مثل اينکه فايده بسياري از چيزها را نميدانيم ولي به وجود و هستي آنها عالم و داناييم.
سخني در فوائد غيبت
بايد دانست که پرسش از سر غيبت در زمان ما آغاز نشده و اختصاص به اين عصر ندارد. از زماني که غيبت آن حضرت شروع شد و بلکه پيش از آن زمان و پيش از ولادت آن حضرت، از وقتي که پيغمبر و امامان - صلوات الله عليهم أجمعين - از غيبت حضرت مهدي (ع) خبر دادند اين سؤالات مطرح شده:
چرا غيبت مينمايد؟و فايده غيبت چيست؟
و در زمان غيبت به چه نحو و چگونه از وجود شريف آن حضرت منتفع ميگردند؟
در جواب اين پرسشها، راهنمايان بزرگ ما که به ظهور حضرت مهدي موعود - عجل الله تعالي فرجه - بشارت دادهاند، پاسخ هائي فرمودهاند که خلاصه بعضي از آن پاسخها اين است.
1 - علت عمده و سر بزرگ و حقيقي غيبت معلوم نخواهد شد مگر بعد از ظهور آن حضرت همانطور که حکمت کارهاي خضر در موقعي که موسي - عليهالسلام - با او مصاحب داشت، معلوم نشد مگر در وقت مفارقت آنها.
همانطور که فايده و ثمره خلقت هر موجودي اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتن ماهها و سالها ظاهر شده و ميشود.
2 - حکمتها و اسرار معلومي در اين غيبت است که از آن جمله امتحان بندگان است زيرا به واسطه غيبت، مخصوصاً اگر سر آن نا معلوم باشد مرتبه ايمان و تسليم افراد در برابر تقدير الهي ظاهر ميشود و قوت تدين و تصديق آنان معلوم و آشکار ميگردد. همچنين در زمان غيبت به واسطه حوادث و فتنه هائي که روي ميدهد، شديدترين امتحانات از مردم به عمل ميآيد که شرح آن در اينجا ميسر نيست.
و از جمله آن اسرار اين است که در دوره غيبت، ملل جهان به تدريج براي ظهور آن مصلح حقيقي و سامان دهنده وضع بشر، آمادگي علمي و اخلاقي و عملي پيدا کنند؛ زيرا ظهور آن حضرت مانند ظهور انبياء و ساير حجج نيست که مبتني بر اسباب و علل عادي و ظاهري باشد بلکه روش آن سرور در رهبري جهانيان مبني بر حقايق و حکم به واقعيات و ترک تقيه، شدت در امر به معروف و نهي از منکر و مؤاخذه سخت از عمال و ارباب مناصب و رسيدگي با کارهاي آنها است که انجام اين امور نياز به تکامل علوم و معارف و ترقي و رشد فکري و اخلاقي بشر دارد بطوري که استعداد عالم گير شدن تعاليم اسلام و جهاني شدن حکومت احکام قرآن فراهم باشد.
در خاتمه لازم است توجه خوانندگان محترم را به کتابهاي بسيار پر ارزشي که در موضوع غيبت تأليف شده مانند کتاب «غيبت نعماني»، «غيبت شيخ طوسي» و «کمال الدين و تمام النعمه» جلب کنم؛ زيرا مطالعه اين کتابها براي درک قسمتي از اسرار غيبت بسيار مفيد و سودمند است.
حکمت و فلسفه غيبت
بيشتر مردم گمان ميکنند حقايق اشيا را شناخته و آنچه را ديده و شنيده و پوشيده و چشيده و لمس کردهاند به حقيقتش رسيدهاند و شايد و پوشيده و چشيده و لمس کردهاند به حقيقتش رسيدهاند و شايد کمترين توجه و عنايتي به مجهولات خود نداشته باشند.
آن کشاورز و باغ داري که در صحرا و باغ به کشاورزي و باغ داري مشغول است، تصور ميکند هيچ چيز از اشيائي که با آنها سروکار دارد از زمين و خاک و خاشاک و آب و هسته و ريشه و ساقه و شاخ و برگ و شکوفه و ميوه و دانه و سنگ و آفات نباتي بر او مجهول نيست. کارگر معدن، چوپان گوسفند چران، دامدار و همه تصور ميکنند دست کم چيزهاي زير نظر خود را شناختهاند.
افرادي که کم و بيش درس خواندهاند نيز گرفتار همين اشتباه شده و خود را عالم به حقايق اشياء ميشمارند.
مهندس برق، معدن، کشاورزي، پزشک متخصص در رشته پوست، اعصاب، خون، استخوان مغز، جهاز هاضمه و...، رياضي دان، ستاره شناس، روانشناس، زيست شناس و فيزيک دان، استاد شيمي و ديگران ميخواهند همه پديده هائي را که با کار و شغل و تخصص آنان ارتباط دارد تعريف کنند و بشناسانند اما متأسفانه از شناساندن حقيقت آنها عاجز و هر چه متبحر باشند جز خواص و آثار و ضواهر اشياء حقيقتي را نشان نميدهند و هر چه دانشمندتر شوند به اشکال و دشواري و کوتاهي تعريفات (به اصطلاح) حقيقي داناتر ميشوند.
جهان يک سلسله الغاز و رشته بسيار طولاني و درازي است که انتهاء و ابتداي آن بر بشر مجهول است و در هر حلقه از حلقههاي اين زنجير آنقدر معماها و الغاز نهفته است که تصور دور نماي آن بشر را غرق در تعجب و تحير مينمايد.
«ليدي استور» ميگويد: اگر هر انساني سخن نگويد مگر از آنچه حقيقتش را شناخته است، سکوت و خاموشي عميق بر سراسر جهان حکومت خواهد يافت [1] .
«وارين ويفر» نايب رئيس مؤسسه روکفلر ميگويد: آيا علم در ميدان نبرد با جهل و ناداني پيروز ميشود؟ در حالي که علم به هر پرسشي که پاسخ ميدهد گرفتار پرسشهاي بيشتر ميشود و هر چه در راه کشف مجهولات جلوتر ميرود ظلمات جهل را طولانيتر ميبيند. علم بشر دائما در ازدياد است اما اين احساس که تقدم نمييابد به حال خود باقي است. زيرا روز به روز حجم چيزهائي که ادراک ميکنيم و آنها را نميفهميم و نميشناسيم ضخيمتر ميگردد. [2] .
آري بشري که توانسته است بر اساس علوم آزمايشي و حسي، برق، بخار، آهن، آب، خاک، هوا و اتم را مسخر کند و به سوي کرات آسمان دست تصرف دراز نمايد وعناصر را از هم بشکافد، اين همه وسايل صناعي مانند تلفن، تلگراف، راديو و تلويزيون و... کارخانجات صنايع اوتحويل داده هنوز هم که هنوز است از فهم و در ک اين حقايقي که شب و روز با آنها دست و پنجه نرم ميکند عاجز و ناتوان است.
نه حقيقت برق، نه حقيقت خاک، نه حقيقت آب، نه حقيقت عناصر، و نه اشجار و معادن و نه سلول و هورمون و اتم و الکترون و نه... و نه... را شناخته جز ظواهر و خواصي چند، چيزي کشف نکرده و تمامي اين اشياء براي او هنوز هم معما است.
به گفته يکي از متفکرين، آن کساني که انسان را حيوان ناطق، و اسب را حيوان صاهل تعريف ميکنند در حالي که اين تعريف را مينمايند و غرور علمي، باد به دماغ آنها انداخته، گمان ميکنند حقيقت انسان و اسب را شناختهاند. ولي و قتي از مرکب اين غرور پياده شوند، ميفهمند نه خود به حقيقت انسان و حيوان رسيدهاند و نه با اين تعريف کسي را به حقيقت انسان و حيوان آشنا کردهاند وبهتر اين است که اين تعريفات را به قصد شناساندن حقيقت اشياء نگويند.
بشر از شناخت نزديکترين چيزها به خودش هم عاجز است زيرا از جانش به او چيزي نزديکتر نيست آيا حيات خود را شناخته؟ و آيا ميتواند حقيقت روح و حيات را توصيف کند؟
آيا به حقيقت يک سلسله امور و جداني خودش معرفت دارد؟ آيا عشق و حب، لذت وصل، ذوق و شجاعت و ساير وجدانيات را شناخته است؟
اما با اين همه دشواريها و مجهولات، آيا بشر ميتواند وجود اين حقايق را به علت نارسائي فهم خودش به درک حقيقت آنها منکر شود؟ يا ميتواند هزارها ميليارد و بيشتر مخلوقات و عجائب و غرائب و اشيائي را که حتي وجود آنها بر او مجهول است انکار نمايد؟
آيا ميتواند اسرار و خواص و فوايد و معاني کلمات اين کتاب قطور آفرينش را منکر شود؟
آيا ميتواند بگويد چون من چيزي را نديدهام آن چيز نيست و چون سر و فايده چيزي را کشف نکردهام آن چيز بي فايده و بي سرّ است، حاشا و کلا. هرگز بشر هر چه هم عالم و دانشمند باشد چنين ادعائي را نخواهد کرد بلکه هر چه علمش بيشتر باشد از اينگونه دعاوي بيتشر خود را تبرئه ميکند.
صاعقه که هزارها سال مورد خشم و سبب ترس و بيم بشر بود، در آن اعصاري که علم به خواص و منافع آن پي نبرده بود و به آيات قدرت خدا و معجزات آفرينش که در اين قوه رهيبه پنهان است و تأثير آن در زندگي نبات و حيوان آگاه نشده بود، آيا اين خواص و منافع را نداشت و يکي از نعمتهاي بزرگ خداوند متعال نبود؟و آنهائي که آن را فقط مظهري از مظاهر نعمت و عذاب ميشمردند اشتباه نميکردند؟
عالم و دانشمند ساختمان جهان را بر اساس منطق و نظام صحيح ميداند و اين ظواهر را گنجينه حقايق ميشناسد وعالم را مدرسهاي ميبيند که بايد در آن حکمت و علم بياموزد و از بحث در خواص، لوازم و آثار اجزاي اين عالم لذت ميبرد و همين الغاز و معميات برايش لذت بخش است و تحير او که نتيجه يک عمر تحصيل و کاوش است، بهترين لذائذ زندگي دانشمندانه او است که هيچ لذتي با آن برابر نميشود.
او جهان را مانند يک مسأله پيچيده رياضي و هندسي ميبيند که در ظاهر، حل آن آسان است ولي وقتي وارد ميشود هر چه جلوتر ميرود غموضت و دشواري و پيچيدگي آن را بيشتر ميفهمد. اين منظره براي شخص متفکر و فيلسوف بسيار نشاط بخش است و ميخواهد که حيرت بر حيرتش افزوده شود و به جائي برسد که ببيند عقل او مسلح به سلاحي که بتواند به جنگ تمام اين مجهولات برود نيست و اين آيه قرآن مجيد را به معرفت و بصيرت تلاوت کند:
«ولو أن ما في الارض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفذت کلمات الله» [3] .
«اگر هر درخت قلم بشود و آب دريا به اضافه هفت درياي ديگر مرکب گردد باز نگارش کلمات خداوند تمام نگردد».
و بخواند:
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما هم چنان در اول وصف تو ماندهايم
مع ذلک در تمام کاوشهاي علمي و بررسيها انسان به نظم و حکمت، منطق و غرض و اراده و قدرت و عمل آفريننده اين جهان آشنا ميشود و ميفهمد که در اين عالم بي نظمي نيست و هيچ پديدهاي را نميتوان بي فايده و بيهوده شمرد.
اين مختصر شبح و دريچهاي است از عجز بشر و چگونگي درک، فهم و شناخت و در عين حال قدرت عجيب عقل و خرد او
با اين وصف اگر از درک فلسفهاي از فلسفههاي پديدههاي عالم تکوين يا تشريع در مانده و نتوانست آن را توجيه و تفسير کند، يا تعبيرات و الفاظش را در تعريف آن کوتاه ديد، نميتواند منکر فايده آن شود.
مثال عالم معاني و حقائق، با علوم و معلومات بشر، مثال الفاظ است با معاني و مسائل؛ عالم الفاظ و لغات هرچه دامنه دار و سيع باشد قطعاً تمام معاني را شامل نيست زيرا لغات، الفاظ و کلمات، محدودو متناهي است و معاني و اشياء نامتناهي است و محدود و متناهي، نامحدود و نامتناهي را فرا نخواهد گرفت.
کاملترين و وافيترين بياني که اين حقيقت را بيان کرده قرآن مجيد است که در يک آيه ميفرمايد:
«قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً» [4] .
«اي پيامبر، بگو اگر دريا براي نوشتن کلمات پرورگار من مرکب شود، قبل از آنکه کلمات الهي تمام شود دريا خشک خواهد شد هرچند دريائي ديگر ضميمه آن کنند».
قرآن مجيد چهارده قرن پيش در اين آيه که هر روز اعجاز و قدرت علمي آن ظاهرتر ميشود با فصيحترين بيان، عظمت و کثرت بي نهايت مخلوفات عالم کون را اعلام کرد و احاديث و اخبار اهل بيت نبوت (ع) هم اين حقيقت را تشريح و روشن ساخت مثلا در آن عصري که بشر تعداد کمي از ستارگان را بيشتر نميشناخت در مقام مبالغه در بيان کثرت چيزي، آن را به عدد قطرات باران و ريگ بيابان و ستارگان آسمان قياس ميکردند.
از حضرت صادق (ع) روايت است که در مقام بيان قصور فهم بشر از درک حقايق ميفرمايد:
«يا ابن آدم لو أکل قلبک طائر لم يشبعه و بصرک لو وضع عليه خرت ابرة لغطاة تريد أن تعرف بها ملکوت السموات و الارض» [5] .
پس از اين مقدمه، به کساني که سر غيبت را ميجويند و علت و فلسفه استتار آن حضرت را ميطلبند ميگوئيم.
بپرسيد و کاوش و دقت کنيد و تحقيق و تجسس نمائيد، ما به جستن و پرسيدن شما هيج اعتراضي نداريم. سؤال کنيد و بجوئيد، زيرا اگر به علت اصلي غيبت و واقع اين سر دست پيدا نکنيد، بسا که به حواشي و حکمتهائي از آن آگاه شويد و بسا که اين جستجو و کاوش شما را به يک سلسله دانستنيها رهبري نمايد؛ ولي اگر غرض شما از اين سوال و جستجو اشکال و اعتراض باشد و ميخواهيد نرسيدن خود را به علت غيبت و عجز درک خودتان را از فهم آن، دليل نبودن آن بگيريد از راه راست و خردپسند دور افتادهايد و نميتوانيد جائي را خراب و ايمان و عقيدهاي را متزلزل سازيد.
هرگز نيافتن، دليل نبودن نميشود آيا مجهولات شما همين يک موضوع است؟
آيا در برابر تمام استفها مهائي که بشر نسبت به اجزاي اين عالم و ظاهر و باطن آن دارد جواب پيدا کردهايد؟
آيا چون سر آنها بر شما مجهول است آن را بي فايده ميدانيد؟
و آيا ميزان وجود فايده و عدم آن، همان فهم بنده و شما است؟
يا آنکه نرسيدن خود را به اينگونه علل و حکمتها دليل بر ناتواني فکر و استعداد خود ميشماريد؟
و معتقد هستيد که اگر عقل و خرد شما به سلاحهاي ديگر مسلح بود وغير از اين وسايل ارتباط با خارج، وسايل وسيعتر ديگر داشتيد حتماً به اسرار و خواص مسائل بسيار ديگر از اين عالم آگاه ميشديد؟اگر به اين سؤالات، يک دانشمند متفکر و آزموده پاسخ دهد يقيناً به قصور خود اعتراف ميکند و با ملاحظه مجهولاتي که هر روز معلوم ميشود هيچ ندانستن را دليل نبودن نميگيرد و در همه چيز اين جهان معتقد به اسرار و شگفتيهاي بي شمار خواهد بود.
پس اين قدر دنبال فلسفه غيبت و پرسش از آن نباشيد غيبت امري حاصل شده و واقع شده است. سر غيبت دانسته شود يا نشود غيبت واقع شده است و ندانستن شما هيچگاه بر هان نفي ورد آن نيست.
پس آنچه بگوييم راجع به اسرار غيبت، بيشتر مربوط به فوايد و آثار آن است، والا علت اصلي آن بر ما مجهول است.
و اين است معناي احاديث شريفهاي که در آنها تصريح شده به اينکه سر غيبت آشکار نشود مگر بعد از ظهور. چنانچه سر آفرينش درختها ظاهر نميشود مگر بعد از ظهور ثمره و ميوه، و حکمت باران آشکار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرم شدن باغها و بوستانها و مزارع.
صدوق در کتاب کمال الدين و کتاب علل الشرايع به سند خود از عبدالله بن فضل هاشمي روايت کرده است که گفت: شنيدم حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود: البته براي صاحب اين امر غيبتي است که چارهاي از آن نيست، در آن هر باطل جو، به ريب و شک ميافتد.
عرض کردم: چرا؟ فدايت شوم.
فرمود: براي امري که به ما اذن در فاش کردن آن داده نشده است.
گفتم: پس وجه حکمت در غيبت او چيست؟
فرمود: وجه حکمتي که در غيبت حجتهاي خدا پيش از آن حضرت بود.
به درستي که وجه حکمت غيبت کشف نميشود مگر بعد از ظهور او چنانچه وجه حکمت کارهاي (حضرت خضر) از سوراخ کردن کشتي، کشتن غلام و به پاداشتن ديوار، از براي حضرت موسي - عليهالسلام - کشف نشد مگر در هنگام مفارقت آنها از يکديگر.
اي پسر فضل اين «غيبت» امري است از امر خدا تعالي و سري است از سر خدا و غيبي است از علوم غيبي خدا. و پس از آنکه ما دانستيم خداوند حکيم است، گواهي دادهايم به اينکه کار و گفتارهاي او همه موافق حکمت است هر چند وجه آن بر ما روشن نشده باشد. [6] .
مع ذلک ما برخي از فوائد و منافع و اموري را که ارتباط با غيبت آن حضرت دارد و استناد غيبت به آن امور عقلاً و عرفاً صحيح است، بطوري که از اخبار و کلمات دانشمندان و متفکرين اسلام استفاده ميشود در ضمن چند بحث آينده مورد بررسي و توضيح قرار ميدهيم ان شاء الله تعالي.
بيم از کشته شدن
«و أوحينا الي ام موسي أن أرضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لا تخافي و لا تحزني انا رادوه اليک وجاعلوه من المرسلين». [1] .
و ما به مادر موسي وحي کرديم که طفلت را شير بده و چون ترسان شدي او را به دريا افکن و هرگز بر او مترس و محزون مباش که ما او را به تو بر ميگردانيم و او را پيامبر قرار ميدهيم.
«ففررت منکم لما خفتکم فوهب لي ربي حکما و جعلني من المرسلين». [2] .
آنگاه که از ترس شما گريختم، خداي من، مرا علم و حکمت عطا فرمود و از پيامبران خود قرار داد.
کليني و شيخ طوسي قدس سرهما در کتاب «کافي» و «غيبت» به سند خود از زراره روايت کردهاند که گفت: شنيدم حضرت صادق (ع) فرمود:
براي قائم (ع) پيش از آنکه، قيام فرمايد غيبتي است، عرض کردم: براي چه؟
فرمود: براي آنکه از کشته شدن بيم دارد.
چنانچه از اين حديث و بعضي احاديث ديگر استفاده ميشود، يکي از موجبات غيبت، خوف قتل و بيم از کشته شدن است که هم با حدوث غيبت و هم با بقاء آن ارتباط دارد.
اما اينکه بيم از قتل و نداشتن تأمين جاني، سبب غيبت شده باشد از مراجعه به کتابهاي مورد اعتماد و تواريخ و احاديث معلوم ميشود. زيرا بني عباس به ملاحظه آنکه شنيده بودند و ميدانستند در خاندان پيغمبر و از فرزندان علي و فاطمه (ع) شخصيتي پيدا خواهد شد که حکومت جباران و مستبدان به دست او بر چيده ميشود و آن کس فرزند حضرت امام حسن عسکري (ع) است، در مقام کشتن او بر آمدند و همانطور که فرعون نسبت به حضرت موسي (ع) رفتار کرد براي آنکه از ولادت آن حضرت مطلع شوند نخست جاسوسان و کار آگاهان گماشتند؛ و بعد هم خواستند شخص او را بيابند و دستگير سازند. ولي خدا آن حضرت را حفظ کرد و دشمنان او را نا اميد ساخت. و بر حسب ظاهر نيز جنگهاي داخلي بزرگ و ابتلاي بني عباس به شورش و انقلاب «صاحب الزنج» آنها را از تعقيب اين موضوع باز داشت و چنانچه از درب منبت صفه - سرداب مقدس - که از آثار گرانبهاي باستاني و يادگار عهدالناصر لدين الله - خليفه بزرگ و دانشمند بني عباس است - معلوم ميشود اين خليفه مؤمن به وجود ولايت و غيبت آن حضرت بوده و از حکايت «اسعميل هر قلي» که در «کشف الغمه» به، نقل صحيح و قطع آور رويات شده استفاده مي
شود که المستنصر بالله خليفه و باني مدرسه المستنصريه بغداد نيز به آن حضرت ايمان داشته و با اعطاي هزار دينار به اسمعيل ميخواست به آستان امام عرض ارادت و ادبي بنمايد و چون اسمعيل به دستور امام از قبول آن خودداري کرد، خليفه از شدت ناراحتي و تأثر گريست.
حاصل اينکه حدوث غيبت با خوف از قتل ارتباط داشته و دستگاه حکومتي عصر ولادت آن حضرت از اين لحاظ ناراحت و در انديشه بوده و ولادت و وجود امام (ع) را به عنوان يک خطر جدي براي خود تلقي ميکرده شکي نيست. و اگر ميتوانستند بي درنگ آن حضرت را شهيد ميکردند لذا ولادت امام از آنان پنهان ماند چنانچه ولادت موسي - عليهالسلام - از فرعونيان مخفي شد پس از ولادت نيز شخص آن حضرت از انظار آنان مخفي گشت و هر چه جهد کردند او را نيافتند.
اما بيان ارتباط بقاي غيبت با خوف از قتل اين است که اگر چه خداوند متعال، قادر و توانا است که در هر زمان و هر ساعت آن حضرت را ظاهر و بطور قهر و غلبه بر تمام ملل و حکومتها پيش از فراهم شدن اسباب، غالب سازد ولي چون جريان اين جهات را خداوند بر مجاري اسباب و مسببات قرار داده، تا اسباب چنان ظهوري فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات ظاهر شود از خطر قتل مصون نخواهد ماند.
چنانچه پيغمبر اکرم (ص) اگر در آغاز بعثت دست به کار جهاد و دفاع ميشد بي موقع و نابهنگام بود ولي وقتي موقعش رسيد فرمان دفاع و جهاد صادر و نصرت خدا نازل و اسلام پيشرفت کرد.
سؤال:
چرا آن حضرت مانند نياکان خود ظاهر نميشود تا يا مظفر و پيروز شود و يا در راه خدا کشته و شهيد گردد؟
پاسخ:
ظهور آن حضرت براي اتمام نور الله و تحقق مطلق هدف دعوت انبيا و صلح و صفا و عدل و داد و امنيت عمومي در زير پرچم اسلام و يکتا پرستي و اجراي احکام قرآن مجيد در سراسر گيتي است.
و پر واضح است که مجري اين برنامه بايد در شرايطي قيام کند که موفقيت و پيروزي او صد در صد حتمي باشد چنانکه توضيح داده شد مانعي از نزول امداد غيبي و نصرت آسماني از نظر حکمت الهي در ميان نباشد.
و اگر به صورت ديگر که منتهي به تحقق اين هدف نگردد ظهور نمايد نقض غرض خواهد شد و باز هم بايد بشر در انتظار حصول وعدههاي الهي بماند.
به گردن نداشتن بيعت
يکي از علائم و مشخصات امام منتظر و مهدي آخر الزمان عليهالسلام اين است که بيعت هيچ کس و هيچ حکومت غاصب و ستمگري حتي به عنوان تقيه برگردان او نيست و ظاهر ميشود در حالي که نسبت به احدي از جبابره و حکومتهاي مختلف تمکين و تسليمي نداشته و از راه تقيه هم حکومتهاي مختلف تمکين و تسليمي نداشته و از راه تقيه هم حکومتها غير اسلامي و حکومتهائي را که تمام اسلامي نيست در ظاهر امضا نکرده است. او اکمل مظاهر اسم «العادل» و «السلطان» و «الغالب» و «الحاکم» است و چنان شخصيت و مقامي از اينکه تحت سلطنت غير خدا واقع شود يا به حکومتي از حکومتهاي جائر به تقيه رأي داده باشد بر حسب اخبار محفوظ و محروس است و چنانچه از اخبار کثير استفاده ميشود، آن حضرت به تقيه عمل نخواهد کرد و حق را آشکار و باطل را از صفحه روزگار بر خواهد انداخت.
پس يکي از حکم و مصالح غيبت اين است که آن حضرت پيش از رسيدن و قت ظهور و مأمور شدن به قيام ناچار نميشود مانند پدران بزرگوارش از راه تقيه با خلفاء و زمامداران و سياستمداران وقت بيعت نمايد و وقتي که ظاهر ميشود هيج بيعتي در گردن او نيست و هيچ حکومتي را بر خود غير از حکومت خدا و احکام و قوانين قرآن حتي به ظاهر و تقيه هم، نپذيرفته است.
و اين معني از چند حديث که در «کمال الدين» باب 48 - باب علت غيبت - و در «عيون» و «علل» و کتابهاي ديگر روايات شده استفاده ميشود، از جمله در حديث هشام بن سالم، حضرت صادق (ع) ميفرمايد:
«يقوم القائم وليس في عنقه بيعة لاحد»
«قائم (ع) قيام ميکند در حالي که در گردن او بيعت براي احدي نيست».
و نيز در روايت حسن به علي بن فضال است که وقتي آن حضرت خبر از غيبت امام، پس از وفات امام حسن عسکري (ع) داد پرسيد براي چه؟ حضرت رضا (ع) فرمود: براي آنکه در گردن او بيعت براي کسي نباشد چون به شمشير قيام کند.
تخليص و امتحان
يکي از مصالح غيبت، تخليص و آزمايش و امتحان مرتبه تسليم و معرفت و ايمان شيعيان است. چنانچه ميدانيم و عمل و شرع و آيات و احاديث بر آن دلالت دارد يکي از سنن الهي که همواره جاري و بر قرار بوده و هست، امتحان بندگان و انتخاب صلحا و زبدهگيري و بزگزيدن است. زندگي و مرگ، بينوائي و توانگري، تندرستي و بيماري، جاه و مقام، داشتن و نداشتن هر نعمت و گردش هر حالت، مصائب و مکاره، خوشحاليها و شادمانيها، همه وسائل تخليص و تربيت و امتحان و ارتياض و براي ظهور کمالات و فعليت استعدادها و نمايش شخصيت و ايمان و صبر و استقامت افراد و درجه حضور و تسليم آنها در اطاعت او امر خداوند جهان است.
بطور که از اخبار استفاده ميشود به دو جهت امتحان به غيبت حضرت مهدي (ع) از شديدترين امتحانان است: [1] .
جهت اول: چون اصل غيبت که بسيار طولاني ميشود، بيشتر مردم در ريب و شک ميافتند و برخي در اصل ولادت و بعضي در بقاي آن حضرت شک مينمايند و جز اشخاص مخلص و با معرفت و آزموده، کسي بر ايمان و عقيده به امامت آن حضرت باقي نخواهد ماند. چنانچه پيغمبر اعظم (ص) در ضمن روايت معروفي که جابر روايت کرده است فرمود:
«ذلک الذي يغيب عن شيعته و أوليائه غيبة لا يثبت فيها علي القول بامامته الا من امتحن الله قلبه للايمان» [2] .
و معلوم است که ايمان به بقاء و حيات و عمر و غيبت طولاني و انتظار ظهور در دوران بسيار طولاني غيبت، ايمان به غيبت، دليل حسن اعتقاد و اعتماد به خبرهاي غيبي پيغمبر (ص) و ائمه (ع) و نشانه ايمان به قدرت الهي، و علامت قوت تسليم و تمکين از برنامههاي ديني است. براي اينکه ايمان کامل و صادق به امور غيبي حاصل نميشود مگر براي اهل يقين و پرهيزکاران و کساني که از تاريکي وساوس نجات يافته و به سر منزل اطمينان نفس و ثبات عقيده رسيده و دلشان از انوار هدايت منور و روشن شده باشد و به استبعادات و شبهات واهي اعتنا نکرده در راه دينداري و ولايت، لغزش قدم و تزلزل نيابند.
جهت دوم: شدتها و پيش آمدهاي ناگوار و تغييرات و تحولاتي است که در دوره غيبت، روي داده و مردم را زير و رو ميسازد بطوري که حفظ ايمان و استقامت، بسيار دشوار ميگردد و ايمان افراد در مخاطرات سخت واقع ميشود چنانچه از حضرت صادق (ع) روايت شده است که فرمود: آن کس که بخواهد در عصر غيبت به دينش متمسک و ملتزم باشد، مثل کسي است که شاخه درخت خار را با دست بزند تا خارهايش قطع گردد - سپس امام با دست خود به اين کار اشاره کرده آنگاه فرمود: به درستي که براي صاحب اين امر غيبتي است پس بايد هر بنده خداي بپرهيزد و بايد به دينش متمسک گردد. [3] .
در دوران غيبت، جمال ظاهر دنيا هر چه بيشتر و بهتر جلوه گر و دل فريب ميشود، اسباب معاصي و گناهان و لذائذ حيواني بيش از همه وقت فراهم و در دسترس عموم قرار ميگيرد، بساط لهو و لعب و غنا و خوانندگي و طرب همه جاگسترده ميشود، زنها و مردها بيگانه با هم امتزاج و اختلاطهاي نامشروع و خلاف عفت و نجابت پيدا کنند، کسبهاي حرام متداول و رسمي و معاش اکثر مردم از راههاي حرام باشد و براي مؤمن ضربت شمشير از به دست آوردن يک درهم حلال آسانتر باشد، ماديات و دنيا پرستي بر مردم غالب و مقامات و مناصب به دست کساني افتد که به احکام خدا پايبند و ملتزم نباشند. زنان را در رتق و فتق امور عامه و کارهائي که به عهده مردها است دخالت دهند، ربا و ميگساري و فروش شراب و قمار و بي عفتي و فحشاء علني گردد. اهل دين و امانت و ايمان، ذليل؛ و نابکاران و اراذل و بي دينان، به ظاهر عزيز گردند. امر به معرف و نهي از منکر ترک و عکس آن رايج شود. معروف را منکر و منکر را معروف شناسند، به معصيت و گناه و هم کاري با ستمگران افتخار نمايند امانت را غنيمت و صدقه را غرامت شمارند.
شعائر و آداب اسلام را ترک و آداب و شعائر کفار را رسمي کنند. اهل حق خانه نشين و ناباکان و خدا نشناسان مصدر امور گردند. زنها با گستاخي تمام آداب و سنن اسلامي را ترک و به وضع دوران جاهليت برگردند. به واسطه تسلط و غلبه کفار و استبداد اشرار، آن چنان مؤمنان در فشار واقع و از آزادي محروم شوند که کسي را جرأت آن نباشد که نام خدا را ببرد مگر در پنهاني. و بطوري کار حفظ ايمان سخت شود که شخص صبح کند در حالي که در شمار مؤمنان و مسلمانان است و شب کند در حالي که از اسلام بيرون رفته و کافر شده باشد.
از حضرت صادق (ع) روايت شده است که فرمود: اين امر براي شما واقع نخواهد شد مگر پس از نا اميدي. نه به خدا نميآيد تا شما (مؤمن و منافق) از هم جدا شويد. نه به خدا نخواهد آمد تا شقي شود هر کس شقي ميگردد و سعيد گردد هر کس سعيد ميگردد. [4] .
و در روايت ابن عباس است که پيامبر اعظم (ص) فرمود: کساني که در زمان غيبت او بر عقيده به امامت او ثابت باشند از کبريت احمر کمياب ترند.
پس جابر به پا خاست و عرض کرد: يا رسول الله براي قائم از فرزندان تو غيبت است؟
فرمود: آري سوگند به پروردگارم و با يد خدا گروندگان را تخليص کند و کفار را محو سازد. اي جابر، اين امري است (کار بزرگي است) از کارهاي خدا و سري است از اسرار خدا که از بندگان خدا پوشيده است پس بر حذر باش از شک در آن پس به درستي که شک در کار خداوند عزوجل کفر است. [5] .
و در حديث عبدالرحمان بن سليط، حضرت امام حسين (ع) ميفرمايد: از ما دوازده نفر مهدي «هدايت شده) باشند؛ که نخستين ايشان امير المومنين علي بن ابيطالب و آخرايشان نهمين از فرزندان من است، او است امام قائم به حق که خدا زمين را پس از مردگي به او زنده سازد و دين را به او ظاهر و بر هر دين پيروز گرداند اگر چه مشرکان کراهت داشته باشند، براي او غيبتي است که جمعي در آن از دين مرتد و بيگانه شوند و ديگران بر دين خود ثابت مانده و اذيت شوند؛ به آنها گفته شود: چه زمان اين وعده انجام شود (چه وقت قائم قيام کند) اگر راست گويانيد؟ آگاه باش که صبر کننده در عصر غيبت او بر اذيت و تکذيب، مانند جهاد کننده با شمشير در پيش روي پيغمبر خدا است [6] .
آماده شدن اوضاع جهان
يکي از مصالح غيبت، انتظار کمال استعداد بشر آمادگي فکري او براي ظهور آن حضرت است زيرا روش و سيره آن حضرت مبني بر رعايت امو ظاهري و حکم به ظواهر نيست بلکه مبني بر رعايت حقايق و حکم به واقعيات و ترک تقيه و مسامحه نکردن در امور ديني و احقاق حقوق و رد مظالم و بر قراري عدالت واقعي و اجراي تمام احکام اسلامي است.
آنچه را که دشمنان اسلام و مخالفان اصلاحات و سياستمداران رياست طلب سازمان دادهاند، باطل و خراب ميکند و آنچه را که از احکام اسلام متروک و ضايع کردهاند، همه را اجراء و زنده ميسازد و اسلامي را که جدش پيغمبر اعظم (ع) آورده و در اثر مظالم صاحبان نفوذ و زمامداران خود سر و دنيا طلبان، مهجور و از رسميت افتاده، از نور رسميت جهاني ميدهد و خلق را به همان دعوت اسلام و قرآن باز ميگرداند. از عمال و صاحب منصبان و متصيان و مصادر امور مردم به شدت مؤاخذه مينمايد و با اهل معصيت و ستم هيچگونه سازشي و مداهنهاي ننمايد و حکومت جهاني اسلام را تشکيل دهد.
معلوم است که انجام اين برنامه و اين انقلاب همه جانبه محتاج به ترقي بشر در ناحيه علوم و معارف و فکر و اخلاق و آمادگي جامعه براي پذيرش و استقبال از اين نهضت و لياقت زمامداري آن رهبر عظيم الشأن ميباشد. بايد اصحاب خاص که در ياري آن حضرت ثابت قدم و در معرفت و بصيرت کامل باشند، به عدد معين در احاديث پيدا شوند و مزاج جهان آمده چنان ظهوري بشود و جامعه بشر و ملتها بفهمند که هيئتهاي حاکم در رژيمهاي گوناگون از عهده اداره امور بر نميآيند، و کتبهاي سياسي و اقتصادي مختلف دردي را درمان نميکنند و اجتماعات و کنفرانسها و سازمانهاي بين المللي و طرحها و کوششهاي آنها به عنوان حفظ حقوق بشر نقشي را ايفا نخواهند کرد و در اصلاحات از تمام اين طرحها که امروز و فردا مطرح ميشود مأيوس شوند و فساد و طغيان شهوات و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد همانطور که در روايات است بي عفتي و فحشاء بقدري رواج پيدا کند که در کنار خيابانها و ملا عام رن و مرد علناً مانند حيوانات از ارتکاب آن شرم نکنند و حيا آنها از ميان برود.
چنانچه ميبينيم طرحهائي که داده ميشود و پي ريزي هائي که ميکنند، در مسير مخالف تمدن واقعي و مروج ظلم و فساد و سبب اضطراب و نگراني وعقدههاي روحي و ارتداد و ارتجاع است و بيشتر به تأمين جنبههاي حيواني و جسمي توجه ميشود و به جنبههاي انساني و روحي اعتنا ندارند.
وقتي اوضاع و احوال اينگونه شد و از تمدن (منهاي انسانيت) کنوني همه بستوه آمدند و تاريکي جهان را فرا گرفت ظهور يک رجل الهي و پرتو عنايات غيبي با حسن استقبال مواجه ميشود و تاريکيها از هم شکافته و به تشنگان جام حقيقت و عدالت، آب زلال معرفت و سعادت ميدهد و در کالبد اين بشر دل مرده، روح نو ميدمد که
«اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها» [1] .
«بدانيد که خداوند زمين را بعد از مردن، زنده ميگرداند».
در اين شرايط، پذيرش جامعه از نداي روحاني يک منادي آسماني بينظير خواهد بود زيرا در شدت تاريکي درخشندگي نور ظاهرتر و ارج و اثر آن آشکارتر است.
ولي اگر شرايط و اوضاع و احوال مساعد نباشد و تأخيري که در ظهور آن حضرت، حکمت الهي اقتضاي آن را دارد واقع نشود نتايج و فوايدي که از اين ظهور منظور است حاصل نميگردد.
پس بايد اين ظهور تا وقت معلوم به تأخير افتد و در هنگامي که شرايط آن حاصل و حکمت الهي مقتضي شد و منادي آسماني آن را اعلام کرد، انجام شود و کسي از وقت آن اطلاع ندارد و هر کس، وقتي براي آن معين کند، دروغ گفته است.
از حضرت صادق (ع) روايت است که فرمود: از براي ظهور، وقتي نيست براي آنکه مانند روز قيامت علم آن در نزد خدا است، تا اينکه فرمود: براي ظهور مهدي ماکسي وقتي معين نکند، مگر آن کس که خود را شريک در علم خدا بداند و مدعي باشد که خدا او را بر سر خودش آگاه کرده است. [2] .
پيدايش مؤمنان از پشت کفار
چنانچه در اخبار و احاديث است خداوند نطفههاي بسياري از مؤمنان را در اصلاب کفار به وديعه گذارده و اين ودايع بايد ظاهر شود و پيش از ظهور اين ودايع، قيام امام با شمشير و قتل کفار و رفع جزيه، عملي نخواهد شد زيرا مانع از خروج اين ودايع ميشود.
آيا کسي پيش بيني ميکرد از صلب حجاج خوانخوار ستمکار که در بين دشمنان اهل بيت مانند او در شرارت کم يافت شده، مردي چون حسين بن احمد بن الحجاج معروف به ابن الحجاج شاعر و سخنور معروف شيعه و دوستدار خاندان رسالت (ع) پيدا شود که آن قصائد غرا و اشعار شيوا در مدح ومناقب علي (ع) و اهل بيت آن حضرت و در نکوهش و سرزنش دشمنان آنها بگويد و مذهب شيعه را ترويج نمايد؟
که از جمله قصائد او قصيده معروفي است که مطلع آن اين شعر است.
يا صاحب القبة البيضاء علي النجف
من زار قبرک و استضفي لديه شفي [1] .
آيا کسي گمان ميکرد از فرزندان سندي بن شاهک، قاتل حضرت بن جعفر (ع) يکي از مشاهير شعرا و ستارگان جهان ابد (کشاجم) پيدا شود که تحت تأثير جلوه حقيقت و ولايت علي (ع) و خاندانش عمرش را به مديحه سرائي و نشر فضايل اهل بيت به پايان رساند.
پس اين موضوع خروج نطفههاي مؤمنان از اصلاب کفار، موضوع مهمي است که ظهور نبايد مانع از آن شود و بايد ظهور در موقعي واقع شود که در اصلاب کفار و ديعهاي بافي نمانده باشد، چنانچه در سرگذشت نوح پيامبر - علي نبينا و آله و عليه السلام - قرآن مجيد از سخن او در مقام دعا خبر داده: «ولايلدوا الا فاجرا کفارا» [2] .
«و فرزندي هم جز بدکار و کافر از آنان به ظهور نميرسد».
ظهور جهاني حضرت ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه - نيز در چنين موقعيتي واقع ميشود.
و به همين معني آيه شريفه:
«لو تزيلوا لعذبنا الذين کفروا منهم عذابا أليماً» [3] .
«اگر شما عناصر کفر و ايمان از يکديگر جدا ميگشتيد همانا آنان که کافرند به عذاب دردناک معذب ميساختيم».
در روايات متعددي که در تفسير برهان و صافي و بعضي تفاسير ديگر و کتب حديث روايت شده تفسير گرديده است.
و مضمون آن رويات اين است که قائم (ع) هرگز ظاهر نشود تا ودايع خدا خارج شود، پس وقتي خارج شد، دشمني خدا بر هرکس ظاهر شود آنها را به قتل رساند.
کلام محقق طوسي
فيلسوف شهير شرق و افتخار فلاسفه و حکماي اسلام خواجه نصير الدين طوسي در رساله فيلسوفانه و محققانهاي که در امامت تأليف فرموده، فصلي کامل راجع به غيبت امام دوازدهم و طول مدت و رفع استبعاد آن مرقوم داشته است و در پايان آن راجع به «سبب غيبت» چنين فرموده است:
«و أما سبب غيبته فلا يجوز أن يکون من الله سبحانه و لا منه کما عرفت فيکون معي المکلفين، و هو الخوف الغالب و عدم التمکين و الظهوريجب عندزوال السبب» [1] .
«اما سبب غيبت امام دوازدهم، پس جايز نيست که از جانب خداي سبحان و يا از جانب خود آن حضرت باشد؛ بلکه - همانگونه که شناختي، - از مردم و مکلفين است و آن خوف غالب و تمکين نداشتن مردم از امام است و هر موقع اين سبب زايل شود يعني مردم تمکين و اطلاعت از امام نمايند ظهور واجب ميشود».
چنانچه دقت و ملاحظه شود کلام اين استاد بزرگ که در روشنائي عقل و حکمت اين موضع را بررسي و مورد تحليل قرار داده، مؤيد بعضي وجوهي است که در مقالات پيش بطور مفصل شرح داديم و آن بيم از قتل و تمکين نکردن مردم است و اگر اين سبب بر طرف شود، آن حضرت ظاهر ميشود پس سزاوار نيست بندگان با آنکه سبب غيبت خود آنها هستند اشکال و ايراد نمايند. مع ذلک چنانچه آنها رفع سبب نکنند اراده خدا بر آن تعلق گرفته که در زمان مقتضي او را به قهر و غلبه تمکين دهد وعدهاي را که در قرآن شريف در آيه کريمه:
«وعد الله الذين آمنوا منکم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً» [2] .
خدا به کساني که از شما بندگان ايمان آورده و نيکو کار گردد وعده فرموده که در زمين خلافت دهد چنانکه امتهاي صالح پيرامون گذشته، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنيديده آنان را بر همه اديان تمکين و تسلط عطا کند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني کامل دهد.
به مؤمنين داده انجاز فرمايد و آن حضرت ظاهر و آشکار شود و اگر يک روز از دنيا باقي نمانده باشد آنقدر آن روز را طوفلاني سازد تا مهدي (ع) ظاهر شود و زمين را پر از عدل و داد کند پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.
علت تولد امام مهدي (عج) قرنها قبل از ظهور چه بوده و فايده امام غايب چيست؟
سوال: مصلحت اينکه امام قرنها پيش از ظهور تولد يافته و پس از عمري طولاني ظاهر ميشود چيست؟
مگر خدا قدرت ندارد که مثلاً چهل سال پيش از ظهور کسي را که صالح و شايسته اين مقام باشد بيافريند؟
و فايده اينکه آن حضرت صدها سال قبل از موعد قيام و ظهورش خلق شده چيست؟ و بالاخره فايده و جود امام ناپيدا و غائب چيست و آيا وجود و عدم او برابر نيست؟
پاسخ: اين سؤال غير از سؤال از فلسفه غيبت چيز ديگري نيست و پاسخ آن همان است که در مقالات گذشته گفته شد مع ذلک بالخصوص در اينجا هم چند پاسخ به اين سؤال ميدهيم.
پاسخ نخست: فايده وجود امام، منحصر به ظهور و قيام او در آخر الزمان و اينکه ظاهراً هم در کارها تصرف و دخالت داشته باشد نيست بلکه يکي از فوائد وجود امام، امان خلق از فنا و زوال به اذن خدا و همچنين بقاي شرع و حفظ حجتها و بينات خدا است چنانچه اخبار معتبر و بعضي احاديث مشهور ائمه اثنا عشر و احاديث ديگر که از طرق اهل سنت و شيعه روايت شده بر آن دلالت دارد و همجنين احاديث بسياري که دلالت دارند بر آنکه زمين هيچگاه خالي از حجت نميشود. از جمله از حضرت امير المؤمنين (ع) روايت است که فرموده:
«اللهم بلي لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوراً أو خايفاً مغموراً لئلا تبطل حجج الله و بيناته» [3] .
«خدايا، آري خالي نماند زمين از کسي که قائم باشد از براي خدا به حجت يا ظاهر و آشکار يا بيمناک و پنهان تا حجتها خدا و بينات او از ميان نرود».
مثل امام در اين جهان، مثل قلب است نسبت به جسد انسان و مانند روح که به امر خدا سبب ارتباط اعضاء و جوارح با يکديگر است و بقاي جسد وابسته به تعلق و تصرف او است و وليّ و انسان کامل که همان شخص امام است نيز به اذن الله تعالي نسبت به ساير مخلوقات، صاحب چنين رتبه و منزلت است.
و فايده ديگر اين است که چناچه از اخبار هم استفاده ميشود. وجود مؤمن در بين مردم منشأ خيرات و برکات و سبب نزول رحمت و جلب عنايات خاص و دفع کثيري از بليات است پس وقتي مؤمن وجودش اين فوائد و برکات را داشته بادش، معلوم است که وجود امام و ولي الله اعظم فوائد و برکاتش بسيار عظيم و با اهميت است و به عبارت ديگر امام و حجت و اسطه اخذ و ايصال فيوض و برکاتي است که ديگران استعداد و لياقت آنکه مستقيماً آن برکات و افاضات را تلقي و اخذ نمايند ندارند لذا وجود و عمر طولاني و ولادت آ�
مقدمه
پيشينه چرايي غيبت به قبل از تولد حضرت حجت باز ميگردد؛ زماني که فلسفه غيبت در ميان مردم مطرح و پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله و ائمه معصومين عليهمالسلام در مقام پاسخگويي به آن برآمدهاند.
هزاران سرّ نهان در نظام دين و برنامههاي مترقي آن وجود دارد که درک هر يک، دلي دريا و چشمي بينا ميخواهد تا آنجا که همه پيامبران هم نميتوانند به تمام اسرار آگاه باشند.
غيبت ولي عصر عليهالسلام از رازهاي بسيار پيچيدهاي است که با ظهور او همه حقيقت روشن ميگردد. عبدالله بن فضل هاشمي ميگويد: امام صادق عليهالسلام فرمود: حضرت صاحبالامر ناچار غيبتي خواهد داشت، به طوري که گمراهان در شک واقع ميشوند. سؤال کردم: چرا؟ فرمود: مأذون نيستيم علتش را بيان کنيم. گفتم: حکمتش چيست؟ فرمود: همان حکمتي که در غيبت حجتهاي گذشته وجود داشت، در غيبت آن جناب وجود دارد. اما حکمتش جز بعد از ظهور او ظاهر نميشود، چنان که حکمت سوراخ کردن کشتي و کشتن جوان و اصلاح ديوار به دست حضرت خضر عليهالسلام براي حضرت موسي عليهالسلام آشکار نشد جز هنگامي که ميخواستند از هم جدا شوند. اي پسر
فضل! موضوع غيبت، سرّي از اسرار خدا و غيبي از غيوب الهي است، چون خدا را حکيم ميدانيم بايد اعتراف کنيم که کارهايش از روي حکمت صادر ميشود، گرچه تفصيلش براي ما مجهول باشد. [1] .
از اين حديث استفاده ميشود که علت اصلي و اساسي غيبت به دليل اينکه اطلاع بر آن به صلاح مردم نبوده، يا استعداد فهمش را نداشتهاند، بيان نشده است.
در عين حال به مواردي از فلسفه غيبت در بعضي از روايات اشاره شده است که به صورت اختصار بيان ميکنيم:
آزمايش مردم
يکي از سنّتهاي الهي آزمايش مردم است. اين سنت در تمام امّتهاي گذشته نيز اجرا شده است. خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد: «اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ يُتْرَکُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنَ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْکاذِبينَ» [1] ؛ «آيا مردم خيال ميکنند که همين که گفتند ايمان آورديم رها شده و ديگر امتحان نميشوند. کساني را که قبل از آنها بودند، آزمايش کرديم تا خداوند راستگويان و دروغگويان را مشخص کند.»
با توجه به آيه فوق، خداوند متعال در هر زمان و دورهاي، مردم آن دوره را مورد امتحان قرار ميدهد تا مؤمنين واقعي از متظاهرين به دين و ايمان مشخص شوند. امتحان الهي در هر زمان، متفاوت و متناسب با رشد و کمال عقلي مردم آن زمان است. در دوران غيبت کبري، با غايب شدن حجت خدا، مردم به استقامت و پايداري نسبت به دين امتحان ميشوند تا منتظرين واقعي از غير واقعي تميز داده شده و هر کدام پاداشي در خور موفقيت در اين امتحان به دست آورند.
سدير ميگويد: در خدمت مولايمان امام صادق عليهالسلام بوديم، امام عليهالسلام روي زمين نشسته و عبائي بييقه و با آستين کوتاه پوشيده بود، در آن حال مانند پدر فرزند مرده گريه ميکرد، آثار حزن از رخسار مبارکش نمايان بود و ميفرمود: آقاي من! غيبت هزاران سرّ نهان در نظام دين و برنامههاي مترقي آن وجود دارد که درک هر يک، دلي دريا و چشمي بينا ميخواهد تا آنجا که همه پيامبران هم نميتوانند به تمام اسرار آگاه باشند، تو خواب را از من ربوده و لباس صبر را بر بدنم تنگ و آرامش را از من سلب کرده است.
آقاي من! غيبت تو براي هميشه مرا اندوهگين کرده مثل کسي که تمام بستگانش را يکي پس از ديگري از دست ميدهد و تنها ميماند.
سدير ميگويد: از نالههاي جانگداز حضرت، پريشان شده و عرض کردم: اي فرزند رسول خدا! خداوند ديدگان شما را گريان نکند، براي چه اين قدر ناراحت و محزون هستي؟
امام صادق عليهالسلام آه سوزناکي کشيد و [بدين مضمون] فرمود: «قائم ما غيبت طولاني کرده و عمرش طولاني ميشود. در آن زمان اهل ايمان امتحان ميشوند و به واسطه طول غيبتش شک و ترديد در دل آنها پديد ميآيد و بيشتر، از دين خود برميگردند.»
بيم از کشته شدن
زراره گويد: امام صادق عليهالسلام فرمود: «براي حضرت قائم قبل از ظهورش غيبتي است.» پرسيدم: چرا؟ فرمود: «يَخافُ عَلي نَفْسِهِ الذِّبْحَةَ؛ بر جانش از کشته شدن ميترسد.» [1] .
حضرت همواره در معرض کشته شدن بوده و هست؛ زيرا حکّام ستمگري که در طول دوران اسلامي حکم راندهاند (عباسيان، عثمانيان و غير آنان از کساني که به ويژه در خاورميانه حکومت نمودهاند) بيشترين تلاش و کوشش خود را صرف پايان بخشيدن به زندگاني حضرت مهدي عليهالسلام مينمودند؛ خصوصا پس از آن که ميدانستند که حضرت مهدي عليهالسلام همان کسي است که تختهاي حکمرانان ظلم و جور را متزلزل نموده، درهم خواهد شکست و همان کسي است که هستي ظالمان را نابود و از استيلاء آنان بر بندگان خدا و کشورها جلوگيري خواهد کرد.
هيچ يک از امامان معصوم به مرگ طبيعي از دنيا نرفتند، بلکه طاغوتهاي اين امّت آنان را شهيد کردند، با اين که ميدانستند بشارتها و اخباري که راجع به حضرت مهدي عليهالسلام وارد شده، درباره آنان (يازده امام عليهالسلام) وارد نشده است. مثلاً درباره هيچ يک از ائمه عليهمالسلام حتي يک حديث به اين مضمون وارد نشده که دنيا را از عدل و داد پر خواهد ساخت و بر تمام جهان حکم خواهد راند، و تمام وسايل پيروزي و ظفر براي وي فراهم خواهد آمد، جز درباره وجود مقدس حضرت مهدي عليهالسلام. با چنين خبرهايي، حکومتهاي جور و ستم در قبال شخصيتي بزرگ که ميخواهد حاکميت ظلم و ستم را از بين برده و حاکميت عدل و داد را در سراسر جهان بگستراند، دست روي دست نگذاشته و سکوت نميکردند و همواره مترصد کشتن چنين انساني بودند.
آمادگي و استعداد مردم
قانون عرضه و تقاضا در جوامع بشري همواره و در همه جا جاري است و عرضه مطابق تقاضا ميباشد. در غير اين صورت نظام زندگي به هم خورده و تعادل خود را از دست ميدهد. اين قانون تنها جنبه اقتصادي ندارد بلکه در مسائل اجتماعي نيز جاري است.
بدون تقاضا، عرضه بيفايده است. نياز به رهبر و پيشوا براي جامعه نيز از اين قاعده و قانون مستثني نبوده و در قالب استعداد و آمادگي مردم تحقق پيدا ميکند.
در دوران غيبت، مردم جهان به تدريج براي ظهور آن مصلح حقيقي و ساماندهنده وضع بشر، آمادگي علمي، آقاي من! غيبت تو خواب را از من ربوده و لباس صبر را بر بدنم تنگ و آرامش را از من سلب کرده است عملي و اخلاقي پيدا ميکنند. روش آن حضرت مانند روش انبياء و اولياء درگذشته نيست تا مبتني بر اسباب و علل عادي و ظاهري باشد، بلکه روش او در رهبري بر جهان بر مبناي حقايق و حکم به واقعيات، و ترک تقيه و... است، که انجام اين امور نياز به تکامل علوم و معارف و ترقي و رشد فکري و اخلاقي بشر دارد، به طوريکه قابليت براي حکومت واحد جهاني در راستاي تحقق احکام الهي فراهم باشد و جامعه بشري به اين مطلب برسد که هيئتهاي حاکمه با روشهاي گوناگون نميتوانند از عهده اداره امور برآيند، و مکتبهاي سياسي و اقتصادي مختلف دردي را درمان نميکنند، اجتماعات و کنفرانسها و سازمانهاي بينالمللي و طرحها و کوششهاي آنها به عنوان حفظ حقوق بشر نميتوانند نقشي را ايفاء کنند و از تمام اين طرحها که امروز و فردا مطرح ميشود مأيوس شود.
وقتي اوضاع و احوال اين گونه شد و مردم از تمدن منهاي دين، معنويت و انسانيت، کنوني به ستوه آمدند و تاريکي و ظلمت جهان را فرا گرفت، ظهور يک مرد الهي در پرتو عنايت حق، مورد استقبال مردم جهان قرار ميگيرد. در اين شرايط پذيرش جامعه از نداي روحانيِ يک منادي آسماني بينظير خواهد بود، زيرا در شدّت ظلمت و تاريکي، درخشندگي نور نمايانتر ميگردد.
خالي نماندن زمين از حجت
حضرت علي عليهالسلام فرمود: «لا تَخْلُوا الاَْرْضُ مِنْ قائِمٍ بِحُجَّةِ اللّهِ؛ هيچگاه زمين از کسي که قائم به امر الهي باشد خالي نخواهد ماند.»
از سنّتهاي دائمي الهي اين است که از آغاز آفرينش، بشر را تحت سرپرستي يک راهنما و رهبر قرا رداده است و براي هر قوم و ملتي رسولي فرستاده تا آن رسول، مردم را از عذاب الهي بترساند و وصي و خليفه و جانشين و امام پس از او نيز همان سيره و روش پيامبر را عمل کرده و مردم را به اهداف الهي نزديک کرده است.
امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: «اگر در دنيا دو نفر وجود داشته باشند، يکي از آنها امام و حجت خدا است.» [1] .
باز ميفرمايد: «آخرين کسي که از اين دنيا خواهد رفت امام است و او حجت خدا بر خلق است و بايد او آخرين نفر باشد که از دنيا ميرود، براي اينکه کسي بدون حجت و رهبر نماند تا با خداي احتجاج کرده، شکايت نمايد که تکليف خود را در دنيا نميدانسته است.» [2] .
حضرت علي عليهالسلام فرمود: «بدانيد زمين از حجت خدا خالي نميماند، ولي خداوند به خاطر ظلم و جور و اسراف مردم بر خودشان آنها را از ديدار او کور خواهد ساخت.» [3] .
با توجه به رواياتِ فوق و بررسي دوران زندگيِ امامان معصوم عليهالسلام که هيچ کدام با مرگ طبيعي از دنيا نرفتند، اگر آخرين حجت الهي نيز غايب نميشد و درميان مردم حضور عادي ميداشت، يقينا به سرنوشتِ امامان ديگر دچار ميشد، و مردم براي هميشه از فيضالهي محروم ميشدند. خداوند متعال با حکمت بالغهاش آخرين حجت خود را به وسيله غيبت حفظ و صيانت نموده تا زمين از حجت حق خالي نماند.
نداشتن يار و ياور
يکي از علتهاي غيبت امام زمان عليهالسلام نبودِ انصار و اصحاب جهت ياري رساندن به آن حضرت است. از روايات مختلف اين نکته برداشت ميشود که نصاب ياران حضرت مهدي عليهالسلام 313 نفر ميباشد که با تولد و رشد آنها، يکي از موانع ظهور مرتفع ميگردد. انصار و ياران حضرت را ميتوان به دو گروه تقسيم کرد:
1 ـ ياران خاص: که 313 نفر ميباشند و صفات و شاخصههايي که در روايات ذکر شده، مربوط به آنها ميباشد و در زمان ظهور و حکومت جهاني حضرت، تصديِ مناسب مهم حکومتي را به عهده دارند.
از حضرت علي عليهالسلام روايت شده است که فرمودند: «ياران خاص قائم جوانند، بين آنان پيري نيست مگر به ميزان سُرمه در چشم و يا مانند نمک در غذا که کمترين مادّه غذا نمک است.» [1] .
از امام صادق عليهالسلام روايت شده است که فرمودند: «مردانياند که گويي قلبهايشان مانند پارههاي آهن است. هيچ چيز نتواند دلهاي آنان را نسبت به ذات خدا گرفتار شک و ترديد سازد. سختتر از سنگ هستند و....» [2] .
2 ـ ياران عام: نصاب معيني ندارند. در روايات تعداد آنها مختلف و در بعضي از آنها تا 10 هزار نفر در مرحله اوّل ذکر شده است که در مکه با حضرت پيمان ميبندند.
امام زمان عليهالسلام با اين تعداد از ياران خاص و عام، قيام جهاني خود را شروع ميکند.
تعهد نداشتن نسبت به حاکمان جور
امام صادق عليهالسلام فرمود: «يَقُومُ الْقائِمُ وَ لَيْسَ لاَِحَدٍ في عُنُقِهِ عَهْدٌ وَ لا عَقْدٌ وَ لا بِيْعَةٌ؛ [1] قائم ما در حالي ظهور ميکند که در گردن او براي احدي عهد و پيمان و بيعتي نيست.»
برنامه مهدي موعود، با ساير ائمه اطهار عليهمالسلام تفاوت دارد. ائمه عليهمالسلام مأمور بودند که در ترويج و انذار و امر به معروف و نهي از منکر تا سر حد امکان کوشش نمايند، ولي سيره و رفتار حضرت مهدي عليهالسلام متفاوت با آنان بوده و در مقابل باطل و ستم سکوت نکرده، با جنگ و جهاد، جور و ستم و بيديني را ريشهکن مينمايد.
اصلاً اين گونه رفتار از علائم و خصائص مهدي موعود شمرده ميشود. به بعضي از امامان که گفته ميشد: چرا در مقابل ستمکاران قيام نميکني؟ جواب ميداد: اين کار به عهده مهدي ماست. به بعضي از امامان اظهار ميشد: آيا تو مهدي هستي؟ جواب ميداد: مهدي با شمشير جنگ ميکند و در مقابل ستم ايستادگي مينمايد ولي من چنين نيستم. به بعضي عرض ميشد: آيا تو قائم هستي؟ پاسخ ميداد: من قائم به حق هستم، ليکن قائم معهودي که زمين را از دشمنان خدا پاک ميکند نيستم. از اوضاع آشفته جهان و ديکتاتوري ظالمين و محروميت مومنين شکايت ميشد، ميفرمودند: قيام مهدي مسلم است، در آن وقت اوضاع جهان اصلاح و از ستمکاران انتقام گرفته خواهد شد. مومنين و شيعيان هم به اين نويدها دلخوش بودند و هرگونه رنج و محروميتي را بر خود هموار ميکردند.
اکنون با اين همه انتظاراتي که مؤمنين بلکه بشريت از مهدي موعود دارند، آيا امکان داشت که آن جناب با ستمکاران عصر بيعت و پيمان ببندد که در صورت امضاء پيمان و بيعت ناچار باشد به عهد و پيمان خويش وفادار بماند و در نتيجه هيچ وقت اقدام به جنگ و جهاد نکند؛ زيرا اسلام عهد و پيمان را محترم شمرده و عمل به آن را لازم دانسته است.
از اين رو در احاديث تصريح شده که يکي از اسرار غيبت و مخفي شدن ولادت حضرت صاحب الامر عليهالسلام اين است که ناچار نشود با ستمکاران بيعت کند تا هر وقت خواست، قيام کند و بيعت کسي در گردنش نباشد.
امام حسن مجتبي عليهالسلام فرمود: «اِنَّ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ يَخْفي وِلادَتَهُ وَ يُغَيِّبُ شَخْصَهُ لِئَلاّ يَکُونَ لاَِحَدٍ في عُنُقِهِ بِيْعَةٌ اِذا خَرَجَ؛ خداوند عز و جل ولادت او را مخفي ميکند و شخص او را از ديدهها پنهان ميسازد تا هنگامي که ظهور ميکند کسي را در گردن او بيعت نباشد.» [2] .
مقدمه
از زمان خلقت آدم ابوالبشر تاکنون همواره دو جريان حقّ و باطل به موازات هم پيشرفته و کره خاک هيچگاه از مصاف اين دو جريان خالي نبوده است. پيروان هر يک از حقمداران گذشته، همواره بسترسازان حقگرايان آينده بودهاند و حق گرايان آينده تداومبخشان راه حقپرستان گذشته. وضعيت باطلپيشهگان و دورافتادگان از صراط مستقيم نيز بر همين منوال بوده است.
در اين ميان ارتباط حجتهاي الهي در تداومبخشيدن به مسير صحيح هدايت و سعادت بشر بسيار عميقتر و محکمتر بوده است؛ چرا که هر نبيّ و وليّ الهي با در نظر گرفتن شرايط عصري که در آن به سر ميبرد راه انبيا و اولياي الهي پيش از خود را تداوم ميبخشد. به عبارت ديگر همه انبيا و اولياي الهي چراغهاي نوراني هدايتند؛ منتهي هر کدام متناسب با شرايط زماني و مکاني خود به نور افشاني ميپردازند.
در فرهنگ اسلامي ائمه اطهار (ع) به عنوان جانشينان پيامبر اسلام (ص) همگي نور واحدند و هدف مشترکي را دنبال ميکنند. وجود هر يک از آنان همانند يک مشعل روشن يا عَلَم سرافراز، مسير صحيح و کامل هدايت را به بندگان خدا نشان ميدهند و آنان را از گرفتار شدن به ضلالت و گمراهي باز ميدارند. با اين همه ارتباط و پيوستگي بعضي از آنها با همديگر از ويژگي و خصوصيتي برخوردار است که از بررسي اين گونه از پيوندها ميتوان با مراحل گوناگون چگونگي تداوم مبارزه حقّ و باطل و سرنوشت نهايي اين مبارزات و همينطور با بخشي از ريزهکاريهاي دقيق سنتهاي الهي و روند تحقق نهايي اهداف حياتبخش انبيا و اولياي الهي آشنا شد.
بدون ترديد پيوستگي و ارتباط امام حسين (ع) با آخرين حجت الهي حضرت بقيةاللَّه(ع) بسيار بارز و در خور تعمّق است؛ چرا که با بررسي ابعاد مختلف پيوند اين دو حجّت الهي بهخوبي چگونگي فراهم شدن بستر حاکميّت احکام و ارزشهاي الهي در سرتاسر عالم مشخص ميشود. اين نوشته در پي آن است که برخي از پيوستگيهاي حضرت سيدالشهداء(ع) با موعود بزرگ جهاني حضرت مهدي (ع) را روشن سازد.
امام مهدي از تبار امام حسين
در مجموعه روايات منقول از پيامبراکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بارها تصريح شده است که منجي عالم بشريت حضرت مهدي(ع) از نسل امام حسين(ع) است. از جمله روايت شده است که پيامبراکرم(ص) در يکي از روزهاي آخر عمر مبارکشان در حالي که دستشان را به شانه امام حسين(ع) گذاشته بودند خطاب به دختر بزرگوارشان حضرت زهرا(ع) فرمودند:
مهدي اين امت از نسل اين فرزندم است. دنيا به پايان نخواهد رسيد مگر اينکه مردي از اولاد حسين(ع) قيام کرده جهان را باعدل و داد پر سازد... [1] .
ايشان در جاي ديگر در ضمن معرفي ائمه اطهار(ع) ميفرمايند:
امامان بعد از من دوازده نفرند که نُه نفر از آنها از تبار فرزندم حسين(ع) است که نهمين نفرشان قائم است اين دوازده تن اهل بيت و عترت من هستند. گوشت آنها گوشت من و خون آنها از خون من است. [2] .
امير مؤمنان عليبنابيطالب(ع) روزي به حضرت اباعبداللَّه(ع) فرمودند:
نهمين فرزند تو اي حسين، قائم آلمحمّد(ص) است او دين خدا را آشکار ساخته وعدالت را در سرتاسر زمين حاکميّت خواهد بخشيد... [3] .
در اين باره خود امام حسين(ع) نيز ميفرمايند:
نهمين فرزند من، قائم به حقّ است خداوند به وسيله او زمين مرده را دوباره زنده خواهد ساخت و دين را حاکميّت خواهد بخشيد. او حق را برخلاف ميل مشرکان و دشمنان احقاق خواهد کرد. [4] .
تحقق اهداف عاشورا با قيام مهدي
امام حسين(ع) با هدف زنده ساختن احکام قرآن و سنّت پيامبر اکرم (ص) و از بين بردن بدعتهايي که در نتيجه حاکميت بني اميّه در دين ايجاد شده بود قيام کردند و در طول مسير مدينه تا کربلا ضمن اشاره به انگيزه قيام شان فرمودند:
من به منظور ايجاد اصلاح در امّت جدم رسول خدا (ص) قيام کردهام ميخواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم و به همان سيره و شيوه مرسوم جدّم پيامبراکرم(ص) و پدرم عليبنابيطالب(ع) عمل ميکنم. [1] .
آن حضرت در نامهاي به بزرگان قبايل بصره تصريح ميکنند:
من شما را به کتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت ميکنم. در شرايطي که اکنون ما زندگي ميکنيم سنت رسول خدا(ص) از بين رفته و به جاي آن بدعت و احکام و ارزشهاي غير اسلامي نشسته است مرا بپذيريد و به ياري من برخيزيد. شما را به راه ارشاد و رستگاري هدايت خواهم کرد. [2] .
از مجموعه اين گونه ازسخنان امام حسين (ع) اهداف والاي نهضت عاشورا بهخوبي روشن ميشود که احياي قرآن، احياي سنت نبوي و سيره علوي، از بين بردن کجرويها، حاکم ساختن حق، حاکميّت بخشيدن به حقپرستان، از بين بردن سلطه استبدادي حکومت ستمگران، تأمين قسط و عدل در عرصههاي اجتماعي و اقتصادي و... از جمله آنهاست.
از طرف ديگر وقتي اهداف قيام منجي عالم بشريت و ويژگيهاي حکومت جهاني آن حضرت را مورد بررسي قرار ميدهيم همين اهداف و انگيزهها حتي با تعابير مشابه با تعابير بهکار رفته در مورد نهضت حسيني قابل مشاهده است.
حضرت علي بن ابيطالب(ع) در توصيف سيره حکومتي امام مهدي(ع) ميفرمايند:
هنگامي که ديگران هواي نفس را بر هدايت مقدم بدارند او [مهدي موعود (ع)] اميال نفساني را به هدايت بر ميگرداند و در شرايطي که ديگران قرآن را با رأي خود تفسير و تأويل خواهند کرد او آراء و عقايد را به قرآن باز ميگرداند. او به مردم نشان خواهد داد که چگونه ميتوان به سيره نيکوي عدالت رفتار کرد و او تعاليم فراموش شده قرآن و سيره نبوي را زنده خواهد ساخت. [3] .
امام باقر(ع) در روايتي ميفرمايند:
قائم آل محمّد(ص) مردم را به سوي کتاب خدا، سنّت پيامبر(ص) و ولايت علي بن ابي طالب (ع) و بيزاري از دشمنان آنان دعوت خواهد کرد. [4] .
امام صادق (ع) ميفرمايند:
حضرت مهدي(ع) تمام بدعتهاي ايجاد شده در دين را در سرتاسر جهان از بين خواهد برد و در مقابل، تکتک سنتهاي نبوي را به اجرا در خواهد آورد. [5] .
آن حضرت در جاي ديگر ضمن تصريح به اين حقيقت که امام مهدي(ع) بر طبق سيره و روش رسول اکرم(ص) عمل خواهد کرد؛ درباره اصلاحات انجام شده توسط آن حضرت چنين ميفرمايد:
قائم آل محمّد(ص) به همان شيوهاي که پيامبر اکرم(ص) رفتار ميکردند رفتار خواهد کرد آنچه از نشانه و ارزشها و شيوههاي جاهليت که باقي ماندهاند از ميان برميدارد و پس از ريشه کن کردن بدعتها احکام اسلام را از نو حاکميّت ميبخشد. [6] .
امام صادق(ع) در زمينه نوع قضاوت و داوري و برخورد آن حضرت با ظلم و ستم نيز ميفرمايند:
چون قائم ما قيام کنند در بين مردم به عدالت داوري خواهند کرد و در زمان او بساط ستم و بيداد از روي زمين جمع خواهد شد و راهها امن شده... و هر صاحب حقّي به حقّ خود دست خواهد يافت و احکام و ارزشهاي حياتبخش ديني در سرتاسر جامعه حاکميّت پيدا خواهد کرد. [7] .
نتيجه آن که علاوه بر مشترک بودن اهداف نهضت عاشورا با قيام امام مهدي(ع) در زمان حکومت جهاني حضرت ولي عصر (ع) بذرها و نهالهاي غرس شده در جريان قيام کربلا به بار خواهد نشست و به برکت آن، جهان پر از عدل و داد خواهد شد و تمام اهداف انبياي الهي از آدم تا خاتم تحقق خواهد يافت و بشر طعم واقعي صلح و امنيّت و سعادت را خواهد چشيد.
مهدي منتقم خون امام حسين
يکي از القاب حضرت مهدي(ع) منتقم است. در توضيح علّت برگزيده شدن اين لقب بر آن حضرت مطالب زيادي در سخنان اهل بيت(ع) وارد شده است. از جمله در روايتي که از امام محمّدباقر(ع) نقل شده، وقتي از آن حضرت سؤال ميکنند که چرا فقط به آخرين حجّت الهي قائم گفته ميشود؟ آن حضرت در پاسخ ميفرمايند:
چون در آن ساعتي که دشمنان، جدّم امام حسين(ع) را به قتل رساندند فرشتگان با ناراحتي در حالي که ناله سرداده بودند عرض کردند پروردگارا! آيا از کساني که برگزيده و فرزند برگزيده تو را ناجوانمردانه شهيد کردند در ميگذري؟ در جواب آنها خداوند به آنان وحي فرستاد که: اي فرشتگان من! سوگند به عزّت و جلالم از آنان انتقام خواهم گرفت هرچند بعد از مدّت زمان زيادي. آن گاه خداوند متعال نور و شبح فرزندان امامحسين(ع) را به آنان نشان داد و پس از اشاره به يکي از آنان که در حال قيام بود فرمود: با اين قائم از دشمنان حسين(ع) انتقام خواهم گرفت. [1] .
در تفسير آيه «وَمَنْ قُتِلَ مظلوماً فقد جَعَلْنا لِوَليّه سلطاناً...؛ هر کس مظلومانه کشته شود ما براي ولي او تسلطي بر ظالم قرار ميدهيم»... [2] از امام صادق (ع) روايت شده است که:
مراد از مظلوم در اين آيه، حضرت امام حسين(ع) است که مظلوم کشته شد و منظور«جَعَلنا لِوَليِّه سلطاناً» امام مهدي(ع) است [3] .
امامباقر(ع) نيز تصريح ميکنند:
ما اولياي دم امام حسين(ع) هستيم. هنگامي که قائم ماقيام کنند پيگيري خون امام حسين(ع) خواهد کرد. [4] .
در دعاي ندبه نيز به اين حقيقت با اين تعبير تصريح شده است:
أينَ الطالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربَلا.
کجاست آن عزيزي که پس از ظهورش خون شهيد مظلوم کربلا را از دشمنان باز پس خواهد گرفت... [5] .
همچنين روايت شده است که حضرت مهدي(ع) پس از ظهور بين رکن و مقام براي مردم خطبه خواهد خواند و در مهمترين قسمت خطبه به صورت مکرر با نهايت اندوه و تأثر شهادت مظلومانه امام حسين(ع) را مورد اشاره قرار خواهد داد از جمله خواهد فرمود:
اي مردم جهان! منم امام قائم. منم شمشير انتقام الهي که همه ستمگران را به سزاي اعمالشان خواهم رساند و حقّ مظلومان را از آنها پس خواهم گرفت. اي اهل عالم! جدّم حسين بن علي(ع) را تشنه به شهادت رساندند و بدن مبارک او را عريان در روي خاکها رها کردند. دشمنان از روي کينه توزي جدم حسين(ع) را ناجوانمردانه کشتند... [6] .
در حقيقت با اين گونه از عبارات نويد انتقام خون به ناحق ريخته امام حسين(ع) را به جهانيان خبر ميدهد...
و هم چنين به دلالت روايات فراواني شعار ياران امام مهدي(ع) پس از ظهور اين جمله بسيار الهامبخش است:
يالثارات الحُسَين(ع). [7] .
اي بازخواست کنندگان خون حسين(ع).
اين جمله اشاره به اين معنا دارد که هنگام انتقام خون پاک امام حسين(ع) فرارسيده است کساني که ميخواهند از دشمنان آن حضرت انتقام خون بهناحقّ ريخته حجّت الهي را بگيرند مهيا شوند.
مهدي هميشه به ياد حسين
از آنجا که امام حسين(ع) با تمام وجود همه توانمنديها و سرمايههاي خود را ايثار کرد تا اسلام را از خطر اساسي برهاند؛ آخرين حجت الهي نيز تصريح دارند که همواره به ياد ايثارگري و فداکاريهاي آن حضرت هستند و شب و روز با يادآوري مصيبتهايي که بر ايشان روا داشته شد خون گريه ميکنند.
در بخشي از زيارت «ناحيه مقدسه» در اين باره ميخوانيم:
...اگر روزگار وقت زندگي مرا از تو [اي حسين(ع)] به تأخير انداخت و ياري و نصرت تو در کربلا در روز عاشورا نصيب من نشد، اينک من هر آينه صبح و شام به ياد مصيبتهاي تو ندبه ميکنم و به جاي اشک بر تو خون گريه ميکنم...
بدون ترديد اين قبيل از تعابير نهايت محبّت و دلبستگي حضرت مهدي(ع) رابه سيّد الشهداء (ع) نشان ميدهد و ضرورت زنده نگه داشتن خاطره اباعبداللّه (ع) از جمله از طريق عزاداري براي آن حضرت را مورد تأکيد قرار داده و عمق فاجعه کربلا و جنايت بني اميه به اسلام و انسانيت را افشا ميکند.
حتي اين به ياد امام حسين(ع) بودن در عملکرد ساير ائمه اطهار(ع) نيز به چشم ميخورد؛ يعني آنها نيز در مواقع اشاره به فداکاريها و مظلوميتهاي امام حسين(ع) به گونهاي موضوع امام مهدي (ع) را مورد تأکيد قرار دادهاند به عنوان مثال در دعاي ندبه امام صادق(ع) ياد سيّد الشهداء (ع) به همراه امام مهدي(ع) گرامي داشته شده است. در حقيقت شکايت شهادت جانگداز حضرت امام حسين(ع) به ساحت مقدّس حضرت بقيةاللّه(ع) شده است ودرخواست ميشود که به عنايت خداوند متعال هر چه زودتر زمينه ظهور فراهم شود بلکه هر چه زودتر مهدي موعود(ع) ظهور نموده انتقام خون آن حضرت را از دشمنان بگيرند...و حتي به پيروان اهل بيت(ع) توصيه ميشود که در شب ميلاد امام عصر (عج) از زيارت امام حسين(ع) غافل نشوند.
البتّه اين موضوع به همين صورت در مورد امام حسين(ع) نيز مطرح است؛ يعني حضرت اباعبداللّه حسين(ع) نيز همواره به ياد مهدي موعود بودهاند. در دعاي روز ولادت امام حسين (ع) از امام مهدي (ع) ياد ميشود و در روز عاشورا و در زيارت عاشورا نام و ياد مهدي(ع) تسلي بخش قلب سوزان شيفتگان اهل بيت(ع) است.
مجموعه اين برنامههاي حساب شده، پيوند عاشورا و امام حسين(ع) را با قيام جهاني امام مهدي(ع) هر چه بيشتر روشن ميسازند.
گذشته از همه آنچه بيان شد، طبق روايات بسياري که از حضرات معصومين(ع) نقل شده است در بسياري از مسائل جزئي نيز امام مهدي (ع) با امام حسين(ع) پيوستگيها و ارتباطات قابل توجهي دارند که از آن جمله است:
1. روز ظهور امام مهدي(ع) مقارن با روز عاشورا است. از امام باقر (ع) روايت شده است:
قائم آل محمّد(ص) در روز شنبه که مصادف با روز عاشورا؛ يعني همان روزي که حضرت اباعبداللّه(ع) به شهادت رسيدند قيام خواهد کرد. [1] .
2. از مجموعه روايات به خوبي روشن ميشود همانگونه که امام حسين(ع) نهضت خود را از مکه آغاز کردند؛ يعني پس از خارج شدن از مدينه به مکه آمدند و از کنار بيتاللَّه قيام خود را به مردم خبر دادند و به سمت کوفه حرکت کردند، حضرت مهدي (ع) نيز از کنار بيت اللّه جهانيان را به بيعت با خود فرا خواهد خواند و آن گاه حرکتهاي اصلاحي را تداوم خواهد بخشيد و در نهايت مقرّ حکومتي خويش را در کوفه قرار خواهد داد.
3. حتي طنين صداي امام مهدي(ع) همان طنين صداي امامحسين(ع) است. پيام مهدي(ع) همان پيام حسين(ع) است که فرياد ميزند:
اي مردم مگر نميبينيد به حقّ عمل نميشود و از باطل خودداري نميگردد... امربه معروف و نهي از منکر کنار گذاشته شده است و احکام الهي و سنن پيامبر (ص) آشکار هتک ميشود و...
اين پيام و هشدار در لحظه ظهور با همان صدا به مردم جهان اعلام خواهد شد که امام حسين(ع) در روز عاشورا با همان لحن و آهنگ مردم را به تبعيت از حقّ و اعراض از بديها فرا خواندند:
إنّ صوت القائم يشبه بصوت الحسين(ع).
صداي [گيرا و دلنواز] قائم شبيه [طنين خوش] صداي اباعبداللّه(ع) است.
4. برخي از ياران حسين(ع) پس از رجعت در رکاب امام مهدي(ع) به ياري آن حضرت خواهند پرداخت و حتي برخي از فرشتگاني که جزء اصحاب امامحسين(ع) بودهاند در خدمت قائم آل محمّد(ص) خواهند بود و....
«أللّهمّ نرغب إليک دولة کريمة تعزّبها الإسلام و أهله و تُذِّلُ بها النفاق و أهله...»
اشاره
عدالت گستري اصلحترين رسالت قيام و انقلاب مهدي (ع) است. آثار عدالت مهدوي محدود به عرصهاي حاضر نخواهد بود. بلکه در حوزههاي مختلف فردي و اجتماعي آشکار خواد شد و اين تفسير «يملاء الله به الارض قسط و عدلاَ» است ره آورد قيام آن حضرت اين است که هم فرد را در روابط گوناگون خود ميسازد و هم جامعه را در بخشهاي مختلف اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و قضائي سامان ميبخشد. در اين مقاله تلاش کردهايم که جريان عدالت مهدوي و چگونگي آن را در عرصههاي گوناگون فردي و اجتماعي مورد بررسي قرار دهيم.
پيش از پرداختن به اصل موضوع، لازم است معني و مفهوم عدل به درستي آشکار شود.
مقدمه
در معني عدل گفته اند:
هو توسّط بين الافراط و التفريط بحيث لاتکون فيه زيادة ولانقيصة...
ثم ان العدالة اما في الرأي والافکار اذا کان مصوناً عن الانحراف والضعف والحدّة و يطابق الحق والصّواب ]کما في قوله تعالي[: واذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل. [1] .
و اما في الصفات النفسانية بان تکون الاخلاق الباطنية معتدلة ليس فيها افراط و لاتفريط... و اما في الاعمال و هو في الاقوال و في الوظائف الانفرادية و في الاعمال الاجتماعية.... ]کما في قوله تعالي[: واذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربي. [2] .
... و ليعلم انَّ موضوع العداله من اهم الموضوعات.... و اليها يرجع کل عمل حسن و خُلق مطلوب و رأي صائب... و هو المطلوب في کل مورد و في کل مقام. [3] .
عدالت ميانه زيادهروي و کوتاهي است و به معني آن است که در امور، زيادي و کمي نباشد... عدالت يا در انديشه و افکار است؛ به اين معني که از انحراف و سستي به دور بوده و مطابق حق و راستي باشد؛ همانگونه که خداوند در قرآن دستور داده است:
«و آنگاه که ميان مردم حکم ميکنيد، به عدالت داوري کنيد...»
يا در صفات انساني است؛ يعني اخلاق دروني ميانه باشد و هيچ تندروي و کندروي در آن نباشد... و يا در حوزه اعمال است که شامل گفتار و تکاليف فردي و کارهاي اجتماعي ميشود.
... ]چنانکه خداي متعال در قرآن فرموده:[ «و آنگاه که سخن ميگوييد، به عدالت بگوييد، اگرچه خويشاوند باشد».
... و بايد دانست که موضوع عدالت از مهمترين موضوعات است... و هر کار نيک و خلق و خوي پسنديده و فکر درست به آن بازميگردد... و عدالت همان چيزي است که در هر مورد و هر جايي خواسته شده است. [4] .
با اين بيان جامع، روشن است که عدالت مفهومي بسيار گسترده دارد و در همه امور عالم تشريعي جاري است. طبق بعضي روايات، مثل آنچه به پيامبر نسبت داده شده که «بالعدل قامت السموات والارض» [5] استفاده ميشود که عدالت در امور تکوين و خلق نيز امري عام و همگاني است.
با اين مقدمه، به بحث درباره عدالت مهدوي و آثار فردي و اجتماعي آن خواهيم پرداخت.
امام مهدي، امام عدل
آخرين حجت الهي، عصاره تمام انبيا و اوليا است و وجود بيمثال او چشمه همه خوبيها و زيباييهاست. اما در صدها روايت، سخن از عدالتگستري او مطرح شده و از آن بزرگوار به عنوان مظهر و تجلي کامل عدالت ياد گرديده است.
در کتاب مکيال المکارم آمده است:
عدل آشکارترين صفات نيک امام است. براي همين (آن بزرگوار) در دعاي شبهاي ماه رمضان «عدل» ناميده شده است؛ «اللهم و صلّ علي ولي امرک القائم المؤمّل والعدل المنتظر [1] ؛ خداوندا، به ولي امر خود که قيامکننده آرماني و عدل مورد انتظار است درود فرست». [2] .
و در زيارت حضرت (ع)، اينگونه با او نجوا ميکنيم:
«السلام علي القائم المنتظر والعدل المشتهر. [3] .
سلام بر قيام کننده مورد انتظار و عدالت آشکار».
بنابراين عدالت گستري مهمترين رسالت آن سفير موعود است و ديگر ارزشها در همين بستر و جريان زنده خواهد شد. آري، دوران او، روزگار پر شدن زمين و زمان از عدل و داد است.
دامنه عدالت او همهجا، حتي زواياي ناپيداي جامعه را خواهد گرفت؛ همچون سرما و گرما به درون خانههاي مردم نفوذ خواهد کرد و روابط آنها را در کوچکترين نهاد اجتماعي هم تحت تأثير خود قرار خواهد داد. [4] .
تراز تمدن مهدوي، عدل است که در پرتو آن، ديگر ارزشها حاکم خواهد شد و به سبب جريان عدالت، در همه عرصههاي جامعه، بساط هرگونه ظلم و ستم برچيده ميشود.
يطهرالله به الارض من کل جور و يقدّسها من کل ظلم... فاذا خرج وضع ميزان العدل بين النّاس فلايظلم احد احداً.
خداوند به وسيله او زمين را از هرگونه ستم پاک خواهد کرد و از هر گونه ستم، قداست ميبخشد... آنگاه که او قيام کند، ترازوي عدالت در ميان مردم نهد، پس در روزگار او هيچ کس به ديگري ستم روا ندارد. [5] .
عدالت مهدوي، عدالتي فراگير
وقتي سخن از عدالت مطرح ميشود، ذهنها بيشتر به سوي عدالت قضايي يا اقتصادي ميرود. به گمان افراد، مقصود از عدالت آن است که در محاکم قضايي به حق داوري شود و حق هر صاحب حقي به او داده شود. نيز، در عرصه اقتصاد، همه افراد جامعه از مواهب مادي بهرهمند باشند و در اين عرصه، ستمي بر افراد نرود. حال آنکه براساس آنچه در معني عدالت گذشت، عدالت به معني آن است که در همه عرصهها حق و انصاف رعايت گردد. به همين دليل، جامعهاي را جامعه عادل ميدانيم که در همه حوزههاي فردي و اجتماعي آن، عدالت حاکم باشد. بنابراين ما هم در روابط فردي و هم در روابط اجتماعي، عدالت بايد خود را نشان دهد. همچنين در حوزههاي گوناگون اجتماع، مثل سياست، فرهنگ، اقتصاد، عدالت نيز حکمفرما باشد.
اينکه در روايات اسلامي، امام مهدي (ع) به عنوان پرکننده زمين از عدالت معرفي شده است، ميتواند به همين معني باشد که او عدالت را در همه عرصههاي فردي و اجتماعي جاري خواهد ساخت. در واقع، ارزشهاي ديني و آمال و آرزوهاي انبيا و اوليا در پرتو عدالت مهدوي به اجرا درآمده و عالمگير خواهد شد.
در اين مقاله، به بررسي اجمالي آثار فردي و اجتماعي عدالت مهدوي ميپردازيم.
آثار فردي عدالت مهدوي
آدمي در زندگي فردي خود، بريده و جداي از اجتماع نيست و همهجا به نوعي با ديگران در ارتباط است. ولي منظور از بررسي آثار فردي عدالت مهدوي مفهومي است که در برابر آثار اجتماعي مطرح ميشود. در آثار اجتماعي، به بررسي عدالت مهدوي و نقش آن در حوزههاي مختلف اقتصاد، سياست و فرهنگ خواهيم پرداخت؛ اما در بخش آثار فردي، به آثار اجرايي عدالت در ديگر شئون زندگي انسان ميپردازيم.
>رابطه انسان با خود
>رابطة انسان با ديگران
>رابطه انسان با خدا
رابطه انسان با خود
آدمي پيش از هر کس و هر چيزي بايد تکليف خود را با «خود» روشن کند و با تشخيص قابليتها و استعدادهاي خود، آنها را در مسير رشد و تعالي خود به کار گيرد. اين مستلزم معرفتي درست و عملي صحيح و معروف است. در جوامع مختلف بشري، انسانها به دليل ناآگاهي و به دنبال آن، عمل و اقدام نادرست، استعدادهاي الهي و انساني خود را از بين برده و يا در مسير نادرست به کار گرفتهاند. امام مهدي (عج) در حکومت عدل خود، اين انحرافها و کجيها را راست خواهد کرد. آري، در سايه تربيت مهدوي، فطرتها بيدار ميگردد و نيازهاي حقيقي و واقعي انسانها مجال بروز پيدا ميکند. آدمها به دنبال پاسخگويي به نداي فطرت الهي خواهند بود و آرزوهاي دروغين و خواهشهاي پوچ کمرنگ ميشود. اين چنين است که شاهراههاي سعادت و بهروزي به روي بشر گشوده ميشود.
اين نقطه آغاز اصلاح است که همه بدانند براي چه آمدهاند و به کجا ميروند و در اين قرارگاه موقت چه وظيفهاي دارند. اين شروع خردورزي و تعقل است و مرحله نخست يافتن نفس:
امام باقر (ع): وقتي قائم ما قيام کند، خداوند دست خود را بر سر بندگان نهد و به سبب آن، عقلهاي ايشان را کامل کند و اخلاق ايشان را به تکامل رساند. [1] .
پيش از اين زياد خواندهايم و شنيدهايم که بالاترين معرفتها معرفت نفس است و اين مهم در دوران مهدي (عج) و در سايه عدالت او قابل دسترسي براي همگان است. آن روز زمينه و بستر آگاهيبخشي و تزکيه مردم به گونهاي است که همگان به اين معرفت و آگاهي خواهند رسيد و کليد گنج سعادت را به کف خواهند آورد.
رابطة انسان با ديگران
آدمي گرچه تنها به دنيا ميآيد و تنها از دنيا ميرود، در اين دنيا بيگمان در ارتباط با ديگران زندگي ميکند. بنابراين بزرگترين فصل کتاب زندگي او «رابطه با ديگران» است و در همين بخش است که ممکن است ارزشهاي زيادي را خلق کند و پاس بدارد و يا چهرهاي زشت و ناپسند از اجتماع انسانها به نمايش گذارد.
آدمي در رابطه با ديگران است که تصميم ميگيرد، حرف ميزند و اقدام ميکند. داد و ستد او و واکنش و موضعگيري او در برابر ديگران بخش زيادي از روابط او را تشکيل ميدهد. اگر اين بخش از زندگي آدمي مسيري درست و پسنديده يابد، بسياري از ارزشهاي الهي و انساني به تحقق پيوسته است. صداقت، امانتداري، ايثار، سخاوت، گذشت، حسن ظن و اعتماد به ديگران، تعاون، نصيحت و خيرخواهي و دهها فضيلت ديگر در همين عرصه خود را نشان ميدهد. با آمدن اين فضيلتها به عرصه روابط اجتماعي، جايي براي نفاق، خيانت، تنگنظري و خودخواهي، انتقام، بددلي و بدگماني، خودمحوري و سوء نيت نميماند.
عدالت واقعي و راستين آن است که به همه اينها در روابط انساني پايان دهد؛ وگرنه در حکومتي که مردم آن ارتباطي ناسالم و ناشايست داشته باشند، چگونه انتظار برقراري عدالت و دادگري در حوزههاي مختلف ميرود؟
مهدي (عج) که مظهر عدالت الهي است، مردم را چنان به قرآن و سنت پيامبر ميخواند و تعاليم آن دو را در ميان جامعه نشر ميدهد که انسانها به تزکيه الهي و معرفت خدايي دست مييابند و آن هدفي که در آيات قرآن براي رسالت انبيا مطرح شد که (يعلمهم الکتاب والحکمة و يزکيهم ([1] تحقق مييابد و عملي ميشود.
در سايه عدالت مهدوي، امر به معروف و نهي از منکر زنده ميشود و مهدي (ع) و ياوران او پيشرو مردم در اين فريضه الهي خواهند بود و به دليل زنده شدن اين ارزش قرآني، همه ارزشها و فضيلتها جان ميگيرد. «بها تقام الفرائض». [2] .
در حيات مهدوي، جايي براي کينه و دشمني در قلوب مردم نميماند و وقتي کينه از دلها رفت، بهانهاي براي خيانت، خودخواهي، انتقام، بدگماني و... نخواهد بود و اخلاق مردم اخلاق محمدي و علوي خواهد شد.
امام علي (ع) ميفرمايد:
«ولو قد قائم قائمنا... لذهبت الشحناء من قلوب العباد».
«چون قائم ما قيام کند کينه از دلها بيرون رود». [3] .
با رشد تربيت و تکامل عقل، کينهها به محبت و دوستي تبديل ميشود و روابط اجتماعي براساس انسان دوستي شکل ميگيرد. در نتيجه، اخلاق نيکو در جامعه بشري گسترش مييابد.
همچنين در سايه حکومت عدل مهدي (عج)، خداوند بينيازي را در دل مردمان قرار ميدهد و حرص و آزمندي از وجود انسانها رخت ميبندد.
پيامبر (ص) در وصف روزگار مهدي (ع) فرمود:
«و يجعل الله الغني في قلوب هذه الامة».
«خداوند بينيازي و غنا را در دلهاي اين امت پديد آورد». [4] .
حرص و آز ريشه بسياري از تجاوزها و ستمهاي مالي و غيرمالي است. عدالت مهدوي در عرصه تربيت، انسانها را از اين رذيلت پاک ساخته و به گوهر غنا و بينيازي ميآرايد و بدينسان راه را براي بسياري از خوبيها و صفات نيک ميگشايد.
بنابراين عدالت مهدوي در عرصه روابط فرد با ديگران، ضامن اخلاق و ارزشهاي اخلاقي است و اين از مهمترين و ارزشمندترين آثار عدالت است.
رابطه انسان با خدا
انسانها فطرتي خداجو دارند، چون بر اين اساس آفريده شدهاند؛ ولي بر اثر تربيتهاي نادرست و بسترهاي نامناسب اجتماعي، انحراف و کجي در پرستش و عبوديت آنها راه پيدا کرده است که البته اين کژراهي مادر همه انحرافها و بيراهههاست. در حکومت عدلگستر امام عصر، دين حق، به عنوان تنها راه سعادت، آشکارا بر همگان عرضه ميشود و با مظاهر شرک و بتپرستي و کفر برخورد ميشود؛ چرا که هيچ ظلمي از شرک بالاتر نيست.
و اذقال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنيّ لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظيم [1] .
بنابراين براي اينکه عدالت و راستي و درستي در عرصههاي مختلف زندگي بشر اجرا گردد، لازم است ريشههاي شرک و کفر سوزانده شود؛ چرا که بدون آن، عدالت معنا و مفهومي ندارد. عدالت به معني راه و رسم صحيح و پسنديده است و توحيد و يگانهپرستي در عبادت، راه روشن و درست بندگي است. به همين جهت، سرلوحه برنامههاي جهاني مهدوي، کفرستيزي و شرکزدايي است؛ به گونهاي که جامعه بشري جامعهاي يگانهپرست و مسلمان گردد.
ابوبصير ميگويد از امام صادق (ع) درباره اين آيه شريفه پرسيدم که ميفرمايد:
هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله و لو کره المشرکون [2] .
«او کسي است که پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر همه اديان پيروز گرداند؛ هرچند مشرکان خوش نداشته باشند».
آن حضرت در پاسخ فرمود:
والله ما انزل تأويلها بعد قلت جعلت فداک و متي ينزل؟ قال: حتي يقوم القائم ان شاءالله فاذا خرج القائم لم يبق کافر و مشرک الا کره خروجه.... [3] .
به خدا سوگند، هنوز تأويل اين آيه نازل نشده است. گفتم فدايت شوم، پس کي نازل ميشود؟ فرمود: زماني که به خواست خدا قائم (ع) قيام کند. پس در آن هنگام، هيچ کافر و مشرکي نميماند، مگر اينکه از قيام او ناخشنود است....
امام باقر (ع) نيز در توضيح اين آيه فرمود:
(وقاتلوهم حتي لاتکون فتنه و يکون الدين کله لله (. [4] .
تأويل اين آيه هنوز نيامده است و هرگاه[قائم ما قيام کند، آن کس که زمان او را دريابد، تأويل اين آيه را خواهد ديد و هر آينه در آن زمان]دين محمد (ص) به هر کجا که شب ميرسد، خواهد رسيد؛ به گونهاي که بر سطح زمين، اثري از شرک نخواهد ماند، همانگونه که خداوند فرموده[و وعده نموده]است.
آثار اجتماعي عدالت مهدوي
در دنياي امروز، اجتماع و روابط اجتماعي از پيچيدگي خاصي برخوردار است. وقتي از اجتماع سخن گفته ميشود، عرصههاي گوناگوني در نظر است که بايد در همه آنها برنامهاي سالم براي تعامل اجتماعي تدوين گردد. بشر در طول قرون گذشته، در حوزههاي گوناگون اجتماع؛ مانند سياست، حکومت و فرهنگ به ويژه اقتصاد، شاهد نابساماني و آشفتگي و بيعدالتي بوده است و همواره در پي راهي بوده تا به اين بخشها سازمان و نظامي عادلانه ببخشد؛ ولي تقريباً هيچگاه و در هيچ ملت و دولتي توفيق چنداني حاصل نشده است؛ اگرچه بعضي از شهرها و يا دولتها با تلاش فراوان به سهمي از عدالت در بعضي از عرصهها دسته يافته باشند.
با اين توصيف، همگان در انتظارند که مهدي موعود (ع) و عدالت منتظر از راه برسد و همه حوزههاي اجتماع را به عدالت و دادگري هدايت کند و به معني واقعي کلمه، عدالت را جهاني کند. اين اميدي بجا و آرزويي بحق است که براساس برنامههاي دولت امام مهدي (عج) قابل دسترسي است.
>عدالت در فرهنگ
>عدالت در اقتصاد
>عدالت در قضاوت
عدالت در فرهنگ
دانستن، شناخت و رشد علمي و فرهنگي حقي همگاني است؛ ولي در نظامها و حکومتهاي دنيا امکانات آموزشي به طور يکسان براي همه اقشار فراهم نيست و هميشه اينگونه بوده که عدهاي خاص امکان رشد و تعالي آموزش دارند و البته اين عادلانه نيست. از آثار عدالت مهدوي آن است که همه طبقات، از هر نژاد و مليتي و بدون هيچگونه تبعيض، ميتوانند در زمينههاي فرهنگي فعال بوده و مدارج علمي را طبق قابليت و استعداد خود بپيمايند.
در نظام دادگستر امام مهدي (عج)، با توجه به اينکه علم و دانش رشد فزايندهاي دارد، آنها که در جوامع مختلف از اين موهبت الهي محروم بودهاند ميتوانند از علم و دانش بهره فراوان گيرند؛ براي مثال زنان که در جوامع گوناگون محروميتهاي بسياري را چشيدهاند و از جمله در ساحت علم و فرهنگ مورد بيمهري قرار گرفتهاند، در دولت مهدي به جايگاه والايي از دانش دست مييابند.
در روايتي درباره روزگار مهدي (عج) آمده است:
«و تؤتون الحکمة في زمانه حتي ان المراة لتقضي في بيتها بکتاب الله و سنة رسول الله». [1] .
در دوران او، شما از حکمت برخوردار ميشويد؛ تا آنجا که زن در خانه خود، برابر کتاب خدا و روش پيامبر (ص) قضاوت ميکند.
بعضي روايت بالا را اينگونه ترجمه کردهاند که دانش بعضي از زنان در عصر حاکميت مهدي (ع) به اندازهاي است که در درون منزل با استنباط شخصي (همچون مجتهد علوم ديني) به انجام تکاليف شرعي ميپردازند. در اين صورت، اوج رشد و تعالي فرهنگي و آموزشي زنان معلوم ميشود. و اگر به معني قضاوت هم باشد، باز هم حکايت از همان تعالي و ترقي است؛ زيرا که امر قضاوت از امور بسيار مهم بوده و نياز به دانش بسياري دارد.
عدالت در اقتصاد
يکي از مصاديق ظلم آشکار، نابرابري و عدم تعادل طبقات مختلف مردم در مسائل اقتصادي است که در جاي جاي جهان پهناور و حتي در کشورهاي مدعي حقوق بشر ديده ميشود. آنچه ميتواند به اين بيساماني، سامان دهد و غبار محروميت را در اين عرصه از چهره عالم انساني بزدايد همانا اجراي عدالت اقتصادي است.
امام صادق (ع) ميفرمايد:
ان الله لم يترک شيئا من صنوف الاموال الاّ و قد قسّمه و اعطي کل ذي حق حقه الخاصة والعامة والفقراء والمساکين و کل صنف من صنوف الناس فقال: لو عدل في الناس لاستغنوا.... [1] .
خداوند همه ثروتها (از انواع منابع درآمد) را ميان مردم تقسيم کرده است و به هر کس حقش را داده است، کارگزاران و توده مردم و بينوايان و تهيدستان و هر گروهي از گروههاي مردم. سپس امام فرمود: اگر عدالت برقرار شده بود، همه مردم بينياز شده بودند.
بنابراين از نظر تعاليم اسلامي، اگر حاکميت درست و اسلامي باشد، برنامههاي حکومت به درستي تنظيم شده و مجريان آن نيز در جاي خود به کار گمارده شوند، محروميت و نيازمندي در جامعه نميماند؛ زيرا حکومت حق و کارگزاران لايق آن به دنبال اجراي اصول عدالت خواهند بود و با چنين اقدامي همه مردم، به رفاه و بينيازي خواهند رسيد.
پيامبر اکرم (ص) ميفرمايد:
... يتنعّم امتي في زمانه نعيما لم يتنعمّوا مثله قطّ البرّ والفاجر يرسل السماء عليهم مدراراً ولاتدّخر الارض شيئاً من نباتها. [2] .
در زمان او[مهدي (عج)]مردم به نعمتهايي دست مييابند که در هيچ زماني دست نيافته باشند؛ چه نيکوکار و چه بدکار. آسمان پيوسته بر آنان ببارد و زمين چيزي از روييدنيهاي خود را ذخيره نکند.
عدالت اقتصادي به عوامل گوناگوني بستگي دارد که از مهمترين آنها عدالت در بخش توليد و توزيع است. از آثار عدالت در دولت مهدي (عج)، اين است که امکانات توليد در اختيار همگان است و هر کسي ميتواند از زمين و انرژي و امکانات طبيعي براي توليد بهره بگيرد. از اين رو افراد زيادي به اشتغال و کار سالم روي ميآورند و هر کسي به اندازه همت و توان خود امکان رشد و پيشرفت دارد. البته اين همه در راستاي رفع نيازهاي واقعي جامعه است؛ يعني توليد در مسير مطالبات و نيازهاي اجتماع است. بنابراين هم توليدکنندگان بهرهمند ميشوند و هم جامعه به رشد و رفاه اقتصادي ميرسد.
از سوي ديگر، از عوامل مهم ظلمهاي اقتصادي بيعدالتي در عرصه توزيع است. تقسيم ثروت ملي به صورت نابرابر و اختلاف فراوان و غيرمنطقي ميان درآمدها و واسطهگريهاي بيجا، شکاف طبقاتي گستردهاي را باعث شده است. بنابراين اثر عدالت مهدوي در عرصه اقتصادي، تقسيم اموال عمومي به شکل مساوي در ميان مردم است.
پيامبر اکرم (ص) ميفرمايد:
ابشرکم بالمهدي يبعث في امتي... يرضي عنه ساکن السماء و ساکن الارض يقسم المال صحاحاً. فقال له رجل: و ما صحاحاً؟ قال: السوية بين الناس. [3] .
به مهدي بشارتتان ميدهم. او در ميان امت من برانگيخته ميشود... ساکنان آسمان و زمين از او خشنود خواهند بود. او اموال را به درستي تقسيم ميکند. مردي پرسيد: مقصود چيست؟ فرمود: به شکل مساوي ميان مردم تقسيم ميکند.
در روايتي ديگر از امام باقر (ع) آمده است:
«... فانه يقسّم بالسويّة و يعدل في خلق الرحمان، البرّ منهم والفاجر...». [4] .
آن حضرت (اموال را) برابر تقسيم ميکند و ميان همه مردم به نيکوکار و بدکار به عدالت رفتار مينمايد.
از روايت بالا معلوم ميشود که در مواردي که برابري ميان مردم از مظاهر عدالت است، اموال به تساوي تقسيم ميشود؛ نه اينکه در همه موارد به همگان يکسان پرداخت شود. در واقع، برابري ميان مردم با هدف تأمين ضروريات و امکانات اوليه زندگي است و براي همه افراد و اقشار از يک حد منطقي و رفاهي معقول برخوردار باشند.
و نيز از آن بزرگوار روايت شده است:
«... و يسوّي بين الناس حتي لاتري محتاجاً الي الزکوة.» [5] .
او[امام مهدي (عج)]ميان مردم به مساوات رفتار ميکند تا آنجا که نيازمند زکات ديده نشود.
و از امام صادق (ع) روايت شده است که فرمودند:
ان قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربها... و يطلب الرجل منکم من يصله بماله و يأخذ منه زکاته فلايجد احداً يقبل منه ذلک و استغني الناس بما رزقهم الله من فضله. [6] .
هنگام قيام قائم ما، زمين با نور خدايي روشن گردد و... شما به جستوجوي اشخاصي برميآييد که مال يا زکات بگيرند و کسي را نمييابيد که از شما بپذيرد و مردمان همه به فضل الهي بينياز گردند.
بنابراين از آثار عدالت اقتصادي در جامعه مهدوي، برخورداري همه افراد جامعه از يک زندگي مادي مطلوب و آبرومند است؛ به گونهاي که افراد نيازي به درخواست مال نداشته باشند و اين سطح از زندگي در کنار رشد عقلاني و اخلاقي و ريشهکني رذايلي همچون حرص و آزمندي از دل و جان انسانها ميتواند حيات طيبه و پاکي را فراهم کند که در ساحت آن، رشد و تعالي معنوي و روحي مردم بهتر و منطقيتر قابل دسترسي باشد. از ديگر آثار عدالت اقتصادي در روزگار مهدي (عج)، عمران و آباداني زمين است. در دوران حاکميت حکومتهاي غير الهي، آبادي تنها براي بخشهايي است که به گونهاي با دستگاه حاکم در ارتباط بوده و يا از جايگاه ويژه اجتماعي برخوردار باشند. مناطقي از کشورها که طبقه محروم جامعه را در خود جاي داده است، مورد بيمهري حاکمان قرار گرفته و گاهي به شکلي غيرقابل سکونت در ميآيد. ولي عدالت مهدوي در عرصه اقتصادي به آباداني شهرها و روستاها و حتي زمينهاي باير ميانجامد؛ زيرا اولاً اين از سياستهاي حکومت مهدي است که در روايات به آن تصريح شده است [7] ثانياً لازمه عدالت گسترده و جريان يافته در بخشهاي اجتماعي، همين است که جاي ويراني باقي نماند و همگان ـ در هر طبقه اجتماعي که باشند ـ از مواهب الهي بهرهمند گردند.
عدالت در قضاوت
در جوامع مختلف بشري، امر قضاوت جايگاه ويژهاي دارد و هيچ مجموعه کوچک يا بزرگي از انسانها نيست که به دستگاه قضاوت و دادگستري نيازمند نباشد. شاهرگ حيات اين دستگاه اجراي عدالت در آن است. اساساً دادگستري براي گسترش عدل و داد تأسيس شده است و بدون آن، هيچ جايگاهي براي آن نيست. ولي متأسفانه بايد گفت که در همين دادگستريها و مراکز قضايي، ستمهاي فراواني به انسانها شده و حق افراد زيادي پايمال گرديده است.
در عصر حاکميت مهدي (عج) که عدالت در همه زواياي زندگي اجتماعي جريان مييابد، اين عدالت به دستگاههاي قضايي هم نفوذ کرده و جريان دادرسي را بر اساس حق و عدل تنظيم ميکند. اينجا از مهمترين مراکزي است که عدالت در آن پياده ميشود و امام مهدي (عج) با دقت و وسواس بر اجراي داد نظارت دارد.
از روايات استفاده ميشود که امام مهدي (عج) در قضاوت مانند جد بزرگوارش اميرالمؤمنين (ع) عمل ميکند و بر گرفتن بي کم و کاست حقوق مردم اصرار دارد؛ حتي اگر حق کسي زير دندان ديگري باشد، از زير دندان آن غاصب بيرون کشيده و به صاحب حق باز ميگرداند. [1] .
در زمان حکومت آن دادگستر جهان، چنان عدالت مهدوي همگاني ميگردد که مردگان آرزو ميکنند که به زندگي بازگردند و از برکات عدالت او بهرهمند شوند. [2] .
اين دقت و گستردگي عدالت به دليل آن است که سيستم قضايي امام مهدي (ع)، دستگاهي بسيار گسترده و مجهز و برخوردار از ابزارهاي فراطبيعي است. در سيستم قضايي اسلام قضاوت براساس بينات و شواهد بوده است و از رسول خدا (ص) روايت شده که فرمود:
«من در ميان شما بر پايه سوگندها و بينهها قضاوت مينمايم». [3] .
ره آورد اينگونه داوري عدالت ظاهري است؛ ولي در روايات مربوط به دوران حاکميت مهدي (عج) آمده است که آن حضرت به شيوه حضرت داوود (ع) قضاوت ميکند که او براساس الهامات الهي و علم لدني داوري ميکرد و نه بر پايه شاهد و گواه.
امام صادق (ع) فرمود:
دنيا به پايان نخواهد رسيد تا آن که مردي از خاندان من ظهور نمايد. وي به شيوه داوود (ع) حکم خواهد نمود؛ بينه نخواهد خواست و به هر کس حقش را اعطا خواهد نمود. [4] .
و در روايتي ديگر فرمود:
زماني که قائم آل محمد (ص) قيام کند، در ميان مردم به مانند داوود (ع) حکم خواهد نمود و به بينه نيازي نخواهد داشت؛ چرا که خداي تعالي امور را به وي الهام ميفرمايد. وي بر پايه دانش خود داوري ميکند و هر قوم را به آنچه مخفي و پنهان نمودهاند آگاه سازد. [5] .
ره آورد چنين داوري عدالت واقعي است و حتي اگر مظلومي نتواند براي اثبات حق خود به شاهد و گواهي دست يابد، به سبب اينگونه قضاوت، به حق خود خواهد رسيد.
البته اين از ويژگيهاي عصر مهدي (عج) است و با مجموعه حکومتي و فضاي حاکم بر آن سازگاري دارد و اينکه پيامبر (ص) به علم شخصي خود قضاوت نميکرد و منتظر شهود و گواهان ميشد؛ شايد بدان دليل بود که اين امر پس از او سنت و شيوه قضايي قرار گيرد؛ يعني قاضيان براساس شهود و گواه قضاوت کنند و نه براساس اطلاع و علم شخصي، تا نظام قضايي اسلام يک جريان روشن و مشخصي داشته باشد و دچار هرج و مرج و اختلال نگردد. اما در زمان مهدي (عج) که زمان حکومت معصوم (ع) است، داوري براساس علم و اطلاع شخصي به عدالت نزديکتر و بلکه عين عدالت است؛ چرا که تکيه بر گفتار گواهان تنها به عدالت ظاهري خواهد انجاميد.
جاي اين سؤال باقي است که در هستة مرکزي حکومت، چنين قضاوتي توسط شخص حضرت انجام ميگيرد و امکان پذير است؛ ولي در ديگر نقاط عالم چگونه ممکن است که قاضيان منصوب از سوي حضرت اينگونه عمل کنند و به عدالت واقعي دست يابند؟
در پاسخ بايد گفت: چنانکه گفتيم، امکانات دولت مهدوي و سيستم اطلاعاتي زمان حضرت به گونهاي است که سيستم قضايي مهدي (عج) را ياري ميکند. به روايت زير توجه کنيد:
امام صادق (ع) فرمود:
وقتي قائم ما قيام کند در هر يک از مناطق جهان فردي را برگزيده ارسال ميدارد و به وي ميگويد: پيمان تو به دست توست و اگر با مطلبي رو به روي شدي که آن را نفهميدي و قضاوت را در موردش ندانستي به دست خود نگاه کرده و به آنچه در آن است عمل نما. [6] .
و اينگونه اطلاعرساني و خبرگيري از مرکزيت قضايي ممکن است به اعجاز و يا به سبب پيشرفت وسايل ارتباطي در روزگار مهدي (عج) باشد.
سخن آخر
همانگونه که در ابتداي مقاله گفته شد عدالت مهدي (ع) دامنهاي به گستردگي حيات مادي و معنوي انسان دارد و ما تنها به برخي حوزههاي فردي و اجتماعي عدالت پرداختيم و اکنون حُسن ختام گفتار را سخني از امام صادق (ع) قرار ميدهيم که در تفسير آيه شريفه اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها... فرمودند: يعني خداوند زميني را به عدالت قائم (ع) در هنگام ظهورش زنده ميکند پس از آنکه به سبب ستم پيشوايان گمراهي مرده باشد. [1] .
اي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار
ببر اندوه دل و مژده ديدار بيار
نکته روح فزا از دهن دوست بگو
نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار
صد گونه زمين زبان بر آورد
در پاسخ آنچه آسمان گفت
اي عاشق آسمان، قرين شو
با آن که حديث نردبان گفت
آنها، نه دلها که گلهاي بي نجابت اند که ترا انتظار نمي کشند. و آنها نه سرها، که سنگهاي بي صلابت اند، اگر از شميم فرج، چون گل نشکفند. مادران، ما را به روزگار غيبت بر زمين نهادند، و در کام ما حلاوت ظهور ريختند. پدران، هر صبح آدينه، دستان دعاي ما را ميان انگشتان اجابت خود مي گرفتند و در کوچه باغهاي نيايش به ندبه مي بردند. آموزگاران، نخست حرفي که در گوش ما خواندند، دلواژه هاي مهر با خورشيد سپهر بود.
روح پدرم شاد که مي گفت به استاد
فرزند مرا هيچ مياموز به جز عشق
از ياد نمي برم آن روز را که با پدر گفتم: کدامين کوه ميان ما و او غروب افکند؟ گفت: فرزندم! دانستم که بالغ شده اي، که نابالغان از او هيچ نپرسند و به او هرگز نينديشند. گفتم: در کنار کدامين برکه بنشينم، تا مگر ماه رخسارش در او بتابد؟ گفت: فرزندم! دانستم که از من ميراث داري، که پدران تو همه برکه نشين، بودند. گفتم: پدر جان! چرا عصر آدينه ها پرواي ما نداري؟ گفت: فرزندم! پروانه ها همه چنين اند. گفتم: مادر مرا چه روزي زاد؟ گفت: جمعه. گفتم: و شما. گفت: جمعه. گفتم: برادران و خواهرانم؟ گفت: جمعه. گفتم: چگونه است که ما همه جمعگانيم؟ گفت: در روزگار نامرادي، هر روز جمعه است، و جمعه ها صبح و ظهر و شام ندارند، همه عصرند. با گوشه جامه سبز دعا، اشک از چشم هاي خود دزديد و، گفت: فرزندم!
امروز چه روزي است؟ گفتم: جمعه. گفت: تا جمعه موعود، چند آدينه راه است؟ گفتم: يک يا حسين ديگر. گفت: حسين را، تو مي شناسي؟ گفتم: همان نيست که صبحهاي جمعه، پرده خوان ندبه خون است؟ گفت: و عصرهاي جمعه، کبوتران فرج را، يک يک بر بام انتقام مي نشاند. مادرم به ما پيوست. دلگير بود، اما مهربان. چادر بي رنگ و روي شب فامش را هنوز از سر برنداشته بود که از بيت الاحزان پرسيد. نگاه پدر به سوي ما لغزيد و چشمهاي من، در افق خيره ماند. پدر يا مادر، نمي دانم، يکي گفت: شايد امروز، شايد فردا، شايد... همين جمعه.
بس جمعه که در فصل تو افسرد
بس خنده آينه که پژمرد
پروانه چه بسيار که در پاي تو اي شمع
خنديد و ندانست که اقبال سحر مرد
پيوند عميق فرهنگ عاشورا با فرهنگ انتظار
«فرهنگ عاشورا»، پيوندي عميق و ارتباطي ناگسستني با «فرهنگ انتظار» دارد. واقعه عاشورا، زمينهساز و مقدمه ظهور امام عصر (عج) است و معارف و حکمتهاي جاودان آن، در «ظهور مهدي موعود» متجّلي است. با بررسي و دقّت، در حديث قدسي «زيارت عاشورا» و «زيارات مربوط به امام زمان (عج)، در مييابيم که «نينوا»، معبر «انتظاراست»؛ يعني، براي رسيدن به ظهور مهدي موعود، بايد از گذرگاه کربلا عبور کنيم. زيارت عاشورا نيز در واقع، تحليلي براي معبر بودن نينوا براي انتظار است. درسها و پيامهاي عاشورا، چراغهاي فرا راه شيعيان است تا با ديدي روشن و بصيرتي افزون، منتظر «ظهور» باشند و آماده قيام و مبارزه شوند. «السلام عليک يا ثار الله و ابن ثاره و الوتر الموتور؛ [1] سلام بر تو اي خون خدا و فرزند خونش، واي تنهاي رها شده» حسين (ع)، خون خدا است که در «عاشورا» به جوشش در آمد و به شريان تاريخ انسان و اسلام، حرکت و حيات بخشيد. اين خون خدا از دشت گلگون نينوا، قلبهاي مؤمنان و عاشقان را به تپش درآورد و چنان آتش و شرري به جانها زد که هرگز سردي و خاموشي نخواهد داشت: «انّ لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لا تبرد ابداً». [2] اين رود جاري خون خدا، از آن دشت خونبار، براي هميشه قلب تاريخ را سيراب، زنده و متحرک خواهد ساخت و هرگز نخواهد گذاشت جهل و نادانيها - هر چند مدرن - و حيرت در ضلالت و گمراهي، بندگان خدا را نابود سازد؛ بلکه سرور شهيدان تاريخ، جان خويش را در راه خدا بذل و بخشش کرد؛ تا بندگان او را از تمامي جهالتها و سرگردانيها رهايي بخشد: «و بذل مهجته فيک ليستنقذ عبادک من الجهالة و حيرة الضلالة». [3] و اين شور آفرينيِ آن اسوه عشق و آزادگي، هيچ خاموشي ندارد و اين حرارت حسيني، سرد يا منحرف نميشود. دشمنان او، بارگاه نورانياش را تخريب کردند و قبر مطهرش را به آب بستند؛ زائرانش را شهيد کردند و دست و پاي آنان را بريدند... ولي نتوانستند اين «گرمي و عشق» و «شور و شعور» را از بين ببرند. اين شعله عشق و مشعل رهنماي تاريخ، جريان خود را در نهضتها و انقلابهاي ديني - به خصوص در انقلاب اسلامي ايران به خوبي نشان داده است و ميرود تا حسينيان با فريادهاي «اين الطالب بدم المقتول بکربلا» نداي امام حسين (ع) را پاسخ دهند و به جهانيان بنمايانند که ديگر سيدالشهدا (ع) تنها نيست. «سلام بر تو و بر ارواحي که به آستان تو فرود آمده، و با تو دفن شدند؛ سلام و درود خدا از جانب من بر همه شما باد؛ سلامي پيوسته و هميشه تا زماني که باقي هستم و تا زماني که شب و روز باقي است. سلامي به فراخناي هستي و پهناي تاريخ». اين «سلام»، زبان «گويا و ترجمان» همان حرارتي است که در دلها افکندهاي و آتشي است که از عمق وجودمان شعله ميکشد. سلام ما، معرفت به جايگاه والا و رفيع شما و محبتي سرشار از عشق به شما است و فرياد معرفت و محبت به شما است که «اسوه همه پاکيها و خيرها» هستيد. سلام ما زمزمه «شناخت و عشق» از حجت خدا و تسليم بودن به آستان شما است. سلام ما بر شما، اسلام و مسلماني ما است که نمايانگر سه حيطه «شناخت»، «عشق» و «اطاعت» است و اين معرفت ما شيفتگان به پاکان هستي است. ما معرفتي به ساحت مقدس شما يافتهايم و فهميدهايم که خداوند شما را پاک آفريده و از تمامي پليديها آراسته کرده است. اصل و اول و آخر تمامي خير و خوبي، شماييد و اين معرفت ما، ماندگار است، چون شما ماندگاريد و زبان گوياي معرفت ما به شما (سلام) نيز ماندگار و جاودانه باد. «و ما بقيت و بقي الليل و النهار». اي کسي که پيامبر خدا، «اباعبدالله» را بر قامتت صلا زد؛ زيرا تو پدر عبوديت هستي و در سايه پدري و ولايت و رهبري تو، ميتوان به آستان عبوديت حقّ ره يافت. تو تاريخ بشر را که ميرفت در جهالت مدرن و سرگرداني و گمراهي غوطه ور شود، نجات دادي؛ ولي اين رهايي بشر و هدايت تاريخ، به بهايي بسيار گران تمام شد. «عزا و ماتم بزرگ»؛ و «مصيبت سترگ»، بر ما و تمامي اهل اسلام چيره گشت و آسمانها و تمامي ساکنان آنها را فرا گرفت و سيه پوش ساخت، برسند دين به جز حب و بغض چيز ديگري نيست زيرا نميتوان فطرت پاک انسانها را از پاکيها جدا کرد و نميتوان به زشتيها و پليديها، دلبند و مهربان ساخت. آنجا که سخن از «پاکيها» است، کبوتر «سلام» بال ميگشايد و آنجا که سخن از «پليديها» است، آتش لعن شعله ميکشد. اينها، اموري طبيعي و فطري است و تعارف بر نميتابد. هيچ کس با قاتل پدرش، نرد عشق نميبازد و با کشنده پدر عبوديت و کشتي نجات بشر، سرآشتي ندارد. از اين رو «سلام» ترجمان تولي و «لعن» زبان تبرّي است. ايمان دو رو دارد: «تولّي و تبرّي و «حبّ و بغض». داستان لعن، ريشه در دشمنشناسي شيعه دارد و در نگاه آنان، دشمنان به لحاظ جامعه شناختي و روان شناختي، جايگاه و اقسام خاص خود را مييابند. مؤسسان ظلم و جور، از آنجايي که به جهت حقد، حسد و... تحمل پاکيها را نداشتند، با طرّاري سير حقّ را به طور مداوم رصد کرده، در کمين نشستند؛ تا آنکه در فرصت تاريخي، نقشه شوم و پليد خود را به تصوير کشيدند. آنان با رسول پاکيها در بالين و بستر بيماري آن کردند که تنها آنان ميتوانستند آموزههاي شيطاني را اينگونه طراحي و طرّاري نمايند و نفس و جان رسول خدا را خانه نشين کنند. «مؤسسان ظلم و جور»، با شگرد و شيوه شيطاني خود، وارد ميدان شدند و با همراهي يک جريان پليد، پاکان را از «مقام» بلند خود «دفع» کردند؛ يعني، اول جايگاه و مقام آنها را نشانه رفتند و تضعيف نمودند. در آن برهه، نقل احاديث نبوي ممنوع شد و اگر کسي اقدام به نشر احاديث ميکرد، با ضرب و شتم و تبعيد و قتل مواجه ميشد. آنان در ظرف اين مدت طولاني، روايات جعلي فراواني را در مدح دشمنان اهل بيت (ع) منتشر کردند. هدفت آنان اين بود که «مقام» امام علي (ع) را تنزل دهند و شخصيت حقيقي و حقوقي آن حضرت را ترور کنند و در مقابل، تمامي مناقب و ويژگيهايي را که پيامبر اکرم (ص) براي امير مؤمنان (ع) بيان فرموده بوده مشابه سازي کردند و براي اشخاص مورد نظر و دشمنان خاندان عصمت و طهارت نقل و منتشر نمودند، حتي وضع به گونهاي بود که آن افراد را، هم تراز و گاهي بالاتر از پيامبر (ص) مطرح ميکردند. با اين راهبرد و شگرد، در صدد آن بودند که «مقام» و منزلت اين پاکان هستي را خدشه دار کنند و تنّزل دهند. وقتي از حيث شخصيتي ايشان را تخريب کردند، ديگر زمينه براي قتل و شهادت آنان سهل و آسان مينمود. وضع به گونهاي گشت که حضرت علي (ع) را در محراب شهيد کردند و مردم با شگفتي ميپرسيدند: علي در محراب چه ميکرد؟ مگر او اهل نماز بود؟ اين جريان تا زمان امام حسين (ع) بسيار شديد ادامه داشت تا آنکه جهالت مدرن، در جهان اسلامي سايه گسترد. راهبرد و استراتژي دشمن آن بود که «پاکان» و «خاندان طهارت» را، از مقامشان دفع کنند و «مراتب» و رتبههاي بلندي را که خداوند، براي آنان مقرر فرموده بود، از بين ببرند: «و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التي رتبکم الله فيها». در اين بستر سازيها و در فاصله کوتاهي پس از رحلت نبياکرم، جاهليت مدرن تحت لواي اسلام و به نام اسلام، «ارکان دين» را به شهادت رساندند. دست پليد آنان تا مرفق به خون خدا آغشته گشت: گروه ديگر از دشمنان در نگاه شيعه «ممهّدين و زمينه سازان قدرت» ظلم و جور عليه اهل بيت ميباشند. آنان عدهاي از خواص جامعه بودند که به جهت جيفه پست دنيا، از پاکان فاصله گرفتند و با «مؤسسان ظلم و جور» کنار آمدند. اين خواص آن زمان، با استفاده از وجاهت و سابقه خود، به تسلط شيطان ياري رساندند و زمينه سازان و مقّدمهچينان تمّکن و قدرت دشمنان براي قتل اولياي خدا شدند: «و لعن الله الممهدين لهم بالتمکين من قتالکم». من پس از درک اين همه درد و رنج خوبان و پاکان، نميتوانم بي تفاوت باشم؛ از اين رو فرياد برائت بر ميکشم و به خداوند و به شما پاکان اعلام ميدارم که من از آنان (مؤسسان و ممّهدان) بيزارم و آماده جنگ با آنها هستم. من سر آنان را به سنگ خواهم کوفت و در اين راه، از جان و مال خود مايه خواهم گذاشت. من از «اشياع»، «اتباع» و «اولياي» آنها هم بيزارم و با آنان سر جنگ دارم. گروه ديگر از دشمنان،همين سه دسته ياد شدهاند. دشمنان پاکان، گروه مؤسسين داشتند که با راهبرد «دفع مقام»و «ازاله مراتب»، دشمني خودرا کليد زده بودند و جاده صاف کنان و زمينه سازاني داشتند که «ظلم و جور» مؤسسان را مقدمه چيني و فرهنگ سازي ميکردند و نظريهپرداز آنان بودند. گروه آخر، شامل سه جريان اشياع، اتباع و اولياي آنها بود. اينها بدنه مردمي را تشکيل ميدادند که «اشياع»، مقربين به مرکز ظلم و جور؛ «اتباع»، نيروهاي اشياع و دست پرورده آنان؛ و «اولياء»، بدنه پايين و توده تأثيرپذير از فرهنگ شرک و کفر بود. من از تمامي آنها برائت و بيزاري جسته، با آنان در جنگ ميباشم. بيتفاوت نيستم؛ زيرا قلب من حرارتي از خون خدا، در خود دارد که غيرت و آزادگي را در رگهايم جاري ميکند و اين گونه است که «فرهنگ عاشورا» شکل و جريان مييابد و عاشورائيان را به صحنه ميآورد. آنان فرياد بر ميکشند: «يا اباعبدالله اني سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الي يوم القيامة؛ [4] اي پدر بندگي و عبوديت! همانا من در صلح هستم، با کسيکه شما با او در صلح هستيد و در جنگ هستم، با آن که شما در جنگ با او هستيد و اين راهبردي است هميشگي و تا قيامت يک جريان ايستا و محدود نميباشد». تا زنده هستم، با اين استراتژي زيست ميکنم و آن را به فرزندان خود و ديگران، ميآموزم و توصيه ميکنم؛ زيرا من وظيفه دارم در مدار حقّ باشم و حقّ را به ديگران سفارش کنم و به آنان بگويم همواره بايد در مسير حفظ اين حقّ، صبر پيشه کنند: «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». [5] تا زنده هستيم و تا قيامت، اين معرفت، محبت و اطاعت همراه ما بوده و در برزخ و قيامت، شاهدي بر حقانيت ما خواهد بود. بر اساس «فرهنگ عاشورا»، اين راهبرد را دست مايه عملي خود ساختهام و «عنصرشناسي» را در ادامه دشمنشناسي خود، پي جويي ميکنم و نفرت و لعن خويش را اظهار ميسازم: «و لعن الله آل زياد و آل مروان و لعن الله بني امّيه قاطبة و لعن الله ابن مرجانة و لعن الله عمر بن سعد و لعن الله شمراً و لعن الله امة اسرجت و الجمت و تنّقبت لقتالک». جاي جاي هر يک از عناصر را در تحليل دشمنشناسي خود، به خوبي برآورد ميکنم و وزن و جايگاه آنان را در ضربه زدن و دشمني نمودن ارزيابي ميکنم تا برائت و بيزاريهايم، مؤثر باشد و راه را براي حقّ باز نمايم. من بايد يار و ياور ولّي خدا باشم که شرط آن هوشياري است. پدر و مادرم فدايت يا حسين! چه عظيم و بزرگ است مصيبتهاي شما بر من و اين درد بر من بسيار سنگيني ميکند. نالهاي جان سوز و بلند دارم و از خدايي که مقام بلند شما را گرامي داشت و مرا هم به واسطه شما کرامت فرمود، درخواست ميکنم که: «ان يرزقني طلب ثارک مع امام منصور من اهل بيت محمد (ص)؛ روزي من گرداند خونخواهي و انتقامگيري از خون تو را با امام پيروز و ياري شده از اهل بيت حضرت محمد». (ص) و تا زماني که اين انتقام محقق نشود، سنگيني مصيبتهاي تو، مرا بيتاب و بي قرار خواهد کرد. امام حسين (ع) با هدايت و رهبري ويژه خود حرکت تاريخ را عوض کرده، آن را از مرگ هميشگي نجات داد و بشريت را از هلاکت حتمي رهايي بخشيد. کاروان هدايت تاريخ، در جهت نتيجه بخشي و به هدف رسيدن در حال حرکت است؛ اما در اين حرکت و جريان، هنوز سختي و تلخي مصائب حسين (ع) را در جان و ذائقه خود احساس ميکنيم و تا بر آمدن شکوفه «فرج»، «مرارت انتظار» را تحمل مينماييم. امام صادق (ع) فرمود: «ان لصاحب هذا الامر غيبة التمسک فيها بدينه کالخارط لشوک القتاد بيده [6] ؛ براي صاحب اين امر (قائم آل محمد) غيبتي خواهد بود که متمسک به دين او کارش به قدري دشوار است که همانند آن ماند که بخواهد چوب خاردار بسيار سخت را، با دستانش بکشد و صاف کند». در اين قسمت از زيارت عاشورا و حديث قدسي، به خوبي پيوند و گره خوردن «فرهنگ عاشورا» با «فرهنگ انتظار» را ميبينيم، به طوري که اين مضمون در قسمت ديگر زيارت عاشورا، تکرار شده است؛ يعني؛ در دو مورد از زيارت عاشورا اين عبارت آمده است. در دعاي ندبه هم ميخوانيم: «اين الطالب بدم المقتول بکربلاء». به راستي راز و رمز اين پيوند چه ميتواند باشد؟ چرا در عيدهاي فطر، قربان و...اين همه سفارش به دعاي ندبه و زيارت امام حسين (ع) شده است. گويا بنا است، اين دو فرهنگ پيوسته و به صورت همگام و همراه، زنده باشد و در لايههاي «انديشه»، «فرهنگ» و «عينيت» عموم مردم، جلوه گري کند. «وترَين موتورَين» [7] نيز هر دو با هم ياد شوند و يکي به عنوان پشتوانه فرهنگي و معبري براي آن ديگري باشد. پس ميتوان گفت که: «نينوا، معبر انتظار است». اين حقيقتي است که دشمنان هم به آن رسيدهاند. آنها در مطالعات شيعهشناسي خود، اعلام داشتهاند: شيعه با توجّه به «پرچم سرخ عاشوراي حسيني»، به عنوان پيشينه و عقبه فرهنگي خود و از طرف ديگر با «چشم انداز پرچم سبز مهدوي»، از فرهنگي پويا و بالنده برخودار است. آنها براي مبارزه و تخريب اين دو فرهنگ و شکستن اين دو پرچم، برنامههاي راهبردي به پا ساختهاند؛ از جمله فيلمهايي مخصوص براي تضعيف فرهنگ ساختهاند. دشمن دريافته است که پيوندي خاص و راهبردي، بين فرهنگ انتظار و عاشورا وجود دارد و بر ما شيعيان است که از اين راز و پيوند، دريافت مناسب و به هنگام داشته باشيم و آن را به «پيام و بيان» مطلوب برسانيم. بر ما است که بدانيم چرا در حديث قدسي زد زيارت عاشورا «از سيدالشهدا (ع): و در «زيارات حضرت مهدي» از امام عصر به عنوان «وتر موتور» (تنهاي رها شده) ياد شده است. با دريافت درست از اين مفاهيم، ميتوانيم نداي «اين الطالب بدم اثقتول بکربلا» را در فضاي جهان، به عنوان فرهنگ پويا مطرح نموده، فرياد کنيم و بناليم که: «عزيز علي أن ابکيک و يخذلک الوري؛ گران است بر من اين که براي تو گريه کنم و مردم تو را خوار و سبک بشمارند». [8] . و با اين و شعور و شعور است که ميخواهيم نصرت و ياري خود را براي «مهدي تنها» آماده ساخته و فرياد «هل من ناصر» حسين تنها مانده را پاسخ دهيم. در حديثي از عيسي الخّشاب آمده است: قال: قلت للحسين بن علي: انت صاحب هذا الامر؟ قال (ع): لا، و لکن صاحب هذا الامر الطريد الشريد الموتور بابيه المکني بعمه يضع سيفه علي عاتقه جانية اشهر». [9] . بعد از ذکر عبارت «اَنْ يرزُقني طلب ثارک مع امامٍ منصورٍ من اهل بيت محمد (ص)»، از خداوند چنين ميخواهيم: خدايا! مرا در پيشگاه خودت به واسطه حسين (ع) در دنيا و آخرت آبرومند قرارده: «اللهم اجعلني عندک وجيهاً بالحسين (ع) في الدنيا و الآخرة». اگر ميخواهيم در پيشگاه خالق خويش آبرومند گرديم، راه آن، اين است که از «باب الله» به آستان ربوبي خداوند در آييم. اين گونه ميتوان «وجهه» و آبرويي در بارگاه ايزدي به دست آورد. امام حسين (ع) «باب الله» است و ميتوان با آن در نزد خدا کسب وجهه نمود. از خداوند ميخواهيم که خونخواهي خون خدا را، «رزق» و روزي ما قرار دهد؛ رزقي که به همراهي با امام منصور (مهدي) ميباشد و اين گونه ميخواهيم در درگاه الهي وجيه و آبرومند باشيم. کساني که نتوانستهاند در رکاب حسين (ع) جان ببازند و در نزد خدا وجيه گردند و آبرويي يابند؛ بايد دعا کنند تا خداوند آنها را از اين رزق و روزي را از آنها محروم نسازد و «مرارت انتظار» را به جان بخرند و به «خيل منتظران» بار يايند. آنان بايد اين سرود عشق را زمزمه جان خويش سازند که: به حق حسين و آن کسي که مقامش را کرامت بخشيدي و از کرامتش مرا هم بهرهمند نمودي، مراي روزي کن تا در معيّت مهدي فاطمه، خونخواه ثارالله باشم و بدين وسيله آبرويي در درگاه الهي کسب کنم؛ چون حسين رمز «وجاهت» و کليد «تقرّب الي الله» است. داستان انسان، داستان «فوز و خوض» و همچون سَرو سر به آسمان برکشيدن است و يا به زمين فرو رفتن. کساني که در عصر عاشورا، هستي خود را به موج عشق سپردند و مستانه به راه افتادند، ميوه «فوز» را چيدند و رفتند و ماندگان در راه بايد در «خيل وصف منتظران»، به امامت و رهبري «امام منتظر» چشم بدوزند؛ تا آن امام هُمام از سفر باز آيد و اين در راه ماندگان «فوز عظيم» را به کاروان عاشورائيان برساند. ما در حال «انتظار» به ذکر عشق آرام مييابيم و ميناليم: «وفُزْتم فوزاً عظيمآً، فياليتني کنتُ معکم فَافوزَ معکم»، «يا ليتني کنتُ معکم فافوز فوزاً عظيمآً». شما رستگار شديد به رستگاري بزرگي؛ اي کاش ما هم با شما ميبوديم و به همراه شما بدان نائل ميآمديم اين امام عصر و پيروزمند با نصرت خدا است که عقب ماندگانِ از کاروان «فوز و فائزان» را به مقصد ميرساند، تا از «باب الله» سيدالشهدا (ع) کسب آبرو کنند. اين جلوهاي از فلسفه خونخواهي «ثارالله» در رکاب فرزندش «مهدي فاطمه» است؛ زيرا «خون خدا» ريخته و به آن هتک حرمت شد. بايد در هستي حريم «خونِ خدا» پاسداري ميشد و بشود و تنها راه کسب «وجهه و آبرو» همين گراميداشت و پاسداري از اين «حرم و حريم» ميباشد. کساني که ميخواهند به خيل آبرومندان در آيند، بايد دِل به درياي «انتظار» خونخواهي ثارالله بزنند؛ تا با خونخواهي او در رکاب مهدي موعود (عج) آبرومندِ بارگاه ايزدي گردند و به فوز و رستگاري نائل آيند. از همين رو است که: «انتظار الفرج من اعظم الفرج؛ [10] انتظار، فرج خود از بزرگترين فرجها است». اي پدر بندگي و عبوديت (يا اباعبداللّه)! همانا من «تقرّب» ميجويم به خدا و به رسولش و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و به تو اي حسين! به موالات و دوستي متقابل با تو حسين و به وسيله برائت از دشمنان شما. «يا اباعبدالله اني اتقرّب الي الله و الي رسوله و الي اميرالمؤمنين و الي فاطمة و الي الحسن و اليک بموالاتک و بالبرائة [ممن قاتلک و...] ممن اسس...» در اين جا بحث از تقرّب است: تقرّب به خدا و تقرّب به معصومين (ع)؛ زيرا اين نورهاي مقدس، اسماي حسناي الهياند. اين تقرّب ورودگاهي ميخواهد که آن پدر بندگي و عبوديت (اباعبدالله) و خون خدا است. حتي تقرّب به خود سالار شهيدان، از همين منظر خواهد بود، بايد براي اين تقرّبها، از موالات امام حسين (ع) دستمايه گرفت و به وادي تقرّب راه يافت. سيدالشهداء (ع) کليد آبرومندي و وجيه شدن در درگاه الهي است؛ زيرا ثارالله است و «حرم و حريم» الهي است و حرمت دارد. کليد «فوز» و رستگاري، سر بر کشيدن بر آسمان عبوديّت و بندگي است. بايد با سعي تلاش، خود را به صف «منتظران» کاروان خون خواهان «ثارالله» برسانيم تا وجهه يافته، به خيل متقرّبان به خدا و امام حسين (ع) بپيونديم و اين گونه از ديار «نينوا»، معبري به کاروان خون خواهان حسيني بسازيم؛ چنان که قرآن ميفرمايد: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدّلوا تبديلا»، در ميان مؤمنان مردانياند که بر سر عهدي که با خدا بستند صادقانه ايستادهاند؛ برخي پيمان خود را به آخر بردند [و در راه او شربت شهادت نوشيدند] و بعضي ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود ندادند». عاشورائيان پيمان خود را به آخر بردند و مهدويان در «معبر نينوا» چَشم انتظارند و آن عهدي را که با خداي خود بستهاند (پاسداري از «حرم و حريم» ثارالله و خون خدا) از ياد نبردهاند آنان هميشه با خود زمزمه ميکنند و هر صبحگاه، با امام عصرِ خويش و يوسف گمشده فاطمه، تجديد عهد مينمايند و در «انتظارِ» فرج به سر ميبرند؛ تا در رکابش به خون خواهي «حرم و حريم» الهي و «ثارالله» برخيزند. راز و رمزِ «گره و پيوند» اين دو فرهنگ، اين گونه عقده ميگشايد و رُخ مينمايد. منتظران عشق هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود راه نخواهند داد، همچنان که مردان سترگ عصر عاشورا چنين بودند. روايتي از امام باقر (ع) نقل شده که در روز عاشورا اين گونه به همديگر تعزيت و تسليت بگوييد: «اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسين (ع) و جعلنا واياکم من الطالبين بثاره مع وليّه الامام المهديّ من آل محمد (ع)؛ [11] خداوند اجر ما و شما را در مصيبت حسين (ع) بزرگ گرداند و ما و شما را از کساني قرار دهد که به همراه وليّ او حضرت مهدي از آل محمد (ع)، طلب خون آن حضرت کرده و به خون خواهي او برخيزيم». اين است که مسأله خون خواهي «ثارالله»، امري مهم و جدّي است و بايد از اين طريق در نزد خداوند کسب وجاهت و آبرو نموده، به درگاهش تقرّب جوييم و نزديکي به درگاه امام حسين (ع) را نصيب خود سازيم. براي اين خون خواهي و دستيابي به ثمراتش، به «انتظار» امام منصور و ياري شده از طرف خدا بمانيم. آشکار است که «انتظار»، آداب و ادبيات لازم خود را ميطلبد؛ از اين رو بايد در حوزه پيام و بيان به تبيين و تبويب آن همّت گماريم و حوزههاي انديشه، فرهنگ و عينيت جوامع شيعي و اسلامي را با عطرِ نجواي «اين الطالب بدم المقتول بکربلا» معطر سازيم و به هم پيوستگي اين دو فرهنگ را روشن کنيم. در آويختهاند. در سايه «فرهنگ عاشورا»، دست مايههاي غنياي از جريانشناسي «ظلم و جور» به دست ميآيد از يک طرف با «پاکان و پاکيها» و از طرف ديگر با «تمامي پليديها و ناپاکان» مواجه هستيم در اين صورت وجود ما، مالامال از دوستي و موالات نيکان و برائت و بيزاري از ناپاکان ميشود. «پليدان تاريخ»، مؤسس «ظلم و جور» بودند و انتصاب خلافت و امامت و حياني را به استهزا گرفتند. بنيان حکومت خويش را بر اساس ظلم و جور بنا کردند. و ستمهاي فراواني به اهل بيت (ع) و شيعيان آنان، روا داشتند. «وبالبرائة ممن اسّس اساس ذلک و بني عليه بنيانه و جري في ظلمه وجوره عليکم و علي اشياعکم»؛ من برائت و بيزاري خود را از اين جريان سه گانه که به وسيله پليدانِ شيطان صفت به وجود آمده است اعلام ميدارم و تقرّب به خدا و سپس تقرّب به شما را ميطلبم و دوستي شما و دوستي دوستانتان را جويا هستم. فرهنگ «موالات»نمايانگر نشانههايي است که ما را به دين رهنمون ميشود، و نيز عهدهدارِ اصلاح تمامي حوزههاي امور دنيوي ما است و مضامين و بيان مزبور در زيارت «جامعه کبيره» نوازشگر جانهاي عاشقان اهل بيت (ع) است: «و بموالاتکم علّمنا الله معالم ديننا و اصلح ما کان فسد من دنيانا»؛ در سايه موالات و دوستي متقابل شما پاکان هستي، معالم دين - که همان نشانههاي رساننده به دين است - تعليم ميشود و تمامي فسادهاي دنيوي را - در شکلها و نظامهاي مختلف آن اصلاح ميگرداند. با اين نگاه به موالات است که ما نه تنهانيازمند؛ بلکه ناچار و مضطرّ به موالات با شما هستيم و از تمامي بيگانگان و انديشهها و جريانهاي غير وابسته شما، خود را جدا ميسازيم؛ کانون تلاش و کوشش ما، تنها در جهت بسطِ «فرهنگ موالات» با شما است. بااين نگاه آنچه مربوط به دشمنان شما و غير ازشماباشد، برنميتابيم و برخود هيچ تسامح وتساهلي را روا نميداريم بلکه با شدت تمام ميتازيم و در اين مسير جان ميبازيم. زيرا مجراي «فيض» الهي شماييد و در آستان شما «فوز» و «نجات» آشيانه گرفته است. و «من أتيکم نجي و من فارقکم ضلّ»، هر کس از شما جدا شود، گمراه ميگردد و تمامي هستياش گم ميشود. اين همان «خوض» و به زمين فرو رفتن و در دل خاک گم شدن است. «بولايتکم فاز الفائزون»، يعني با ولايت شما پاکان هستي است که ميتوان سر به آسمان عبوديت و قرب حقّ، ساييد و جام «قُرب حقّ» و «قُرب شما» را يک جرعه سر کشيد. اين ادبيات موجود در متونِ دعايي (همانندِ زيارت جامعه و حديث قدسي زيارت عاشورا) در جاي جاي وجود ما ميخلد و دعوت حقّ را با فطرت انسان عجين ميکند. در اين صورت، حال تحمّل ديگران را ندارم؛ مرا چه رسد به دشمنان شما که «رگ غيرت ديني»ام را از جا ميکَند و هستي را بر من تنگ ميکند. آري ما «تولّي و تبرّي» داريم و با خود دروغ نميگوييم و با ديگران مزاح نميکنيم «و اتقرّب الي الله ثم اليکم بموالاتکم و موالاة وليکم، وبالبرائة من اعدائکم و الناصبين لکم الحرب، و بالبرائة من اشياعهم و أتباعهم، اني سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم ولي لمن والاکم و عدوّ لمن عاداکم». اين سان «فرهنگ عاشورا» بر آسمان دل ما ميبارد و گام به گام ما را به سمت و سوي فرهنگ سر سبز مهدوي روانه ميسازد؛ و ما را در اين معبر از «نينوا» تا «انتظار» همراهي ميکند. ما بايد از سرزمين گرم و خشک نينوا و دشت تفتيده وتکيدهاش عبور کنيم و با کوله بار «فرهنگ عاشورا»، اُفق «انتظار» را نشانه رويم و غزلهايمان را اين گونه سر دهيم: «السّلام علي ربيع الانام و نَضرةِ الاَيّام؛ سلام بر بهار مردم و خرّمي روزگاران».[زيارت مهدي عج در مفاتيح] «فأسأل الله الذي اکرمني بمعرفتکم و معرفة اوليائکم و رزقني البرائة من اعدائکم ان يجعلني معکم في الدنيا والاخرة». وقت درخواست از خداوند فرا رسيده است؛ خدايي که معرفت شما و معرفت دوستان و اولياي شما را بر من کرامت فرموده و برائت و بيزاري جستن از اعدا و دشمنان شما را بر من روزي کرده است. در خواست و سؤال من اين است که خداوند، من را در دنيا و آخرت با شما «پاکان و مطهران» قرار بدهد. «معيت و همراهي» با شما در دنيا و آخرت، درخواست من است؛ زيرا پس از شناخت و معرفت از «پاکان» و «پليدان»، عشق و محبت من نميتواند «کور و سرگردان» باشد و من جهت خود و سمت و سوي قرب و بُعد خود را مييابم و شکل ميگيرم و از گم شدن خودم، رهايي مييابم. ميخواهم «وجودي سرشار» و در حال «زياد» شدن و «فائز» گشتن بيابم. اين در صورتي ممکن است که با «پاکان آزاد» از هر گونه پستيها و زشتيها همراه باشم و وجود خويش را «وسعت و عمقي» بالنده و رشد يابنده دهم. اين حرکت را هم نهايتي نيست و محدودهاي او را نميتواند در حصار کشد؛ بلکه جهتي مستمرّ و بي نهايت را نشانه گرفته است. از اين رو «معيت و همراهي» را در دنيا و آخرت و در «ظرف بي حصار» ميطلبم. «وَ اَنْ يُثَبِّتَ في عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ في الدُّنيا والآخره»؛ درخواست ديگرم از خدا اين است که در دنيا و آخرت، ثبات مرا در پيشگاه شما «پاکان» عنايت فرمايد؛ به گونهاي که ثبات قدم صادقانه و حقيقي داشته باشم. در اين «معيت و همراهي» با شما،افراد بسياري بودهاند؛ ولي آن را درک نکردهاند و ثبات قدم صادقانه و حقيقي نداشتهاند. «وَ اَسألُهُ اَنْ يُبَلِّغَني المقامَ الَْْمُحمود لکم عند اللَّه»، و از خدا درخواست ميکنم که مرا به مقام پسنديدهاي برساند که در پيشگاه خداوند براي شما وجود دارد. «و اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثاري کم مَعَ اِمامٍ هدًي ناطِقٍ بالحقّ مِنْکُمْ»؛ در خواست ميکنم به اين که خونخواهي شما را همراه با امام مهدي، رهبر و راهنماي ظاهر و گوياي به حقّ از خود شما روزيام گرداند. پس از بصيرت يافتن، در دو حوزه «دشمنشناسي» و «معرفت پاکان و اولياء» تعيين موضوع و شکلگيري ايمان (حبّ و بغض و سلام و لعن)؛ «فرهنگ عاشورا» به ما ميآموزد که از خداوند بخواهيم تا «معيت و همراهي»؛ «ثبات قدم صادقانه»؛ «مقام محمود» و «خونخواهي ثار اللَّه همراه با امام مهدي» را نصيب و بهره ما کند. هم چنين بيان ميکند که نالايقان، چگونه حسين زهرا را در نينوا رها کردند و به طوفان «کَربْ» و «بلا» سپردند و دست از «معيت» او شستند و «ثبات قدم صادقانه» با وي نداشتند. نتيجه آن شد که «ثار اللَّه»، زمين را گلگون و زمان را شَفَق گون کرد. و در زير سنگها اشک عبيط و خون تازه جاري شد. سيدالشهدا (ع) با ياران اندک ولي با وفايش، پرده جهالت و تحيّر ضلالت را از رُخ تاريخ کنار زد و مشعل راهياب گيتي شد همانگونه که سپاهيان امام حسين (ع) غربال شدند و تنها ياوران پاک، خالص و با وفاي او باقي ماندند؛ ياران حضرت مهدي نيز غربال خواهند شد. در حديثي از امام رضا (ع) آمده است: «والله لا يکون ما تمدون اليه اعينکم حتي تمحصّوا و تميزوا و حتي لا يبقي منکم الا الاَنْدر فالاَنْدر؛ به خدا قسم آنچه که چشم به راه آن داريد انجام نپذيرد تا آن که پاک شويد و تمييز يابيد و تا آن که نماند از شما مگر کمتر و باز کمتر». [12] . امام باقر (ع) در پاسخ اين سؤال که فرج شما کي خواهد بود، فرمود: «هيهات، هيهات لا يکون فرجنا حتي تغربلوا، ثم تغربلوا، ثم تغربِلوا»، يعني، فرج و ظهور حضرت اتفاق نميافتد، مگر آن که شيعيان به شدت در امتحان الهي شرکت کنند». [13] . و در حديثي ديگر ميفرماييد»:«... هيهات، هيهات لا يکون الذي تمدّون اليه اعناقکم حتي تمحصوا، [هيهات] و لا يکون الذي تمدون اليه اعناقکم حتي تميزوا و لا يکون الذي تمدّون اليه اعناقکم حتي تغربلوا...؛ هرگز، هرگز، آنچه بدان گردن کشيدهايد و چشم انتظار آن هستيد (- قيام مهدي (ع)) انجام نخواهد گرفت تا آن که «پاک» شويد و آنچه بدان گردن کشيده و منتظرش هستيد، نخواهد شد تا آن که «تمييز» گرديد، و آنچه چشم براهش هستيد و گردن بدان کشيدهايد، نشدني است تا اينکه غربال» شويد [14] . همچنان بايد مراقب احوال خود باشيم تا هجوم فتنهها، شهوات و شبهات، رهزني نکند و همچون مدعياني نباشيم که گفتند: اي حسين! به کوفه در آي که ما سخت مشتاق ديدار و نصرت تو هستيم و همگان ديديم که چون يخ در مقابل دما و گرما، آب شدند و ذليلانه به خانه هايشان خزيدند و يا سفرههاي چرب، آنان را دين فروش ساخت. «انتظار»، آماده باش بودن است و آداب خود را ميطلبد؛ از اين رو دراحاديث آمده است: «انتظار الفرج من اعظم الفرج؛ انتظار خود بزرگترين فرج است» [15] و «انتظار الفرج من الفرج؛ [16] انتظار جزئي از فرج ميباشد». زيرا منتظر در دوران انتظار مؤدب به آداب و ادبيات انتظار است و آن را تنها يک حالت نميپندارد؛ بلکه ميداند انتظار، برترين اعمال است. «انتظار الفرج، افضل الاعمال». [17] منتظر کسي است که در حال آماده باش است. در روايتي آمده است «...کمن کان في فسطاط القائم؛ [18] هر کس که منتظر قائم آل محمد باشد، همانند کسي است که در خيمه جنگي حضرت در حال آماده باش است» گفتني است که در زيارت، حضرت مهدي (عج) نيز مانند امام حسين (ع) «وتر موتور» ناميده شده است از اين رو شخص منتظر، از فرهنگ عاشورا ميآموزد که و زمينه سازان قدرت ظلم و جور، از طريق فتنه، شبهات و شهوات، چگونه مردم آن عصر را رصد کرده و سالار شهيدان را تنها گذاشتند در نتيجه تصميم ميگيرد که مبادا همانند آن نامروتان، «مهدي زهرا» را تنها بگذارد و اسير فريبهاي زمينهسازان قدرت دشمن اهل بيت شود: «اللهم لا تجعلني من خصماء آل محمد؛ پروردگارا مرا از دشمنان آل محمد قرار نده». زمينه سازان و مقدمهچينان قدرت ظلم و جور، به خوبي از شيطان آموختهاند که حوزههاي وجودي آدمي را، چگونه در معرض شهوات قرار بدهند و به اعتياد و عادت برسانند و پس از آن شبهات را نصب و علم کنند که در اين صورت به خوبي نقشه آنان جواب ميدهد. حضرت سجاد (ع) اين شگرد شيطان را در «صحيفه سجّاديه» افشا ميکند: «يتعرض لنا بالشهوات و ينصب لنا بالشبهات». [19] . امام حسين (ع) فرمود: «له غيبة يرتد فيها اقوام و يثبت علي الدين فيها آخرون فيؤذَون و يقال لهم متي هذا الوعد ان کنتم صادقين؛ اما ان الصابر في غيبته علي الأذي و التکذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدي رسول الله»؛ [20] براي امام مهدي (عج) غيبتي است. در اين غيبت برخي از دين بر ميگردند و برخي ثابت قدم ميمانند. هر که در اين غيبت صبر کند و بر مشکلاتي که از سوي دشمنان ايجاد ميشود و بر ايجاد شبهاتي از اين قبيل که اگر شما راست ميگوييد وعده ظهور کي خواهد بود؟ استقامت کند، به قدري از اجر خداوند بهرهمند ميگردد که انگار در کنار پيامبر با شمشير بر دشمنان جنگيده است». شياطين و زمينه سازان قدرت ظلم و جور، با ترفندهاي گوناگون و جاذبهدار در صدد رهزني ياران حضرت ولي عصر (عج) خواهند بود. بايد بر انواع اذيتها، آزارها، تکذيبها، فتنه گريها و شبهه افکنيها صبر و استقامت داشت. دشمنان ميخواهند که حضرتش براي هميشه «وتر موتور» و تنها گذاشته شود. آنان طرح و نيتهايي دارند: با آن حضرت عداوتها و دشمنيها دارند. «اللهم اذلّ کلّ من ناواه؛ خدايا هر که نيت بدي نسبت به او دارد، ذليل گردان». و «و اهلک کل من عاداه؛ خدايا همه دشمنان او را هلاک گردان».آنان براي او و مکر و کيدهايي در نظر دارند: «وامکر لمن کاده؛ خدايا با کساني که براي [مهدي] مکر و کيد ميکنند، خودت مکر بفرما». منکرحقّ و حقانيت حضرت ميباشند: «واستأصل من جحده حق؛ خدايا ريشه کن فرما کسي را که منکر حقانيتش ميباشد». و امرش را سبک ميشمارند: «واستهان بامره؛ خدايا! کسي که امر حضرت صاحب را سبک بشمارد ريشه کن فرما». سعي و تلاش دارند که نورش را خاموش سازند: «و سعي في اطفاء نوره» و ميخواهند که ذکر و ياد مهدي را به دست فراموشي بسپارند: «و اراد اخماد ذکره». [21] . آنان همچنان که سالار شهيدان را با انواع طرحها، تنها و بي ياور ساختند؛ ميخواهند امام عصر (عج) نيز تنها و بيياور بماند. نبايد دل خوش داشت که ما دغدغه غيبت و آرزوي ظهورش را داريم؛ زيرا بسياري براي امام حسين (ع) نامه دعوت نوشتند و خيلي از او ياد کردند؛ اما در موقع نياز، آن حضرت را تنها گذاشتند! امام صادق (ع) ميفرمايد: «اذا خرج القائم خرج من هذا الامر من کان يري انه من اهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس و القمر؛ چون قائم قيام کند، کسي که خود را اهل اين امر ميپنداشته است، از اين امر بيرون ميروند، در مقابل، افرادي مانند خورشيد پرستان و ماه پرستان، به آن ميپيوندند». [22] . پس«انتظار» [23] ثبات قدم ميخواهد: «ثبتنا علي مشايعته [24] ؛ خدايا ما را بر دنباله روي و شيعه بودنش، ثابت قدم بدار» مگر نه اين است که دشمنان امام حسين (ع) سابقههاي ويژهاي داشتند و از خواص بودند؟! آري «نينوا» معارف و عبرتها را بر ما تمام کرده و اتمام حجت نموده است. بايد از خدا بخواهيم که: «و ثبت لي قدم صدق عندک مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين (ع)». [25] ثبات قدم صادقانه و با حسين بودن را و همانند اصحاب حسين بودن را بايد بخواهيم تا اين که اين جريان ادامه يابد و در رکاب فرزندش مهدي موعود جزء خون خواهان ثار الله باشيم و اين گونه نينوا را معبر انتظار سازيم.